سونگی افتاد زمین گریه کرد پسر کافه امد تا بلندش کنه سونگی
سونگی افتاد زمین گریه کرد پسر کافه امد تا بلندش کنه سونگی با اعصبانیت
پسره رو زد بد چند لحظه ب خودش امد پسره دستش آسیب دیده بود سونگی
چاقو خونی تو دستش دید و انداخت زمین بد رفت طرف پسره گفت ببخشید چیزیت ک نشود گفت ن لطفا ولم کن ت ت ی اشغالی چشای پسره پر بود از اشک
صحنه ترک کرد سونگی زود چاقو برداشت ثائم کرد و داشت دنبال گوشیش می گشت
زیر یکی از میز ها بود ک صدای پا امد گفت عهم
سونگی از زیر میز امد بیرون ب پسره خیره شده بود پسره گفت دنبال گوشیت هستی بیا زیر اون میز رفته بود
سونگی گرفت بدون تشکر سرش انداخت پایین رفت چهارتا پسر رفتنش تماشا کردن بد چند دقیقه خودشونم رفتن
پسره رو زد بد چند لحظه ب خودش امد پسره دستش آسیب دیده بود سونگی
چاقو خونی تو دستش دید و انداخت زمین بد رفت طرف پسره گفت ببخشید چیزیت ک نشود گفت ن لطفا ولم کن ت ت ی اشغالی چشای پسره پر بود از اشک
صحنه ترک کرد سونگی زود چاقو برداشت ثائم کرد و داشت دنبال گوشیش می گشت
زیر یکی از میز ها بود ک صدای پا امد گفت عهم
سونگی از زیر میز امد بیرون ب پسره خیره شده بود پسره گفت دنبال گوشیت هستی بیا زیر اون میز رفته بود
سونگی گرفت بدون تشکر سرش انداخت پایین رفت چهارتا پسر رفتنش تماشا کردن بد چند دقیقه خودشونم رفتن
۲.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.