پدرخوانده پارت ۱۹
****
پاهاش رو تند تند تکون میداد و با انگشتاش ور میرفت لباشو از داخل میگزید لارا با لبخند از کانیا پرسید: چیزی شده خانم کیم
ساعت یک ربع به ۱۱ کانیا به لارا نگاه کرد: انقدر با سوالات علکی و امزای مزخرف و صحبت وقتش رو هدر دادن که وقت تولد تموم شده بود و با سرش علامت منفی رو نشون میداد لارا که متوجه غم توی چشمای کانیا شده بود بدون اینکه کانیا بفهمه خندید گفت: مثل اینکه خسته ای خانم جوان
کانیا سرشو به علامت مثبت تکون داد
الا که حرف زدن با اون خرگوش کچلو نا امید شده بود گفت: فکر کنم برای امشب کافیه امیدوارم بقیه حرفامونو تو هتل ادامه بدیم!
کانیا باید الان ذوق میکرد؟ ولی نه گند زده بود!
چطور این مسئله مزخرف رو به تهیونگش
داده بود و سه ساعتی که میتونست کنار اون باشه رو به به مشت ادمای بی مزه گذروند! اقای پارک با لبخند گفت از حضورتون مرخص میشیم خانم و اقای جئون و همینطور اقای مین لارا لبخند فیک به اون مرد پرحرف زد کوک هم همینطور اما یونگی خیلی سرد خداحافظی کرد و رفتن کانیا با تعضیم ۹۰درجه زودی کتش و کیف کمریش رو برداشت و به سمت بیرون دوید و شماره جیمین رو گرفت بی توجه به داد زدنای اقای پارک که میگفت: هی هی کانیا صبر کنننن
با رد تماسی که جیمین داد فهمید از خیلی بیشتر از خیلی دیر کرده بود وقتی مقابل در خونه رسید نفس نفس میزد بینی و گونه هاش از سرما یخ زده بودن و سرخ شده بودن زود میلد انداخت و وارد شد با دو سمت پذیرایی رفت با دیدن تزیینات تولد و کیک بریده شده و بشغاب های کثیفکه خدمت کارها اونارو جمع میکردم روی زانو هاش نشست و چنگی به موهاش زد حتا به مهمونی اخر شبی مامان سوجین هم نرسیده بود به ساعت که ۱:۴۵دقیقه رو نشون میداد نگاه کرد بغض گلوش رو چنگ میزد جیمین همینطور که سمت اشپز خونه میرفت کانیارو نادیده گرفت سمت جیمین دویید و گفت: من دیر رسیدم خیلی دیر
جیمین سری از روی تاسف تکون داد و گفت:روزی که میتونست براش بهترین تولدش باشه به لطف جناب الی زهرمار شد چرا چون کبم تهیونگ یه لبخند خوشک و خالی تا اخر شب باید از ته دلش باشه رو ازمون دریغ کرد به کیکاش لب نزد و اخرشم رفت بخوابه!
میدونی چیه نمیتونم تهیونگ درک کنم چطوری به پسر بی مسئولیتش انقدر امیدواره تویی که حتا حضورت تو تولدش رو ازش دریغ میکنی اما حق با تهیونگه کانیا منو تو برای اون چیزی جز زحمت و جنگ اعصاب نیستیم!
حق با جیمین بود اون هیچوقت نتونسته تنها پدر مهربون و دلسوزشو خوشحالکنه همیشه کوچیک ترین چیز هارو از پدرش دریغ میکرد پشت در ایستاد دستشو با ناراحتی و استرس بالا اورد و درو زد با شنیدن کلمه "بیا تو" چشماشو محکم بست و رفت داخل با دیدن تهیونگ که مثل همیشه پشت میز مطالعش بود و عینک طبیش روی چشمش بود رو دید
کانیا "سلام ب. بابا" تهیونگ سرش رو از دفتری که گاهی لیریک های که تو ذهنش میومد و یاداشت میکرد در اورد و با لبخند به کانیا نگاه کرد کانیا با دیدن لبخند تهیونگ بیشتر شرم اور تر از قبل شد و دستگیره در و فشرد "سلام خانم کیم باز هم دیر رسیدی خونه"
کانیا بغض توی گلوش بیشتر شد و گفت "چرا بهام مهربون رفتار میکرد" تهیونگ عینک طبیش رو در اورد صندلی چرخ دار رو به عقب هل داد و از میز دور شد "چی شده بانی _نمیخای چیزی بگی_اتفاقی افتاده سرکار" اینطور مهربون رفتار میکرد و میخاست کانیای بژ لیاقت گریش نگیره
کانیا دستگیره در و ول کرد و سمت تهیونگ دوید و مقابل پاهاش زانو زد و کمر تهیونگ بقل کرد سرشو تو شکم تهیونگ فرو کرد و زد زیر گریه
تهیونگ بدون اینکه از دخترش چندشش بشه تعجب کرد و دستش و رو موهای کانیا گذاشت که خیس عرق بودن و معلوم بود تا خونه دویده گذاشت "هی هی لطفا گریه نکن و پاشو بهم بگو چی شده" کانیا لب زد: توعه لعنتی نباید انقدر بهام مهربون باشی یالا منو بزن دعوام کن سرم داد برن فقط مهربون نباش تهیونگ بهام مهربون نباش!
تهیونگ؟کی ددی بابا لنگدراز و بابای تبدیل شد به تهیونگ.
