پارت ۴۲
از زبان یونا:
رفتم تو اتاق و لباسام و وسایلامو چیدم هوووف حالا من موندم و بچه که قراره بدون بابا بزرگ بشه نشستم و کلی به ایندم که قراره چه اتفاقی بعدش بیفته فک کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم و فقط میخواستم نگهش دارم من جونکوک رو هنوزم دوست داشتم کاش زبونم لال میشد کاش هیچوقت نمیرفتیم شهر بازی کاش نمیگفتم ازت بدم میاد ولی اینا همش تخصیر من نبود تخصیر خودشم بود که رفت برای اینکه حرص من در بیاد اون دختره رو بغل کرد ولی دیگه فایده نداره به گذشته فک کردن الان فقط باید برای آینده بچم وقت بزارم باید جوری بزرگش کنم که نبود باباش آزارش نده.....
چند روز بعد
از زبان یونا:
با احساس اینکه حالت تهوع دارم از خواب بیدار شدم سریع رفتم دستشویی و بالا آوردم یه آب زدم به صورتم تو آینه به خودم نگاه کردم زیر چشمام گود شده بود و رنگم هم مث گچ اومدم بیرون و یکم نشستم رو تخت تا حالم بهتر بشه که دیدم گوشیم زنگ خورد(همون دوستش که تو نیویورک بود یعنی جسی×)
_الو
×الو سلام آبجی جونم چطوری
_خوبم مرسی عزیزم تو خوبی
×مرسی ببینم اون فسقلی که اذیت نمیکنه
_چرا با حالت تهوع از خواب بیدار شدم ایششش(خنده)
×چند روز که بگذره به این وضع عادت میکنی تازه هنوز نه ماه مونده باید تحمل کنی ببینم به این زودی که جا نمیزنی
_نه بابا من قبلاً تصمیممو گرفتم
×خب عزیزم جایی نمیخوای بری میخوام بیام پیشت تنها نباشی
_شبم باید پیشم بمونیاااا بردار بیار وسایلاتو
×باشه خدافظ تا یه ساعت دیگه اونجام(خنده)
_(خنده)خدافظ
بعد گوشی رو قطع کردم و لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون از اتاق رفتم تو آشپزخونه صبحونمو خوردم و برای مهمونم خوراکی آماده کردم تا ازش پذیرایی کنم رفتم نشستم رو کاناپه و یکم فیلم نگاه کردم....
رفتم تو اتاق و لباسام و وسایلامو چیدم هوووف حالا من موندم و بچه که قراره بدون بابا بزرگ بشه نشستم و کلی به ایندم که قراره چه اتفاقی بعدش بیفته فک کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم و فقط میخواستم نگهش دارم من جونکوک رو هنوزم دوست داشتم کاش زبونم لال میشد کاش هیچوقت نمیرفتیم شهر بازی کاش نمیگفتم ازت بدم میاد ولی اینا همش تخصیر من نبود تخصیر خودشم بود که رفت برای اینکه حرص من در بیاد اون دختره رو بغل کرد ولی دیگه فایده نداره به گذشته فک کردن الان فقط باید برای آینده بچم وقت بزارم باید جوری بزرگش کنم که نبود باباش آزارش نده.....
چند روز بعد
از زبان یونا:
با احساس اینکه حالت تهوع دارم از خواب بیدار شدم سریع رفتم دستشویی و بالا آوردم یه آب زدم به صورتم تو آینه به خودم نگاه کردم زیر چشمام گود شده بود و رنگم هم مث گچ اومدم بیرون و یکم نشستم رو تخت تا حالم بهتر بشه که دیدم گوشیم زنگ خورد(همون دوستش که تو نیویورک بود یعنی جسی×)
_الو
×الو سلام آبجی جونم چطوری
_خوبم مرسی عزیزم تو خوبی
×مرسی ببینم اون فسقلی که اذیت نمیکنه
_چرا با حالت تهوع از خواب بیدار شدم ایششش(خنده)
×چند روز که بگذره به این وضع عادت میکنی تازه هنوز نه ماه مونده باید تحمل کنی ببینم به این زودی که جا نمیزنی
_نه بابا من قبلاً تصمیممو گرفتم
×خب عزیزم جایی نمیخوای بری میخوام بیام پیشت تنها نباشی
_شبم باید پیشم بمونیاااا بردار بیار وسایلاتو
×باشه خدافظ تا یه ساعت دیگه اونجام(خنده)
_(خنده)خدافظ
بعد گوشی رو قطع کردم و لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون از اتاق رفتم تو آشپزخونه صبحونمو خوردم و برای مهمونم خوراکی آماده کردم تا ازش پذیرایی کنم رفتم نشستم رو کاناپه و یکم فیلم نگاه کردم....
۶۴.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.