𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p38 (پایان)
دکتر: خانم ات زندست
کوک: پس برای چی متاسفی پیرمرد (جر🗿)
دکتر: چون بچه یه مشکلی داره
تهیونگ: چه مشکلی؟
دکتر: بخاطر بیماری خانم ات بچه یه مشکل پوستی داره
هانی: چجور مشکلی؟
دکتر: ممکنه پوست بدنش خشک یا تیره بشه پس باید حتماً تغذیه خوبی داشته باشه با تغذیه و زندگی سالم ممکنه از این بیماری هم جلوگیری کنید
کوک: ات اون اون چطوره؟
دکتر: بیهوش هستن
کوک: میتونم برم پیشش؟؟
دکتر: بله
کوک: ممنون
کوک دوید سمت اتاق ات
کوک: عام...حالت خوبه
ات: نه
کوک: چیشده؟ کجات درد میکنه؟ هوشیاری کامل داری؟
ات: شکمم درد میکنه
کوک: جایی دیگه هم از بدنت درد میکنه
ات: نه
ات: بچه... بچه... کجاستتتت
کوک: دست تهیونگ
ات: سالمه؟
کوک: آره
ات: بیار ببینمش
کوک: دخترت عین منه اصلا به تو نرفته
ات: یاااااا کوک
کوک: الان به ته میگم بیارتش
کوک از اتاق رفت بیرون تهیونگ داشت با بچه ور میرفت
تهیونگ: کیوت لعنتیییی
کوک: اونو بده به من ات میخواد ببینتش
تهیونگ: بیا بگیرش
کوک آروم بچه رو گرفت تو بغلش رفت سمت اتاق با احتیاط در رو باز کرد برد گذاشتش تو بغل ات
ات: واییییییی چه کیوته اوخودااااا میخوام بخورمش *ذوق*
کوک: خوب به بیچاره شیر بده
ات: عههه راست میگی
ات بهش شیر داد (توقع دارین مرحله به مرحله بگم🐱💔)
کوک هم داشت با لبخند بهشون نگاه میکرد صحنه ی عاشقانه ای بود تا اینکه تهیونگ و هانی اومدن داخل
کوک: تهیونگ برو بیرونننن نگا نکن منحرفففف
هانی: تهیونگ چشم هاتو ببند *دستشو میزاره رو چشم تهیونگ*
تهیونگ: باشه بابا من رفتم
تهیونگ رفت بیرون
ات: خوب الان بسه یا بیشتر باید بخوره
هانی: بسه
ات: تو از کجا میدونی؟
هانی: پرستار بچه بودم
ات: آها
ات و کوک رفتن خونه
(۱۷ سال بعد)
ات ویو:
میری اومد پیشم چهره خودشو خیلی معصوم کرده بود باز چیکار داره حتما همون قضیه همیشگیه
میری: مامان امروز به بابا بگو
ات: خودت برو بگو
میری: خواهش میکنم
ات: باشه
رفتم پیش کوک داشت با گوشی ور میرفت
کوک: کاری داری؟
ات: حقیقتا یه پسر خیلی مهربون و خوشگلی هست که دوست پسر میری شده
کوک: چیییییی؟؟؟
ات: آروم باش پسر خوبیه
کوک: باید ببینمش
ات: رفته تو اتاق میری
کوک: اوک
همراه کوک رفتیم تو اتاق میری اون دوتا رو درحال بوسه دیدیم
میری: واییییی چیزه
کوک: خوب معرفی کن
جینسو: من جینسو هستم ۱۹ سالمه بخدا دخترتون رو خوشبخت میکنم
کوک: بهت تا دو ماه فرصت میدم اگه میری یه شکایت کوچیک هم ازت بکنه خودتو مرده فرض کن
جینسو: چ...چشم
ات: ببخشید مزاحم شدیم به کارتون برسین
دست کوک رو گرفتم و رفتیم بیرون
زندگیم به همین روند ادامه داشت
__________________*پایان*__________________
اگه بد شد ببخشید 🙂💔