پاهاش رو تند تند تکون میداد و با انگشتاش ور میرفت لباشو از داخل میگزید لارا با لبخند از کانیا پرسید: چیزی شده خانم کیم
ساعت یک ربع به ۱۱ کانیا به لارا نگاه کرد: انقدر با سوالات علکی و امزای مزخرف و صحبت وقتش رو هدر دادن که وقت تولد تموم شده بود و با سرش علامت منفی رو نشون میداد لارا که متوجه غم توی چشمای کانیا شده بود بدون اینکه کانیا بفهمه خندید گفت: مثل اینکه خسته ای خانم جوان
کانیا سرشو به علامت مثبت تکون داد
الا که حرف زدن با اون خرگوش کچلو نا امید شده بود گفت: فکر کنم برای امشب کافیه امیدوارم بقیه حرفامونو تو هتل ادامه بدیم!
کانیا باید الان ذوق میکرد؟ ولی نه گند زده بود!
چطور این مسئله مزخرف رو به تهیونگش
داده بود و سه ساعتی که میتونست کنار اون باشه رو به به مشت ادمای بی مزه گذروند! اقای پارک با لبخند گفت از حضورتون مرخص میشیم خانم و اقای جئون و همینطور اقای مین لارا لبخند فیک به اون مرد پرحرف زد کوک هم همینطور اما یونگی خیلی سرد خداحافظی کرد و رفتن کانیا با تعضیم ۹۰درجه زودی کتش و کیف کمریش رو برداشت و به سمت بیرون دوید و شماره جیمین رو گرفت بی توجه به داد زدنای اقای پارک که میگفت: هی هی کانیا صبر کنننن
با رد تماسی که جیمین داد فهمید از خیلی بیشتر از خیلی دیر کرده بود وقتی مقابل در خونه رسید نفس نفس میزد بینی و گونه هاش از سرما یخ زده بودن و سرخ شده بودن زود میلد انداخت و وارد شد با دو سمت پذیرایی رفت با دیدن تزیینات تولد و کیک بریده شده و بشغاب های کثیفکه خدمت کارها اونارو جمع میکردم روی زانو هاش نشست و چنگی به موهاش زد حتا به مهمونی اخر شبی مامان سوجین هم نرسیده بود به ساعت که ۱:۴۵دقیقه رو نشون میداد نگاه کرد بغض گلوش رو چنگ میزد جیمین همینطور که سمت اشپز خونه میرفت کانیارو نادیده گرفت سمت جیمین دویید و گفت: من دیر رسیدم خیلی دیر
جیمین سری از روی تاسف تکون داد و گفت:روزی که میتونست براش بهترین تولدش باشه به لطف جناب الی زهرمار شد چرا چون کبم تهیونگ یه لبخند خوشک و خالی تا اخر شب باید از ته دلش باشه رو ازمون دریغ کرد به کیکاش لب نزد و اخرشم رفت بخوابه!
میدونی چیه نمیتونم تهیونگ درک کنم چطوری به پسر بی مسئولیتش انقدر امیدواره تویی که حتا حضورت تو تولدش رو ازش دریغ میکنی اما حق با تهیونگه کانیا منو تو برای اون چیزی جز زحمت و جنگ اعصاب نیستیم!
حق با جیمین بود اون هیچوقت نتونسته تنها پدر مهربون و دلسوزشو خوشحالکنه همیشه کوچیک ترین چیز هارو از پدرش دریغ میکرد پشت در ایستاد دستشو با ناراحتی و استرس بالا اورد و درو زد با شنیدن کلمه "بیا تو" چشماشو محکم بست و رفت داخل با دیدن تهیونگ که مثل همیشه پشت میز مطالعش بود و عینک طبیش روی چشمش بود رو دید
کانیا "سلام ب. بابا" تهیونگ سرش رو از دفتری که گاهی لیریک های که تو ذهنش میومد و یاداشت میکرد در اورد و با لبخند به کانیا نگاه کرد کانیا با دیدن لبخند تهیونگ بیشتر شرم اور تر از قبل شد و دستگیره در و فشرد "سلام خانم کیم باز هم دیر رسیدی خونه"
کانیا بغض توی گلوش بیشتر شد و گفت "چرا بهام مهربون رفتار میکرد" تهیونگ عینک طبیش رو در اورد صندلی چرخ دار رو به عقب هل داد و از میز دور شد "چی شده بانی _نمیخای چیزی بگی_اتفاقی افتاده سرکار" اینطور مهربون رفتار میکرد و میخاست کانیای بژ لیاقت گریش نگیره
کانیا دستگیره در و ول کرد و سمت تهیونگ دوید و مقابل پاهاش زانو زد و کمر تهیونگ بقل کرد سرشو تو شکم تهیونگ فرو کرد و زد زیر گریه
تهیونگ بدون اینکه از دخترش چندشش بشه تعجب کرد و دستش و رو موهای کانیا گذاشت که خیس عرق بودن و معلوم بود تا خونه دویده گذاشت "هی هی لطفا گریه نکن و پاشو بهم بگو چی شده" کانیا لب زد: توعه لعنتی نباید انقدر بهام مهربون باشی یالا منو بزن دعوام کن سرم داد برن فقط مهربون نباش تهیونگ بهام مهربون نباش!
تهیونگ؟کی ددی بابا لنگدراز و بابای تبدیل شد به تهیونگ.
۸.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.