عمارت خونین(27)🖤
بچه ها لطفااا حمایتا زیاد باشه کامنتا دلنشین باشه😂تا پارت بعد را بزارم
راستی نظرتون را بگید فکر میکنید این فیک ادامش چطور میشه خیلی دوست دارم بدونم حمایتم یادتون نره واینکه کسانی که فیک منا میخونند وفالو میکنند لطفااا یا کلا نخونید یا فالو کنید وبعد بخونید لایکم که اصلا بادتتون نره
جونگکوک کوک:
هیچ صدایی را نمیشنیدم هیچ الان جسم غرق در خونش جلوی چشمام بود ومن کاری نمیتونستم بکنم
حتی توان بغل کردن جسمش هم نداشتم حتی زبونم توان گفتن اینکه بیدار شو هم نداشت
جلوی چشمام به زنی که عاشقش بودم تیر زدند ومن هیچکار نتوسنتم بکنم
تهیونگ: جونگکوک به خودت بیا الان وقت این کار نیست که شبیه مجسمه شی به خودت بیا
نامجون:تاحالا با این وضع ندیده بودمش
جیمین:به جای این حرفا بدن این دخترا را ببرید توی عمارت هر چی زودتر
یکی از بادیگاردا اومد دستش را ببره زیر کمر و پاهای ا٫ت تا بغلش کنه
به خودم اومدم قطره اشکی از چشمم پایین اومد
جونگکوک:دستت بهش بخوره دستتا میشکونم(با داد) سمتش رفتم وخودم بغلش کردم از نفسام تند تند شده بود میخواستم زمین و زمان را به هم بدوزم تا اتفاقی برای عشقم نیفته سریع با پام در عمارت را باز کردم از عصبانیت چشمام گلوله خون بود رگای گردنم خودنمایی میکردند نفسام داغ وتند شده بود هیچ وکس را نمیشناختم بدجور روی نقطه ضعفم دست گذاشته بودند کسی که این بلا راس ر عزیز ترین کسم اورد نیمکشمم بلکه با اتش تیکه بع تیکه بدنش را میسوزونم وبا اب گلوش را خفه میکنم وبا خاک دهنش را پر نمیزارم کارش بی جوابم بمونه به سمت اتاقم حرکت کردم وگذاشتمش رو تختم
جونگکوک:همین حالااا بهتریننن دکترا را بیاریددد(با داد خیلی زیاد)
تهیونگ: ارومباش جونگکوک
جونگکوک:اره خیلی اروممم خیلییی
پیرهنم پر از خون کسی شده بود که جزئی از وجودم بود بی هوا راه میرفتم نفسام تند شده بود هیچ کنترلی نداشتم انگار یکی دست گذاشته بود بیخ گلوم ونمیزاشت نفس بکشم اخرین باری که اینطور شدم زمانی بود که با بی رحمی جلوی چشمام به مادرم ت..ج.ا...و...ز... کردند نباید نبایددد میزاشنم بره
جونگکوک:همه چی تقصیررر منه(با داد)
تهیونگ:چی میگی ارباب ؟
جونگکوک:همه چی تقصیر منهههه😭اگه عصبانی نمیشدم اگه تحملش میکردم ونمیکفتم بره توی اتاقش اگه درا روش قفل کرده بودم لین اتفاق نمی افتاد
کمرم شکسته بود قلبم وایستاده بود بدون لحظه ایست اشک از چشمام جاری بود پاهام توان وزنم را نداشت روی زانو افتادم کمرم شکست دیگه کسی نبود بلندم کنه
تهیونگ:به خودت بیا جونگکوکککک 😡
بهترین دوستم بود بهترین همدمم بود ولی حتی دیگه کاری از دست تهیونگ بر نمیومد حاضر بودم به هوش بیاد هزار بار بهم بگه روانی بگه عوضی بگه دیوونه وفقط من لبخند بزنم هزار بار توی سینم بزنه وفقط نگاهش کنم وفقط کافی بود چشمای تیله ایش را باز کنه
با صدای دکتر بع خودم اومدم
دکتر:باز چه خبره؟
