به تعداد اشک هایمان میخندیم
سری به سمت پله ها رفتم راستش زیاد هم بدم نمیاد که مامان دیانا رو ببینه و بهاش آشنا شه
رفتم تو اتاقو و لباس هام رو پوشیدم و به سمت پله ها رفتم و داد زدم(من)شیطون کوچولو زود باش
(مهشاد)اومدم
رفتم تو حیاط و ماشین رو از تو پارکینگ اوردم بیرون مهشادم هم اومد نشست و به سمت خونه دیانا اینا روندم وقتی رسیدیم داشت ماشینش رو میاورد بیرون که براش بوق زدم نگاهی به ما که دیگه از ماشین اومدع بودیم پایین کرد و از ماشینش پیاده شد و به سمتمون اومد و با لبخند قشنگش گفت(دیانا) سلام شما اینجا چیکار میکنید
لبخندی زدم و گفتم(من)اومدیم دنبالت بریم دانشگاه
(دیانا)خودم میومدم نیاز به زحمت شما نبود
(من)زحمتی نیست بابا
نگاهی به مهشاد کردم که زیر لب نچ نچ میکرد خندی بهش کردم و زیر لب گفتم (شیطون کچولوی باهوش )
رو به دیانا کردم و گفتم (من)ماشینت رو بزار تو پارگین بریم
(دیانا)باش
پشت فرمون نشستم و مهشاد هم کنارم نشست دیانا هم بعد چند دقیقه نشست و من راه افتادم به سمت دانشگاه.
تو کلاس بودیم که متوجه شدم یکی از پسرا خیره شده بیا دیانا با سر بهش فهموندم که چی میخوای که هیچی زیر لب گفت با اخم سرم رو به سمت دیانا چرخوندم و تازه متوجه شدم مغنش اوفتاده با صدای آروم اما عصبی گفتم (من)مغنت رو سرت کن خانوم رحیمی
با تعجب سرش رو سمتم چرخوند که فاصله صورتم با صورتش دو بند انگشت هم نمیشد به چشای هم خیره شده بودیم که مهشاد زد تو پهلوی دیانا که حواسش جمع شد و صدای استاد بلند شد(استاد)اقای کاشی و خانوم رحیمی بفرما بیرون
از جام بلند شدم که دیانا گفت(دیانا)کجا بشین ببینم استاد ببخشید دیگه تکرار نمیشه
(استاد)نخیر خانوم بیرون
بی توجه بهشون از کلاس زدم بیرون و دیانا هم پشتم اومد همین که در رو بست غر غر کنان گفت(دیانا)چته تو
(من)من چیزیم نیست ولی تو انگار دوست داری نگات کنن
(دیانا)من دوست ندارم کسی نگام کنه حواسم نبود که مغنم اوفتاده
(من)اها صحیح
روی نیمکت نشستم و به روبه رو خیره شدم کنارم نشست و گفت
(دیانا)هی هی باش آقا ارسلان ببخشید از این به بعد حواسم و جمع میکنم
(من)باش
(دیانا)بشیدی
چیزی نگفتم که جلوم خم شد و دوباره گفت
(دیانا)نبشیدی؟
خندی کردم و گفتم (من)باش بخشیدم
خندی کرد و گفت(دیانا)حالا دیگه قهرم
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم(من)اون وقت چرا
(دیانا)چونگه درسته من گفتم ببخشید ولی تو که نگفتی
(من)اع باش خانوم خانوم ببخشید
سرش رو به نشونه منفی بالا انداخت که گفتم (من)خوب چیکار کنم آشتی کنی
(دیانا)بستنی
(من)چی
(دیانا)بستنییییییس
خندی به این بچه بازیاش کردم و گفتم
(من)چشم
بعد این کلاس بازم کلاس داری
(دیانا)نوچ
باشی گفتم که همون موقع کلاس تموم شد و همه اومد بیرون
پارت_۹
رفتم تو اتاقو و لباس هام رو پوشیدم و به سمت پله ها رفتم و داد زدم(من)شیطون کوچولو زود باش
(مهشاد)اومدم
رفتم تو حیاط و ماشین رو از تو پارکینگ اوردم بیرون مهشادم هم اومد نشست و به سمت خونه دیانا اینا روندم وقتی رسیدیم داشت ماشینش رو میاورد بیرون که براش بوق زدم نگاهی به ما که دیگه از ماشین اومدع بودیم پایین کرد و از ماشینش پیاده شد و به سمتمون اومد و با لبخند قشنگش گفت(دیانا) سلام شما اینجا چیکار میکنید
لبخندی زدم و گفتم(من)اومدیم دنبالت بریم دانشگاه
(دیانا)خودم میومدم نیاز به زحمت شما نبود
(من)زحمتی نیست بابا
نگاهی به مهشاد کردم که زیر لب نچ نچ میکرد خندی بهش کردم و زیر لب گفتم (شیطون کچولوی باهوش )
رو به دیانا کردم و گفتم (من)ماشینت رو بزار تو پارگین بریم
(دیانا)باش
پشت فرمون نشستم و مهشاد هم کنارم نشست دیانا هم بعد چند دقیقه نشست و من راه افتادم به سمت دانشگاه.
تو کلاس بودیم که متوجه شدم یکی از پسرا خیره شده بیا دیانا با سر بهش فهموندم که چی میخوای که هیچی زیر لب گفت با اخم سرم رو به سمت دیانا چرخوندم و تازه متوجه شدم مغنش اوفتاده با صدای آروم اما عصبی گفتم (من)مغنت رو سرت کن خانوم رحیمی
با تعجب سرش رو سمتم چرخوند که فاصله صورتم با صورتش دو بند انگشت هم نمیشد به چشای هم خیره شده بودیم که مهشاد زد تو پهلوی دیانا که حواسش جمع شد و صدای استاد بلند شد(استاد)اقای کاشی و خانوم رحیمی بفرما بیرون
از جام بلند شدم که دیانا گفت(دیانا)کجا بشین ببینم استاد ببخشید دیگه تکرار نمیشه
(استاد)نخیر خانوم بیرون
بی توجه بهشون از کلاس زدم بیرون و دیانا هم پشتم اومد همین که در رو بست غر غر کنان گفت(دیانا)چته تو
(من)من چیزیم نیست ولی تو انگار دوست داری نگات کنن
(دیانا)من دوست ندارم کسی نگام کنه حواسم نبود که مغنم اوفتاده
(من)اها صحیح
روی نیمکت نشستم و به روبه رو خیره شدم کنارم نشست و گفت
(دیانا)هی هی باش آقا ارسلان ببخشید از این به بعد حواسم و جمع میکنم
(من)باش
(دیانا)بشیدی
چیزی نگفتم که جلوم خم شد و دوباره گفت
(دیانا)نبشیدی؟
خندی کردم و گفتم (من)باش بخشیدم
خندی کرد و گفت(دیانا)حالا دیگه قهرم
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم(من)اون وقت چرا
(دیانا)چونگه درسته من گفتم ببخشید ولی تو که نگفتی
(من)اع باش خانوم خانوم ببخشید
سرش رو به نشونه منفی بالا انداخت که گفتم (من)خوب چیکار کنم آشتی کنی
(دیانا)بستنی
(من)چی
(دیانا)بستنییییییس
خندی به این بچه بازیاش کردم و گفتم
(من)چشم
بعد این کلاس بازم کلاس داری
(دیانا)نوچ
باشی گفتم که همون موقع کلاس تموم شد و همه اومد بیرون
پارت_۹
۸.۵k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.