پارت ۵(آخر)
پنج ماه بعد
ویو هارین
این پنج ماه گذشتو کارینا بهوش نیومد دکترا ازش قطع امید کردن و میخواستن دستگاه هارو ازش جدا کنن ولی منو رائون و سونگ کیونگ نزاشتیم
یهو دیدم دکترا دارن با سرعت به سمت اتاق کارینا میرن با چیزی که دیدم پاهام سست شدو افتادم زمین داشتن رو کارینا پارچه سفید رو میکشیدن همونموقع بود دیگه چیزی نفهمیدم و چشمام سیاهی رفت
روز بعد خاک سپاری کارینا
ویو هارین
منو بچه ها هم نتونستیم تحمل کنیم و هممون خودمونو از کاخ هرا پرت کردین پایین و رفتیم پیش کارینا
این پایان رمان ما:)
ویو هارین
این پنج ماه گذشتو کارینا بهوش نیومد دکترا ازش قطع امید کردن و میخواستن دستگاه هارو ازش جدا کنن ولی منو رائون و سونگ کیونگ نزاشتیم
یهو دیدم دکترا دارن با سرعت به سمت اتاق کارینا میرن با چیزی که دیدم پاهام سست شدو افتادم زمین داشتن رو کارینا پارچه سفید رو میکشیدن همونموقع بود دیگه چیزی نفهمیدم و چشمام سیاهی رفت
روز بعد خاک سپاری کارینا
ویو هارین
منو بچه ها هم نتونستیم تحمل کنیم و هممون خودمونو از کاخ هرا پرت کردین پایین و رفتیم پیش کارینا
این پایان رمان ما:)
۲.۳k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.