ادامه پارت
#ادامه_پارت
بعد از شام مامان برای مطالعه به اتاقش رفت. منم یکم تیوی دیدم و بعدش به اتاقم رفتم و دوباره با کتابم مشغول شدم. نمیدونم چقدر گذشته بود که گوشیم زنگ خورد. با دیدن شمارهی میلاد به ساعت یه نگاه انداختم. وقتی این وقت شب زنگ زده معلوم بود چی میخاس بگه. گوشیمو سایلنت کردم و روی تخو دراز کشیدم.
به رابطهی بی سر و تهم با میلاد فکر میکردم. به مامان گفته بودم یه دوستی سادس. دروغ نگفتم. وقتی رابطمو باهاش شروع کردم فکر میکروم بتونیم با همدیگه کنار بیایم. اما درست یک ماه بعدش پشیمون شدم. مدام ازم درخواست میکرد برم اپارتمانش. جاهای باهام دیt میرفت که فقط خدمون بودیم، بعدش شروع میکرد به شیtoنی کردن. اخرین با خیلی جدی بهش گفتم که دیگه نمیخوام باهاش باشم. گفتم که اهل اینجور روابط نیستم. اما قول داد تکرار نکنه و بیشتر به هم فرصت بدیم. از اون به بعد یکم اوضاع بهتر شد، اما مشخص بود که داره سعی میکنه نظرم عوض بشه. با کلافگی نفسمو بیرون دادم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
بعد از شام مامان برای مطالعه به اتاقش رفت. منم یکم تیوی دیدم و بعدش به اتاقم رفتم و دوباره با کتابم مشغول شدم. نمیدونم چقدر گذشته بود که گوشیم زنگ خورد. با دیدن شمارهی میلاد به ساعت یه نگاه انداختم. وقتی این وقت شب زنگ زده معلوم بود چی میخاس بگه. گوشیمو سایلنت کردم و روی تخو دراز کشیدم.
به رابطهی بی سر و تهم با میلاد فکر میکردم. به مامان گفته بودم یه دوستی سادس. دروغ نگفتم. وقتی رابطمو باهاش شروع کردم فکر میکروم بتونیم با همدیگه کنار بیایم. اما درست یک ماه بعدش پشیمون شدم. مدام ازم درخواست میکرد برم اپارتمانش. جاهای باهام دیt میرفت که فقط خدمون بودیم، بعدش شروع میکرد به شیtoنی کردن. اخرین با خیلی جدی بهش گفتم که دیگه نمیخوام باهاش باشم. گفتم که اهل اینجور روابط نیستم. اما قول داد تکرار نکنه و بیشتر به هم فرصت بدیم. از اون به بعد یکم اوضاع بهتر شد، اما مشخص بود که داره سعی میکنه نظرم عوض بشه. با کلافگی نفسمو بیرون دادم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
۳۸۹
۱۳ تیر ۱۴۰۳