part: 50
چشامو بازکردم کوک و جکسون درگیر شده بودن یلحظه حواس پرتیه کوک کافی بود تا جکسون چاقو رو توی کف دستش فرو بیاره همزمان داد بلند کوک مصاف شد با فرار کردن جکسون ولی الان فرار اون مهم نبود سمت کوک رفتم چشاشو از درد روی هم فشار میداد
هنوزم میخواست دنبال جکسون بره ولی این اجازرو بهش ندادم و دستشو گرفتم بزور نشوندمش رو زمین
با اینکه نشون نمیداد ولی مشخص بود داره درد زیادی رو تحمل میکنه توی اون انبار دنبال جعبه کمک های اولیه میگشتم ولی چیزی پیدا نمیکردم کوک به حرف اومد و با صدای ارومی گفت
_بالای اون کیسه بوکساس
جایی که گفته بودو نگا کردم و درس گفته بود یکی اونجا بود زود برش داشتمو سمت کوک رفتم کنارش روی زمین نشستم
اینکه اینجوری زخمی میدیدمش اونم بخاطر من اینکه اون لبخند همیشگیش از روی لبش محو شده بود باعث میشد بغض کنم و بیشتر از خودم متنفر شم
تا وقتی من پیششون باشم ازین بیشتر اذیت میشن و اینو نمیخوام
دستش باید بخیه میخورد سردرگم نگاهی به دستش کردم
کوک: خودت خوب بلدی چیکارکنی فقط انجامش بده به چیزی فک نکن
هانا:نننمیشه بدون ارامبخش که دردو کم کنه خیلی درد داره نمیتونم باید بریم بیمارستان
کوک: هانا، مشکلی نیس تو موقعیت بدتر از الانم بودم میتونم تحمل کنم نگران نباش کارتو بکن
سرمو به چپ و راست به نشونه نه تکون دادم دستمو گرفتو گفت
_بیشتر از هرکی و هرچی بهت اعتماد دارم کارتو بکن چیزی نمیشه فداتشم(لبخند)
خیلی خونریزی داشت دستش و نباید وقتو تلف میکردم ناچار بدون مسکن شروع کردم به بخیه زدن دستش
بی اختیار قطره اشکی از چشمم فرو چکید
تا کی باید اطرافیانم بخاطرم اسیب ببینن دیگه طاقتم سر اومده به هرکی نزدیک میشم فقط باعث اذیت شدنش میشم اینا تا کی ادامه داشت
بعد تموم شدن اون بخیه با بانداژ دستشو بستم
نمیتونستم تو چشماش که بخاطر دردی که تا چند دقیقه پیش داشت پر از اشک شده بود نگا کنم
سرمو بلند کردو نگاهی به چشای خیسم کرد و خندید
کوک: مگه من مردم که تو چشای قشنگت اینجوری خیسه قلبم
با بغضی که سعی در کنترلش داشتم اروم گفتم
_ممکن بود بخاطر من بمیری
به طرز عجیبی پیشش نمیتونستم احساساتمو پنهان کنم و همون هانایی که خیلی وقته پیش توی قلبم دفنش کرده بودم زنده میشد
تو بغلش گرفتم و اجازه داد از ارامشی که بغلش بهم میده و مث مورفین ارومم میکنه استفاده کنم
کوک:جکسون از اولم منو میخواست بکشه تو فقط باید کنارم باشی فهمیدی
واکنشی نشون ندادم و فقط محکمتر بغلش کردم
جیمین: هوییی هانا کوک کجایین شماهااا(داد)
اومد داخل و با دیدن جای خالیه جکسون و خونایی که روی زمین ریخته شده بودن جیغ بلندی کشید
هنوزم میخواست دنبال جکسون بره ولی این اجازرو بهش ندادم و دستشو گرفتم بزور نشوندمش رو زمین
با اینکه نشون نمیداد ولی مشخص بود داره درد زیادی رو تحمل میکنه توی اون انبار دنبال جعبه کمک های اولیه میگشتم ولی چیزی پیدا نمیکردم کوک به حرف اومد و با صدای ارومی گفت
_بالای اون کیسه بوکساس
جایی که گفته بودو نگا کردم و درس گفته بود یکی اونجا بود زود برش داشتمو سمت کوک رفتم کنارش روی زمین نشستم
اینکه اینجوری زخمی میدیدمش اونم بخاطر من اینکه اون لبخند همیشگیش از روی لبش محو شده بود باعث میشد بغض کنم و بیشتر از خودم متنفر شم
تا وقتی من پیششون باشم ازین بیشتر اذیت میشن و اینو نمیخوام
دستش باید بخیه میخورد سردرگم نگاهی به دستش کردم
کوک: خودت خوب بلدی چیکارکنی فقط انجامش بده به چیزی فک نکن
هانا:نننمیشه بدون ارامبخش که دردو کم کنه خیلی درد داره نمیتونم باید بریم بیمارستان
کوک: هانا، مشکلی نیس تو موقعیت بدتر از الانم بودم میتونم تحمل کنم نگران نباش کارتو بکن
سرمو به چپ و راست به نشونه نه تکون دادم دستمو گرفتو گفت
_بیشتر از هرکی و هرچی بهت اعتماد دارم کارتو بکن چیزی نمیشه فداتشم(لبخند)
خیلی خونریزی داشت دستش و نباید وقتو تلف میکردم ناچار بدون مسکن شروع کردم به بخیه زدن دستش
بی اختیار قطره اشکی از چشمم فرو چکید
تا کی باید اطرافیانم بخاطرم اسیب ببینن دیگه طاقتم سر اومده به هرکی نزدیک میشم فقط باعث اذیت شدنش میشم اینا تا کی ادامه داشت
بعد تموم شدن اون بخیه با بانداژ دستشو بستم
نمیتونستم تو چشماش که بخاطر دردی که تا چند دقیقه پیش داشت پر از اشک شده بود نگا کنم
سرمو بلند کردو نگاهی به چشای خیسم کرد و خندید
کوک: مگه من مردم که تو چشای قشنگت اینجوری خیسه قلبم
با بغضی که سعی در کنترلش داشتم اروم گفتم
_ممکن بود بخاطر من بمیری
به طرز عجیبی پیشش نمیتونستم احساساتمو پنهان کنم و همون هانایی که خیلی وقته پیش توی قلبم دفنش کرده بودم زنده میشد
تو بغلش گرفتم و اجازه داد از ارامشی که بغلش بهم میده و مث مورفین ارومم میکنه استفاده کنم
کوک:جکسون از اولم منو میخواست بکشه تو فقط باید کنارم باشی فهمیدی
واکنشی نشون ندادم و فقط محکمتر بغلش کردم
جیمین: هوییی هانا کوک کجایین شماهااا(داد)
اومد داخل و با دیدن جای خالیه جکسون و خونایی که روی زمین ریخته شده بودن جیغ بلندی کشید
۶.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۳