ثانیه عشق
p۲
ویو ا/ت.
خودم رو با حالت خیلی عصبانی و جدی گرفتم و منتظر بودم تا اتوبوس به ایستگاه بعدی برسه، بعد از چند ثانیه اتوبوس به ایستگاه بعد رسید.با اینکه ایستگاه من نبود ولی خب همون جا پیاده شدم.چون دیگه کم کم بغزم میخواست بترکه ، برا همین از اتوبوس پیاده شدم و گذاشتم یکم دور شهر ، وقتی که دور شد مثل دیوونه ها زیر بارون راه میرفتم و گریه می کردم و داد میزدم.هرکس هم که کنارم رد میشد فقط نگاهم میکرد و منم با رژلبی که تا چونم کشیده شده بود بیشتر خجالت میکشیدم و گریم بیشتر شدت میگرفت.تا اینکه رسیدم خونه و روی تخت بیهوش شدم .فردا با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم.از دست پسر دیروز عصبانی بودم و تصمیم گرفتم از الان تا زمانی که زندم هر جا که ببینمش اون رو با قرص اسهالی که خودم ساختم مریض کنم.لباسام رو پوشیدم و کراواتم رو بستم و رفتم مدرسه.جلو در دفتر که رسیدم همون پسره دیروز رو توی دفتر دیدم که داره با مدیر حرف میزنه و خیلی راحت و غیر رسمی هم حرف میزنه.از لحن صدا زدن مدیر فهمیدم اون پسر ، پسره مدیره.خیلی تعجب کرده بودم که یهو یکی محکم زد روی شونم.خیلی ترسیدم ولی وقتی برگشتم دیدم میاست«میا دوست ا/ته»
«علامت میا *»«علامت ا/ت _»
_:میا دفترو ببین فکر میکنی پسره مدیره؟
*:تازه فهمیدی دلاور؟خیلی خوشتیپه نه؟
_:هاهاها خیلی خندیدیم 😐 میااا اسکل شدیی؟خوشتیپ؟امروز چیزی زدیی؟
*:مدیر داره میاد بیروننن.
_:خبب؟
*:واااای،بدو باید بریم کلاسسس!!
_:راست میگی بدووو.
پرش زمانی به چند ساعت بعد.
ویو ا/ت.
ذهنم تو کلاس درگیر بود که...
ویو ا/ت.
خودم رو با حالت خیلی عصبانی و جدی گرفتم و منتظر بودم تا اتوبوس به ایستگاه بعدی برسه، بعد از چند ثانیه اتوبوس به ایستگاه بعد رسید.با اینکه ایستگاه من نبود ولی خب همون جا پیاده شدم.چون دیگه کم کم بغزم میخواست بترکه ، برا همین از اتوبوس پیاده شدم و گذاشتم یکم دور شهر ، وقتی که دور شد مثل دیوونه ها زیر بارون راه میرفتم و گریه می کردم و داد میزدم.هرکس هم که کنارم رد میشد فقط نگاهم میکرد و منم با رژلبی که تا چونم کشیده شده بود بیشتر خجالت میکشیدم و گریم بیشتر شدت میگرفت.تا اینکه رسیدم خونه و روی تخت بیهوش شدم .فردا با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم.از دست پسر دیروز عصبانی بودم و تصمیم گرفتم از الان تا زمانی که زندم هر جا که ببینمش اون رو با قرص اسهالی که خودم ساختم مریض کنم.لباسام رو پوشیدم و کراواتم رو بستم و رفتم مدرسه.جلو در دفتر که رسیدم همون پسره دیروز رو توی دفتر دیدم که داره با مدیر حرف میزنه و خیلی راحت و غیر رسمی هم حرف میزنه.از لحن صدا زدن مدیر فهمیدم اون پسر ، پسره مدیره.خیلی تعجب کرده بودم که یهو یکی محکم زد روی شونم.خیلی ترسیدم ولی وقتی برگشتم دیدم میاست«میا دوست ا/ته»
«علامت میا *»«علامت ا/ت _»
_:میا دفترو ببین فکر میکنی پسره مدیره؟
*:تازه فهمیدی دلاور؟خیلی خوشتیپه نه؟
_:هاهاها خیلی خندیدیم 😐 میااا اسکل شدیی؟خوشتیپ؟امروز چیزی زدیی؟
*:مدیر داره میاد بیروننن.
_:خبب؟
*:واااای،بدو باید بریم کلاسسس!!
_:راست میگی بدووو.
پرش زمانی به چند ساعت بعد.
ویو ا/ت.
ذهنم تو کلاس درگیر بود که...
۸۳۴
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.