"I fell in love with someone'' (P40)
"I fell in love with someone'' (P40)
#جمهوری_اسلامی_ایران
از زبان ا.ت :
داشتم میز قشنگ می‌چیدم که لیا شروع به حرف زدن کرد...
لیا : این چیه گذاشتی اینجا(یه چیزی تصور کنید مثلا) جاش خیلی بده باید اینجا باشه
ا.ت : مگه باید از تو دستور بگیرم
لیا : یادت نمیاد یوری چی گفته؟ گفته باید به حرف من گوش بدی فهمیدی؟ هرچیزی گفتم انجام میدی!
سعی کردم جلوی خودش حرصم نشون ندم خواستم جای....عوض کنم ولی دستی رو دستم مانعش شد از تتوی دستش متوجه شدم جونگ کوک هست.
کوک : همینجا جاش بهتره
به لیا نگاهی انداختم با حرص داشت زل میزد..
لیا : خدای من*نفس از حرص بیرون انداخت*
کوک دستاشو دورم حلق کرد، بوسه ای به گردنم زد...شروع کردم به چیدن میز کوک سرش رو شونم بود که احساس کردم یه نفر داشت میومد...اون پدر جونگکوک بودددد!!!!با یه حرکت جونگکوک اون ور هل دادم*
ا.ت : سلام آقای جئون میز هم امادست و اگه چیز خطایی بود بگید و اگه....
پ کوک : دخترم آروم باش چیزی که نشده چرا انقدر تو خجالت میکشی
با صحبتش بیشتر قرمز شدم به کوک نگاهی انداختم که داشت سعی میکرد جلو خنده هاشو کنترل کنه نگاه تهدید آمیزی روش انداختم برگشتم سمت آقای جئون...
پ کوک : اوو خیلی خب باشه پس من میرم...
بعد از اینکه مطمئن شدم آقای جئون رفت...برگشتم سمت جونگکوک شروع کردم به کتک زدنش....
ا.ت : خیلی بدی جونگکوک...آبروی منو جلو پدرت بردی..
کوک" وقتی برگشت سمتم با اون مشت های کوچیکش به سینم میزد خنده ای به کیوت بودنش زدم...این دختر هم لجبازه هم کیوت...
چند مین بعد :
از زبان ا.ت : سر میز همه مون آروم غذامون می‌خوردیم..که..فکر احمقانه ای به سرم اومد به جونگکوک نگاهی کردم داشت به آرومی غذاش میخورد به بقیه هم نگاهی کردم لیا که فقط چشمش به جونگکوک بود (خب برو چشماشو از کاسه در بیار!!)هانول و مین هو هم یه چیز های تو گوش هم میگفتن به یوری و جانگ سوک نگاهی کردم که یوری نگاه ترسناکی به جانگ سوک داره محل ندادم به پدر بزرگ جونگکوک هم نگاه کردم صحبت هاش فقط با آقای جئون بود. به خانم جئون هم نگاه کردم فقط ساکت بود سرش تو ظرف غذاش بود به اون یون سو هم نگاهی کردم یواشکی یه بار نگاهم میکرد (پدر بزرگ جونگ کوک یون سو رو به ا.ت آشنا کرد) نمی‌دونم این مشکلش چی هست به سمت جونگکوک برگشتم...اون هم مثل همیشه حالت اخم کرده داره غذاش میخوره اروم دستم نزدیک...ادامه داره
ادمین : قدر ادمینتون ببینید شرطا نرسیده براتون گذاشت..ولی باید تا فردا تو خمار بمونید😔🙂
#جمهوری_اسلامی_ایران
از زبان ا.ت :
داشتم میز قشنگ می‌چیدم که لیا شروع به حرف زدن کرد...
لیا : این چیه گذاشتی اینجا(یه چیزی تصور کنید مثلا) جاش خیلی بده باید اینجا باشه
ا.ت : مگه باید از تو دستور بگیرم
لیا : یادت نمیاد یوری چی گفته؟ گفته باید به حرف من گوش بدی فهمیدی؟ هرچیزی گفتم انجام میدی!
سعی کردم جلوی خودش حرصم نشون ندم خواستم جای....عوض کنم ولی دستی رو دستم مانعش شد از تتوی دستش متوجه شدم جونگ کوک هست.
کوک : همینجا جاش بهتره
به لیا نگاهی انداختم با حرص داشت زل میزد..
لیا : خدای من*نفس از حرص بیرون انداخت*
کوک دستاشو دورم حلق کرد، بوسه ای به گردنم زد...شروع کردم به چیدن میز کوک سرش رو شونم بود که احساس کردم یه نفر داشت میومد...اون پدر جونگکوک بودددد!!!!با یه حرکت جونگکوک اون ور هل دادم*
ا.ت : سلام آقای جئون میز هم امادست و اگه چیز خطایی بود بگید و اگه....
پ کوک : دخترم آروم باش چیزی که نشده چرا انقدر تو خجالت میکشی
با صحبتش بیشتر قرمز شدم به کوک نگاهی انداختم که داشت سعی میکرد جلو خنده هاشو کنترل کنه نگاه تهدید آمیزی روش انداختم برگشتم سمت آقای جئون...
پ کوک : اوو خیلی خب باشه پس من میرم...
بعد از اینکه مطمئن شدم آقای جئون رفت...برگشتم سمت جونگکوک شروع کردم به کتک زدنش....
ا.ت : خیلی بدی جونگکوک...آبروی منو جلو پدرت بردی..
کوک" وقتی برگشت سمتم با اون مشت های کوچیکش به سینم میزد خنده ای به کیوت بودنش زدم...این دختر هم لجبازه هم کیوت...
چند مین بعد :
از زبان ا.ت : سر میز همه مون آروم غذامون می‌خوردیم..که..فکر احمقانه ای به سرم اومد به جونگکوک نگاهی کردم داشت به آرومی غذاش میخورد به بقیه هم نگاهی کردم لیا که فقط چشمش به جونگکوک بود (خب برو چشماشو از کاسه در بیار!!)هانول و مین هو هم یه چیز های تو گوش هم میگفتن به یوری و جانگ سوک نگاهی کردم که یوری نگاه ترسناکی به جانگ سوک داره محل ندادم به پدر بزرگ جونگکوک هم نگاه کردم صحبت هاش فقط با آقای جئون بود. به خانم جئون هم نگاه کردم فقط ساکت بود سرش تو ظرف غذاش بود به اون یون سو هم نگاهی کردم یواشکی یه بار نگاهم میکرد (پدر بزرگ جونگ کوک یون سو رو به ا.ت آشنا کرد) نمی‌دونم این مشکلش چی هست به سمت جونگکوک برگشتم...اون هم مثل همیشه حالت اخم کرده داره غذاش میخوره اروم دستم نزدیک...ادامه داره
ادمین : قدر ادمینتون ببینید شرطا نرسیده براتون گذاشت..ولی باید تا فردا تو خمار بمونید😔🙂
۱۵.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.