به تعداد اشک هایمان میخندیم.
به تعداد اشک هایمان میخندیم.
دیانا
همه خواب بودن و فقط جای ارسلان خالی بود.
نگاهی به اطرافم کردم که صدای پایی ارسلان از پل ها شنیده میشد.
نگاهش کردم خوشتیپ کرده بود.
یه ست تیشرت شلوار مشکی سفید زده بود.
سرش رو از گوشیش بیرون آورد و منو که دید با لبخند چشمکی بهم زد.
لبخندی زدم که آروم لب زد.
(ارسلان)سلام
مثل اون دختره بچه تو اینستا سرم رو کج کردم و دستم رو بالا بردم.
(من)سلام سلام.
خندی تو گلوی کرد و اشاره کرد که برم آشپز خونه.
باشی گفتم و اول به سمت سرویس رفتم.
دست و صورتم رو شستم و از سرویس بیرون اومدم و به سمت آشپز خونه رفتم.
آروم گفتم
(من)کاری داری ارسلان
(ارسلان)چرا آروم حرف میزنی؟
(من)ام حواسم نبود
خندی جذابی کرد گفت.
(ارسلان)نترس صدامون بیدارشون نمیکنه.
راستی بپوش بریم.
(من)اممم کجا بریم؟
(ارسلان)بریم یکم چیز میز واسه صبحونه بخریم با نون تازه.
(من)اااا حال ندارم ارسلان.
سرش رو کج کرد که قستمی از موهاش به پایین سور خورد و مظلوم گفت.
(ارسلان)یعنی من تنها برم؟
لبخندی زدم و بی اختیار دست بلند کردم و موهاش رو مرتب کردم که چشاش رو بست.
(من)زودی حاضر میشم.
بدون این که چشاش رو باز کنه لبخندی زد که فوری از آشپز خونه اومدم بیرون و به سمت اتاق محشاد رفتم.
نگاهم رو چرخندم که لباسای دیشب رو محشاد برام تو لباشوی انداخته بود و گذاشته بود خشک بشه.لبخندی زدم و زیر لب گفتم
(من)فرشتی تو دختر
فوری لباس هام رو پوشیدم و از لوازم آرایش محشاد به تینت و یه ریمل برداشتم.
بعد تموم شدن کارم به طبقع پایین رفتم.
که ارسلان تو حال نبود.
احتمال دادم رفته باشه تا ماشین زو از پارکینگ در بیاره.
به سمت در خروجی رفتم و کتونیم رو پام کردم.
رفتم تو کوچه که چشام رو چرخوندم تا ارسلان رو پیدا کنم.
بوقی برام زد که ماشینش رو دیدم و به سمتش رفتم.
روی صندلی جلو جا گرفتم که نگاهم کرد و لبخندی زد.
و حرکت کرد.
منم صدای آهنگ رو زیاد کردم و زیر لب بهاش همراهی کردم.
پارت_۲۸
دیانا
همه خواب بودن و فقط جای ارسلان خالی بود.
نگاهی به اطرافم کردم که صدای پایی ارسلان از پل ها شنیده میشد.
نگاهش کردم خوشتیپ کرده بود.
یه ست تیشرت شلوار مشکی سفید زده بود.
سرش رو از گوشیش بیرون آورد و منو که دید با لبخند چشمکی بهم زد.
لبخندی زدم که آروم لب زد.
(ارسلان)سلام
مثل اون دختره بچه تو اینستا سرم رو کج کردم و دستم رو بالا بردم.
(من)سلام سلام.
خندی تو گلوی کرد و اشاره کرد که برم آشپز خونه.
باشی گفتم و اول به سمت سرویس رفتم.
دست و صورتم رو شستم و از سرویس بیرون اومدم و به سمت آشپز خونه رفتم.
آروم گفتم
(من)کاری داری ارسلان
(ارسلان)چرا آروم حرف میزنی؟
(من)ام حواسم نبود
خندی جذابی کرد گفت.
(ارسلان)نترس صدامون بیدارشون نمیکنه.
راستی بپوش بریم.
(من)اممم کجا بریم؟
(ارسلان)بریم یکم چیز میز واسه صبحونه بخریم با نون تازه.
(من)اااا حال ندارم ارسلان.
سرش رو کج کرد که قستمی از موهاش به پایین سور خورد و مظلوم گفت.
(ارسلان)یعنی من تنها برم؟
لبخندی زدم و بی اختیار دست بلند کردم و موهاش رو مرتب کردم که چشاش رو بست.
(من)زودی حاضر میشم.
بدون این که چشاش رو باز کنه لبخندی زد که فوری از آشپز خونه اومدم بیرون و به سمت اتاق محشاد رفتم.
نگاهم رو چرخندم که لباسای دیشب رو محشاد برام تو لباشوی انداخته بود و گذاشته بود خشک بشه.لبخندی زدم و زیر لب گفتم
(من)فرشتی تو دختر
فوری لباس هام رو پوشیدم و از لوازم آرایش محشاد به تینت و یه ریمل برداشتم.
بعد تموم شدن کارم به طبقع پایین رفتم.
که ارسلان تو حال نبود.
احتمال دادم رفته باشه تا ماشین زو از پارکینگ در بیاره.
به سمت در خروجی رفتم و کتونیم رو پام کردم.
رفتم تو کوچه که چشام رو چرخوندم تا ارسلان رو پیدا کنم.
بوقی برام زد که ماشینش رو دیدم و به سمتش رفتم.
روی صندلی جلو جا گرفتم که نگاهم کرد و لبخندی زد.
و حرکت کرد.
منم صدای آهنگ رو زیاد کردم و زیر لب بهاش همراهی کردم.
پارت_۲۸
۷.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.