کوک: پس برای چی متاسفی پیرمرد (جر🗿)
دکتر: چون بچه یه مشکلی داره
تهیونگ: چه مشکلی؟
دکتر: بخاطر بیماری خانم ات بچه یه مشکل پوستی داره
هانی: چجور مشکلی؟
دکتر: ممکنه پوست بدنش خشک یا تیره بشه پس باید حتماً تغذیه خوبی داشته باشه با تغذیه و زندگی سالم ممکنه از این بیماری هم جلوگیری کنید
کوک: ات اون اون چطوره؟
دکتر: بیهوش هستن
کوک: میتونم برم پیشش؟؟
دکتر: بله
کوک: ممنون
کوک دوید سمت اتاق ات
کوک: عام...حالت خوبه
ات: نه
کوک: چیشده؟ کجات درد میکنه؟ هوشیاری کامل داری؟
ات: شکمم درد میکنه
کوک: جایی دیگه هم از بدنت درد میکنه
ات: نه
ات: بچه... بچه... کجاستتتت
کوک: دست تهیونگ
ات: سالمه؟
کوک: آره
ات: بیار ببینمش
کوک: دخترت عین منه اصلا به تو نرفته
ات: یاااااا کوک
کوک: الان به ته میگم بیارتش
کوک از اتاق رفت بیرون تهیونگ داشت با بچه ور میرفت
تهیونگ: کیوت لعنتیییی
کوک: اونو بده به من ات میخواد ببینتش
تهیونگ: بیا بگیرش
کوک آروم بچه رو گرفت تو بغلش رفت سمت اتاق با احتیاط در رو باز کرد برد گذاشتش تو بغل ات
ات: واییییییی چه کیوته اوخودااااا میخوام بخورمش *ذوق*
کوک: خوب به بیچاره شیر بده
ات: عههه راست میگی
ات بهش شیر داد (توقع دارین مرحله به مرحله بگم🐱💔)
کوک هم داشت با لبخند بهشون نگاه میکرد صحنه ی عاشقانه ای بود تا اینکه تهیونگ و هانی اومدن داخل
کوک: تهیونگ برو بیرونننن نگا نکن منحرفففف
هانی: تهیونگ چشم هاتو ببند *دستشو میزاره رو چشم تهیونگ*
تهیونگ: باشه بابا من رفتم
تهیونگ رفت بیرون
ات: خوب الان بسه یا بیشتر باید بخوره
هانی: بسه
ات: تو از کجا میدونی؟
هانی: پرستار بچه بودم
ات: آها
ات و کوک رفتن خونه
(۱۷ سال بعد)
ات ویو:
میری اومد پیشم چهره خودشو خیلی معصوم کرده بود باز چیکار داره حتما همون قضیه همیشگیه
میری: مامان امروز به بابا بگو
ات: خودت برو بگو
میری: خواهش میکنم
ات: باشه
رفتم پیش کوک داشت با گوشی ور میرفت
کوک: کاری داری؟
ات: حقیقتا یه پسر خیلی مهربون و خوشگلی هست که دوست پسر میری شده
کوک: چیییییی؟؟؟
ات: آروم باش پسر خوبیه
کوک: باید ببینمش
ات: رفته تو اتاق میری
کوک: اوک
همراه کوک رفتیم تو اتاق میری اون دوتا رو درحال بوسه دیدیم
میری: واییییی چیزه
کوک: خوب معرفی کن
جینسو: من جینسو هستم ۱۹ سالمه بخدا دخترتون رو خوشبخت میکنم
کوک: بهت تا دو ماه فرصت میدم اگه میری یه شکایت کوچیک هم ازت بکنه خودتو مرده فرض کن
جینسو: چ...چشم
ات: ببخشید مزاحم شدیم به کارتون برسین
دست کوک رو گرفتم و رفتیم بیرون
زندگیم به همین روند ادامه داشت
__________________*پایان*__________________
اگه بد شد ببخشید 🙂💔
۲۸.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.