دختر قشنگم پارت ۳
یوجین:میشه دعوا نکنین
ات:دعوا ملکه دعوا نکردیم مامان
یوجین:صداتون میاد اینجا اشکال نداره مامان بابا راست میگه باید به حرفش گوش میکردم
ات:باشه مامان
یوجین :مرسی مامان
مامان رفت
ویو ات
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:فردا بریم شهربازی
تهیونگ:اره بریم
ات:حواسمون به یونجی هست فهمیدی
تهیونگ:سعی میکنم
ات:مرسی شوهر قشنگم
فردا شب
ویو یوجین
همه حاضر شدیم رفتیم تو ماشین مامان منو سوار ماشین کرد و بابا هانول سوار کرد راه افتادیم رفتیم رسیدیم شهربازی
تهیونگ:هانول بدو بریم
ات:یوجین بیا بریم مامان
رفتم دست مامان گرفتم مثل همیشه من نگاه میکردم و هانول میرفت سوار وسایل بازی میشد دیگه خسته شدم از این اوضاع مامان حواسش بهم نبود بابا هم که مثل همیشه رفتم اون طرف تا عروسکارو ببینم به هر حال که کسی نمیفهمه من نیستم رفتم داشتم نگاه میکردم برگشتم که دیدم مامان بابا نیستن ترسیده بودم یه آقا اومد پیشم
؟:چه دختر خوشگلی بیا بریم باهم خونه ما
یوجین:نه
؟:من دوست باباتم گفته دختر خوشگلشو ببرم خونمون
فهمیدم دروغ میگه چون من برای بابا ارزشی ندارم
داشت به زور میبردم جیغ کشیدم
ویو ات
هانول اومد پایین میخواستم برای یوجین یه خوراکی بخرم
ات:یوجین چی می..
ات:یوجین ؟تهیونگ یوجین نیست
تهیونگ:همینجاست
ات:یعنی چی
بدو بدو رفتم کل شهر بازی گشتم که دیدم صدای جیغ دختر بچه میاد سریع رفتم که دیدم یوجین
ات:یوجین ؟
یوجین:مامان(گریه)
ات:ولش کن مر.تی.که
؟:نمیخوام چطوره توهم بیای باهم بریم (دست ات میگیره)
ات :ولم کن ولم کن
داشت میکشیدم که تهیونگ اومد و تا میخورد زدش
تهیونگ:خوبی ات
ات:اوهوم تو خوبی یوجین
یوجین:اره
تهیونگ:مگه نگفتم از مامان جدا نمیشی (داد)
یوجین:ببخشید
تهیونگ:همش میگی ببخشید ببخشید چرا نمیفهمی الان بود مامانت زن منو به خطر بندازی هوم کاش به دنیا نیومدی(آروم )
ویو یوجین
با حرفی که بابا گفت خیلی ناراحت شدم
یوجین:بابا(آروم)
تهیونگ:چی میگی
یوجین:از حرفت ناراحت شدم
تهیونگ:چیکار کنم
یوجین:..
ات:دعوا ملکه دعوا نکردیم مامان
یوجین:صداتون میاد اینجا اشکال نداره مامان بابا راست میگه باید به حرفش گوش میکردم
ات:باشه مامان
یوجین :مرسی مامان
مامان رفت
ویو ات
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:فردا بریم شهربازی
تهیونگ:اره بریم
ات:حواسمون به یونجی هست فهمیدی
تهیونگ:سعی میکنم
ات:مرسی شوهر قشنگم
فردا شب
ویو یوجین
همه حاضر شدیم رفتیم تو ماشین مامان منو سوار ماشین کرد و بابا هانول سوار کرد راه افتادیم رفتیم رسیدیم شهربازی
تهیونگ:هانول بدو بریم
ات:یوجین بیا بریم مامان
رفتم دست مامان گرفتم مثل همیشه من نگاه میکردم و هانول میرفت سوار وسایل بازی میشد دیگه خسته شدم از این اوضاع مامان حواسش بهم نبود بابا هم که مثل همیشه رفتم اون طرف تا عروسکارو ببینم به هر حال که کسی نمیفهمه من نیستم رفتم داشتم نگاه میکردم برگشتم که دیدم مامان بابا نیستن ترسیده بودم یه آقا اومد پیشم
؟:چه دختر خوشگلی بیا بریم باهم خونه ما
یوجین:نه
؟:من دوست باباتم گفته دختر خوشگلشو ببرم خونمون
فهمیدم دروغ میگه چون من برای بابا ارزشی ندارم
داشت به زور میبردم جیغ کشیدم
ویو ات
هانول اومد پایین میخواستم برای یوجین یه خوراکی بخرم
ات:یوجین چی می..
ات:یوجین ؟تهیونگ یوجین نیست
تهیونگ:همینجاست
ات:یعنی چی
بدو بدو رفتم کل شهر بازی گشتم که دیدم صدای جیغ دختر بچه میاد سریع رفتم که دیدم یوجین
ات:یوجین ؟
یوجین:مامان(گریه)
ات:ولش کن مر.تی.که
؟:نمیخوام چطوره توهم بیای باهم بریم (دست ات میگیره)
ات :ولم کن ولم کن
داشت میکشیدم که تهیونگ اومد و تا میخورد زدش
تهیونگ:خوبی ات
ات:اوهوم تو خوبی یوجین
یوجین:اره
تهیونگ:مگه نگفتم از مامان جدا نمیشی (داد)
یوجین:ببخشید
تهیونگ:همش میگی ببخشید ببخشید چرا نمیفهمی الان بود مامانت زن منو به خطر بندازی هوم کاش به دنیا نیومدی(آروم )
ویو یوجین
با حرفی که بابا گفت خیلی ناراحت شدم
یوجین:بابا(آروم)
تهیونگ:چی میگی
یوجین:از حرفت ناراحت شدم
تهیونگ:چیکار کنم
یوجین:..
۷.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.