وقتی خیانت کرد و..
وقتی خیانت کرد و..
P1
بعد بستن موهاش از پله ها پایین رفت و سمت در قدم برداشت..
بعد از یک هفته بالاخره طعم هوای تازه رو چشید!
تصمیم داشت پیاده سمت محل کارش بره تا کمی پیاده روی هم کرده باشه..
خسته و درمونده بود ولی توی صورتش نشون نمیداد..
طوری رفتار میکرد که انگار خوش شانس ترین دختر اونه به همراه بهترین و شاد ترین زندگی..
متوجه نشد چقدر راه رفت ولی تا سرش رو بالا آورد با محل کار بهترین مرد زندگیش مواجه شد!
سمت منشی نسبتا جوونی که اونجا کار میکرد رفت و کارت اتاق تهیونگ رو خواست..
-بزارید بهشون اطلاع بدم خانم کیم!
ا.ت: نه…لطفا!..نیازی نیست!!
کارت رو از منشی گرفت و سمت آسانسور رفت..دکمه رو فشار داد و سمت طبقه دهم رفت…سرش رو به اینه توی آسانسور تکیه داد و دیشب رو دوباره یادآوری کرد..
مثل فیلم کوتاه و غمناکی از جلوی چشمش عبور کرد!!
بالاخره رسید به طبقه دهم..واقعا شرکت بزرگی بود! سمت در اتاق کیم قدم برداشت..
حتی نمیتونست حدس بزنه که الان با چی روبه رو میشه..
اما فقط میخواست با کابوسش مواجه نشه..
درسته،،خیانت!
خیانت از طرف کسی که روزی دیوانه بار عاشق زندگیش بود..
خیانت از طرف کسی که حتی یه روزم نبود که به عشقش ابراز علاقه نکنه
از روز اول هم میدونست که توی این شرکت دختر هایی هستن که بخوان معشوقه اش رو بدزدن و این شده بود کابوس هرشبش اما تهیونگ اون رو مطمئن کرده بود که هیچوقت این اتفاق نمیفته..
کارت رو روی در گذاشت و در باز شد..
اون،،تهیونگ بود..؟ا.ت برای لحظه ای قلبش رو احساس نکرد..
امروز بالاخره با کابوس بزرگش رو به رو شد..
خیانت تهیونگ!
داشت دختری که روی میزش نشسته بود رو با عشق میبوسید..
بهتره اسمش رو عشق نزاریم،،باید بهش گفت هوس!
با دیدن ا.ت سرجاش خشکش زد..از دختر جدا شد و قیافه ای جدی به خودش گرفت..سمت ا.ت قدم زد و عصبی لب زد..
ته: حالا دیگه جرعت میکنی بدون اجازه به اینجا بیای؟(عصبی)
ا.ت: …
پلک آرومی زد که اشکاش سرازیر شد..بدون صدا اشک میریخت..حتی جواب غرغر های مرد رو به روش روهم نمیتونست بده..
ا.ت: تهیونگا…یادته یه روز بهم گفتی این اتفاق هیچوقت نمیفته؟یادته همیشه من رو از اینکه هیچوقت این کار و با من نمیکنی مطمئن میکردی؟همیشه بهم میگفتی لب هات..بدنت..جسمت و روحت متعلق به منه..ولی زدی زیرش ؟
اشکالی نداره..شاید یه هوس کوچولو باشه،ولی من همیشه دوست دارم مرد من..همیشه(لبخند.گریه)
بدون اینکه بخواد به بقیه ی حرف های تهیونگ گوش کنه با تموم سرعتش دویید و از اون جای فا*کی دور شد!!
P1
بعد بستن موهاش از پله ها پایین رفت و سمت در قدم برداشت..
بعد از یک هفته بالاخره طعم هوای تازه رو چشید!
تصمیم داشت پیاده سمت محل کارش بره تا کمی پیاده روی هم کرده باشه..
خسته و درمونده بود ولی توی صورتش نشون نمیداد..
طوری رفتار میکرد که انگار خوش شانس ترین دختر اونه به همراه بهترین و شاد ترین زندگی..
متوجه نشد چقدر راه رفت ولی تا سرش رو بالا آورد با محل کار بهترین مرد زندگیش مواجه شد!
سمت منشی نسبتا جوونی که اونجا کار میکرد رفت و کارت اتاق تهیونگ رو خواست..
-بزارید بهشون اطلاع بدم خانم کیم!
ا.ت: نه…لطفا!..نیازی نیست!!
کارت رو از منشی گرفت و سمت آسانسور رفت..دکمه رو فشار داد و سمت طبقه دهم رفت…سرش رو به اینه توی آسانسور تکیه داد و دیشب رو دوباره یادآوری کرد..
مثل فیلم کوتاه و غمناکی از جلوی چشمش عبور کرد!!
بالاخره رسید به طبقه دهم..واقعا شرکت بزرگی بود! سمت در اتاق کیم قدم برداشت..
حتی نمیتونست حدس بزنه که الان با چی روبه رو میشه..
اما فقط میخواست با کابوسش مواجه نشه..
درسته،،خیانت!
خیانت از طرف کسی که روزی دیوانه بار عاشق زندگیش بود..
خیانت از طرف کسی که حتی یه روزم نبود که به عشقش ابراز علاقه نکنه
از روز اول هم میدونست که توی این شرکت دختر هایی هستن که بخوان معشوقه اش رو بدزدن و این شده بود کابوس هرشبش اما تهیونگ اون رو مطمئن کرده بود که هیچوقت این اتفاق نمیفته..
کارت رو روی در گذاشت و در باز شد..
اون،،تهیونگ بود..؟ا.ت برای لحظه ای قلبش رو احساس نکرد..
امروز بالاخره با کابوس بزرگش رو به رو شد..
خیانت تهیونگ!
داشت دختری که روی میزش نشسته بود رو با عشق میبوسید..
بهتره اسمش رو عشق نزاریم،،باید بهش گفت هوس!
با دیدن ا.ت سرجاش خشکش زد..از دختر جدا شد و قیافه ای جدی به خودش گرفت..سمت ا.ت قدم زد و عصبی لب زد..
ته: حالا دیگه جرعت میکنی بدون اجازه به اینجا بیای؟(عصبی)
ا.ت: …
پلک آرومی زد که اشکاش سرازیر شد..بدون صدا اشک میریخت..حتی جواب غرغر های مرد رو به روش روهم نمیتونست بده..
ا.ت: تهیونگا…یادته یه روز بهم گفتی این اتفاق هیچوقت نمیفته؟یادته همیشه من رو از اینکه هیچوقت این کار و با من نمیکنی مطمئن میکردی؟همیشه بهم میگفتی لب هات..بدنت..جسمت و روحت متعلق به منه..ولی زدی زیرش ؟
اشکالی نداره..شاید یه هوس کوچولو باشه،ولی من همیشه دوست دارم مرد من..همیشه(لبخند.گریه)
بدون اینکه بخواد به بقیه ی حرف های تهیونگ گوش کنه با تموم سرعتش دویید و از اون جای فا*کی دور شد!!
۶۳۲
۰۴ دی ۱۴۰۳