به سمت ا٫ت رفت و معاینش کرد
ارباب
جونگکوک:به خدا قسم اگه بخواد کلمه ای از اون دهنت بیاد بیرون که بر خلاف میلم باشه زندت نمیزارم دکتر
دکتر:تیر جای بدی نرفته یعنی به خاطر اینکه زودتر کشیدینش به قلبش نرفته وبرای همین زندس ولی چون بدنش از قبل ضعیف شده خیلی سریع بیهوش شد وخون زیادی از دست داد من الان گلوله را در میارم وزخمش را پانسمان میکنم وبعد بهش سرم وصل میکنم بقیش به مراقبتای شما بستگی داره تا چند ساعت دیگه بهوش میاد نترسید
با حرفش قلبم دوباره شروع کرد به کار کردن دوباره نفس کشیدم دوباره برق توی چشمام برگشت واین منا زنده نشون میداد
دکتر:همه برید بیرون
جونگکوک:من وایمسم
دکتر:لطفا برید بیرون همه
تهیونگ دستم را گرفت وبه سمت بیرون کشید
خنجر بدی خورده بودم خنجری که با دردش میخواستم فریاد بزنم
به بیرون که رفتیم به دیوار تکیه دادم وبعدش نشستم
دوتا زانو هام را به حالت نیمه اسیتاده بلند کردم ودستام را گذاشتم روی زانو ها وپشت سرم قفل کردم
فقط میخواستم یکبار دیگه صداش را بشنوم همش تقصیر من بود همش به خاطر مغرور بودن من بود که این اتفاق افتاد اگه عشقی که به دلم افتادع را همون اول بدون چون وچرا قبول میکردم این نمیشد
اگه همون اول از ترس محبت وعشق فرار نمیکردم این نیمشد به جاش الان توی بغلم خوابیده بود نه که غرق در خون باشه
تهیونگ:دیگه خودتا سرزنش نکن ببین تو نجانش دادی
داشت دلداریم میداد که با صدایی دکتر به خودم اومدم
راستی نظرتون را بگید فکر میکنید این فیک ادامش چطور میشه خیلی دوست دارم بدونم حمایتم یادتون نره واینکه کسانی که فیک منا میخونند وفالو میکنند لطفااا یا کلا نخونید یا فالو کنید وبعد بخونید لایکم که اصلا بادتتون نره
جونگکوک کوک:
هیچ صدایی را نمیشنیدم هیچ الان جسم غرق در خونش جلوی چشمام بود ومن کاری نمیتونستم بکنم
حتی توان بغل کردن جسمش هم نداشتم حتی زبونم توان گفتن اینکه بیدار شو هم نداشت
جلوی چشمام به زنی که عاشقش بودم تیر زدند ومن هیچکار نتوسنتم بکنم
تهیونگ: جونگکوک به خودت بیا الان وقت این کار نیست که شبیه مجسمه شی به خودت بیا
نامجون:تاحالا با این وضع ندیده بودمش
جیمین:به جای این حرفا بدن این دخترا را ببرید توی عمارت هر چی زودتر
یکی از بادیگاردا اومد دستش را ببره زیر کمر و پاهای ا٫ت تا بغلش کنه
به خودم اومدم قطره اشکی از چشمم پایین اومد
جونگکوک:دستت بهش بخوره دستتا میشکونم(با داد) سمتش رفتم وخودم بغلش کردم از نفسام تند تند شده بود میخواستم زمین و زمان را به هم بدوزم تا اتفاقی برای عشقم نیفته سریع با پام در عمارت را باز کردم از عصبانیت چشمام گلوله خون بود رگای گردنم خودنمایی میکردند نفسام داغ وتند شده بود هیچ وکس را نمیشناختم بدجور روی نقطه ضعفم دست گذاشته بودند کسی که این بلا راس ر عزیز ترین کسم اورد نیمکشمم بلکه با اتش تیکه بع تیکه بدنش را میسوزونم وبا اب گلوش را خفه میکنم وبا خاک دهنش را پر نمیزارم کارش بی جوابم بمونه به سمت اتاقم حرکت کردم وگذاشتمش رو تختم
