سایه سیاه (F2) pt¹⁴
دایانا ؛ رفتم یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدمو اومدم بیرون دیدم جیمین خوابه موهامو خشک کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم به بغل دراز کشیدم فاصله کمی بینمون بود خواستم موهاشو از توصورتش کنار بزنم که دستمو گرفت
دایانا : تو بیداری ؟
جیمین : معلومه ؟ فک کردی بدون تو میخوابم
دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم پیشونیشو بوسیدم و گفتم : بیا یکم همینجوری بمونیم
دایانا : باشه دایانا ؛ سرمو چسبونده بودم به سینش حس خوبی داشتم انگار بغلش امن ترین جای دنیا بود انگار امشب قراره راحت بخوابم
جیمین ؛ همونطور که توی بغلم بود خوابش برد از خودم جداش کردم سرشوگذاشتم روی بالش و پتو رو انداختم خیلی خسته بودم واسه همین چشمامو بستم و خوابیدم
دایانا : نه ... نه ... نکشش
دایانا : فرار کن .... برووو ( جیغ و داد)
جیمین ؛ با صدای داد و ناله از خواب بیدار شدم چشمامو باز کردم دیدم دایانا داره تو خواب گریه میکنه تکونش دادم تا بیدار شه چشماشو باز کرد سریع اومد تو بغلم محکم بغلش کردم و موهاشو نوازش میکردم
جیمین : تموم شد ... چیزی نیست اروم باش
دایانا : جیمین .. اون .. اون ( با گریه )
جیمین : کافیه ... اروم باش تموم شد باشه
دایانا ؛ از بغلش اومدم بیرون داشتم گریه میکردم حالم خوب نبود همش اون صحنه های وحشتناک جلو چشمم میومد
جیمین : خوبی عزیزم ؟
دایانا : دارم خفه میشم جیمین ( با گریه )
جیمین ؛ حالش خیلی بد بود تکیه دادم به تخت و کشوندمش تو بغلم و نوازشش میکردم بعد از نیم ساعت خوابش برد
فردا صبح :
دایانا ؛ چشمامو باز کردم سرم وحشتناک درد میکرد هیچی از دیشب یادم نمیومد دیدم تو بغل جیمینم یکم تکون خوردم که ...
جیمین ؛ از خواب بیدار شدم دیدم دایانا داره تکون میخوره چشمامو باز کردم و با صورت مچاله شدش رو به رو شدم
جیمین : دایانا ، خوبی عزیزم ؟
دایانا : سرم یکم درد میکنه من دیشب .... اه..
جیمین ؛ دیدم داره گریه میکنه ، بغلش کردم و کفتم : اروم باش ، چیزس نیست ، الان حالت خوبه ؟
دایانا : اره خوبم فقط سرم یکیم درد میکنه ( با گریه )
جیمین : تورو خدا گریه نکن عزیزم همه چی تموم شد همه چیو فراموش کن خواهش میکنم
دایانا : دست خودم نیست من هر شب یه کابوس تکراری میبینم اون ( درحال گریه )
جیمین : اون چی ؟ چی میبینی ؟
دایانا ؛ چیزی که حتی تصورشم برام ترسناکه نمیتونم بهش بگم نه بهش نمیگم چی دیدم هیچوقت نمیگم
جیمین : دایانا ؟ با توام ... چی دیدی ؟
دایانا : مونیکا .... مونیکا رو دیدم .. چیزی نیست خوبم سعی میکنم بهش فکر نکنم
جیمین ؛ یهو چش شد ؟ رفتارش یهو تغییر کرد میدونستم داره دروغ میگه ولی نمیخواستم با یادآوری این موضوع اذیتش کنم از رو تخت بلند شد و رفت تو حموم...
این پارت هم بدون شرط ولی لایک کنید ❤️😉🌹
دایانا : تو بیداری ؟
جیمین : معلومه ؟ فک کردی بدون تو میخوابم
دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم پیشونیشو بوسیدم و گفتم : بیا یکم همینجوری بمونیم
دایانا : باشه دایانا ؛ سرمو چسبونده بودم به سینش حس خوبی داشتم انگار بغلش امن ترین جای دنیا بود انگار امشب قراره راحت بخوابم
جیمین ؛ همونطور که توی بغلم بود خوابش برد از خودم جداش کردم سرشوگذاشتم روی بالش و پتو رو انداختم خیلی خسته بودم واسه همین چشمامو بستم و خوابیدم
دایانا : نه ... نه ... نکشش
دایانا : فرار کن .... برووو ( جیغ و داد)
جیمین ؛ با صدای داد و ناله از خواب بیدار شدم چشمامو باز کردم دیدم دایانا داره تو خواب گریه میکنه تکونش دادم تا بیدار شه چشماشو باز کرد سریع اومد تو بغلم محکم بغلش کردم و موهاشو نوازش میکردم
جیمین : تموم شد ... چیزی نیست اروم باش
دایانا : جیمین .. اون .. اون ( با گریه )
جیمین : کافیه ... اروم باش تموم شد باشه
دایانا ؛ از بغلش اومدم بیرون داشتم گریه میکردم حالم خوب نبود همش اون صحنه های وحشتناک جلو چشمم میومد
جیمین : خوبی عزیزم ؟
دایانا : دارم خفه میشم جیمین ( با گریه )
جیمین ؛ حالش خیلی بد بود تکیه دادم به تخت و کشوندمش تو بغلم و نوازشش میکردم بعد از نیم ساعت خوابش برد
فردا صبح :
دایانا ؛ چشمامو باز کردم سرم وحشتناک درد میکرد هیچی از دیشب یادم نمیومد دیدم تو بغل جیمینم یکم تکون خوردم که ...
جیمین ؛ از خواب بیدار شدم دیدم دایانا داره تکون میخوره چشمامو باز کردم و با صورت مچاله شدش رو به رو شدم
جیمین : دایانا ، خوبی عزیزم ؟
دایانا : سرم یکم درد میکنه من دیشب .... اه..
جیمین ؛ دیدم داره گریه میکنه ، بغلش کردم و کفتم : اروم باش ، چیزس نیست ، الان حالت خوبه ؟
دایانا : اره خوبم فقط سرم یکیم درد میکنه ( با گریه )
جیمین : تورو خدا گریه نکن عزیزم همه چی تموم شد همه چیو فراموش کن خواهش میکنم
دایانا : دست خودم نیست من هر شب یه کابوس تکراری میبینم اون ( درحال گریه )
جیمین : اون چی ؟ چی میبینی ؟
دایانا ؛ چیزی که حتی تصورشم برام ترسناکه نمیتونم بهش بگم نه بهش نمیگم چی دیدم هیچوقت نمیگم
جیمین : دایانا ؟ با توام ... چی دیدی ؟
دایانا : مونیکا .... مونیکا رو دیدم .. چیزی نیست خوبم سعی میکنم بهش فکر نکنم
جیمین ؛ یهو چش شد ؟ رفتارش یهو تغییر کرد میدونستم داره دروغ میگه ولی نمیخواستم با یادآوری این موضوع اذیتش کنم از رو تخت بلند شد و رفت تو حموم...
این پارت هم بدون شرط ولی لایک کنید ❤️😉🌹
۹۶.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.