نمی دانی چقدر تنها هستم، این تنهائی مرا اذیت می کند، می خ
نمی دانی چقدر تنها هستم، این تنهائی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم چون وقتی که به تو کاغذ مینویسم مثل این است که با تو حرف میزنم، اگر در این کاغذ " تو " مینویسم مرا ببخش، اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است! روزها چقدر دراز است -عقربک ساعت آنقدر آهسته و کُند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم. آیا زمان به نظر تو هم اینقدر طولانی است؟ شاید در آنجا با دختری آشنائی پیدا کرده باشی، اگرچه من مطمئنم که همیشه سرت توی کتاب است، همانطوری که در پاریس بودی. در آن اتاق محقر که هر دقیقه جلو چشم من است حالا یک مُحَصل چینی آن را کرایه کرده، ولی من پشت شیشه هایم را پارچهٔ کلفت کشیدهام تا بیرون را نبینم، چون کسی را که دوست داشتم آنجا نیست - همانطوری که برگردان تصنیف میگوید:«پرندهای که به دیار دیگر رفت برنمیگردد»
صادق هدایت
از کتاب: آینه شکسته
صادق هدایت
از کتاب: آینه شکسته
۱.۵k
۲۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.