جونگکوک:همین حالااا بهتریننن دکترا را بیاریددد(با داد خیلی زیاد)
تهیونگ: ارومباش جونگکوک
جونگکوک:اره خیلی اروممم خیلییی
پیرهنم پر از خون کسی شده بود که جزئی از وجودم بود بی هوا راه میرفتم نفسام تند شده بود هیچ کنترلی نداشتم انگار یکی دست گذاشته بود بیخ گلوم ونمیزاشت نفس بکشم اخرین باری که اینطور شدم زمانی بود که با بی رحمی جلوی چشمام به مادرم ت..ج.ا...و...ز... کردند نباید نبایددد میزاشنم بره
جونگکوک:همه چی تقصیررر منه(با داد)
تهیونگ:چی میگی ارباب ؟
جونگکوک:همه چی تقصیر منهههه😭اگه عصبانی نمیشدم اگه تحملش میکردم ونمیکفتم بره توی اتاقش اگه درا روش قفل کرده بودم لین اتفاق نمی افتاد
کمرم شکسته بود قلبم وایستاده بود بدون لحظه ایست اشک از چشمام جاری بود پاهام توان وزنم را نداشت روی زانو افتادم کمرم شکست دیگه کسی نبود بلندم کنه
تهیونگ:به خودت بیا جونگکوکککک 😡
بهترین دوستم بود بهترین همدمم بود ولی حتی دیگه کاری از دست تهیونگ بر نمیومد حاضر بودم به هوش بیاد هزار بار بهم بگه روانی بگه عوضی بگه دیوونه وفقط من لبخند بزنم هزار بار توی سینم بزنه وفقط نگاهش کنم وفقط کافی بود چشمای تیله ایش را باز کنه
با صدای دکتر بع خودم اومدم
دکتر:باز چه خبره؟
به سمت ا٫ت رفت و معاینش کرد
ارباب
جونگکوک:به خدا قسم اگه بخواد کلمه ای از اون دهنت بیاد بیرون که بر خلاف میلم باشه زندت نمیزارم دکتر
دکتر:تیر جای بدی نرفته یعنی به خاطر اینکه زودتر کشیدینش به قلبش نرفته وبرای همین زندس ولی چون بدنش از قبل ضعیف شده خیلی سریع بیهوش شد وخون زیادی از دست داد من الان گلوله را در میارم وزخمش را پانسمان میکنم وبعد بهش سرم وصل میکنم بقیش به مراقبتای شما بستگی داره تا چند ساعت دیگه بهوش میاد نترسید
با حرفش قلبم دوباره شروع کرد به کار کردن دوباره نفس کشیدم دوباره برق توی چشمام برگشت واین منا زنده نشون میداد
دکتر:همه برید بیرون
جونگکوک:من وایمسم
دکتر:لطفا برید بیرون همه
تهیونگ دستم را گرفت وبه سمت بیرون کشید
خنجر بدی خورده بودم خنجری که با دردش میخواستم فریاد بزنم
به بیرون که رفتیم به دیوار تکیه دادم وبعدش نشستم
دوتا زانو هام را به حالت نیمه اسیتاده بلند کردم ودستام را گذاشتم روی زانو ها وپشت سرم قفل کردم
فقط میخواستم یکبار دیگه صداش را بشنوم همش تقصیر من بود همش به خاطر مغرور بودن من بود که این اتفاق افتاد اگه عشقی که به دلم افتادع را همون اول بدون چون وچرا قبول میکردم این نمیشد
اگه همون اول از ترس محبت وعشق فرار نمیکردم این نیمشد به جاش الان توی بغلم خوابیده بود نه که غرق در خون باشه
تهیونگ:دیگه خودتا سرزنش نکن ببین تو نجانش دادی
داشت دلداریم میداد که با صدایی دکتر به خودم اومدم
۹.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.