فراتر از دوستی قسمت ²²
فراتر از دوستی قسمت ²²
فیلیکس گوشی رو خاموش کرد و گذاشت تو جیب کتش و از خونه رفت بیرون و سوار ماشین شد
" سلام کوچولوم "
Felix:
" سلام "
Hyunjin:
" خب بزار یکسری چیز هارو برات روشن کنم قبل اینکه بریم ¹. نزدیک هیچ کس نمیشی بدم میاد کسی ب اموالم دست درازی کنه ². زیاد با کسی گرم نگیر ³. سعی کن هرجا من میرم تو هم باهام بیای ⁴. گوشیت نزدیکت باشه ⁵. هرکی شماره خواست نمیدی ⁶. با کسی غیر من جایی نمیری ، افتاد ؟ "
Felix:
" ارع بریم "
هیونجین شروع کرد ب رانندگی کردن رسیدن ب لوکيشن مهمونی هیونجین و فیلیکس از ماشین پیاده شدن و از در وارد شدن
Felix:
همه با هیونجین سلام و احوالپرسی میکردن و دورش جمع میشدن چقدر از جمعیت بدم میاد من ، یک دفعه ی پسر با موهای آبی کبود اومد نزدیکم
" سلام جناب اوه کیونگ هستم و شما ؟ "
Felix:
" ممنون ، یکم زیاده روی نمیکنید آقای اوه تا آدم میبینید میرید سلام میکنید و اسمتون رو میگید؟"
Kiong:
" بله عادتی هست ک از بچگی دارم اسمتون رو نمیگید ؟"
Felix:
" لی فیلیکس هستم "
Kiong:
" پس دکتر لی معروفی ک میگن شمایید "
Felix:
" بله "
Kiong:
" نشسته بودم روی صندلی ک یکدفعه دونفر وارد شدن و نصف بیشتر جمعیت رفت سمت یکی از اونها یکی از اونها نظرم رو جلب کرد موهای مشکی چشم های آبی یخی ترکیب زیبایی بود ک یک فرشته مثل اون رو میساخت رفتم نزدیک اسمش رو پرسیدم و شروع کردم باهاش ،رم گرفتن تا شاید مخش رو بزنم
Hyunjin:
هی باهام حرف میزدن و حواسم رو پرت میکرد ب ساعتم نگاه کردم الان دیگه ² ساعت شده بود يکسره داشتم حرف میزدم باهاشون یاد فیلیکس افتادم بلند شدم و چشم چرخوندم تا پیداش کنم دیدم پیش ی پسره دیگس ک داره باهاش حرف میزنه و پسره باهاش گرمگرفته ولی اون زیاد باهاش گرم نگرفته یکدفعه پسره دستش رو گذاشت روی باهاش فیلیکس ک دستش رو برد سمت رون هاش داغ کردم و سریع بلند شدم رفتم سمت فیلیکس
" بلند شو بریم فیلیکس *سرد* "
Felix:
" حتما ... بریم "
سوار ماشین شدیم ب سمت خونه حرکت کردیم کل صورت هیونجین قرمز بود و تند میرفت ترجیح دادم هیچ حرفی نزنم رسیدم از ماشین پیاده شد خواستم درو باز کنم با عصبانیت درو باز کرد و دستم رو کشید و درو محکم بست
" یااا...هیون آروم دستم در گرفت * بغض*"
درو باز کرد و رفتیم داخل دستم رو از دستش بیرون کشیدم
" چیشده هیون ؟ چرا اینجوری میکنی ؟ "
★:
هیونجین فیلیکس رو محکم سمت خودش کشید
" مگه قبل اینکه بریم بهت نگفتم نزدیک کسی نشو مگه بهت نگفتم من رو اموالم حساسم "
فیلیکس خواست جواب بده ولی هیونجین سریع ل.ب.ش رو گذاشت رو ل.ب فیلیکس وانقدر محکم می.بو.سی.دش ک فیلیکس خون رو توی دهنش حس کرد و بعدش ... 📿
★منتظر چی بودی منحرف ؟ فک کردی مینویسم ؟ عارع...تو کامنتا همکار گلم نوشته براتون😐📿عایش😑★
ادامه دارد...:)
فیلیکس گوشی رو خاموش کرد و گذاشت تو جیب کتش و از خونه رفت بیرون و سوار ماشین شد
" سلام کوچولوم "
Felix:
" سلام "
Hyunjin:
" خب بزار یکسری چیز هارو برات روشن کنم قبل اینکه بریم ¹. نزدیک هیچ کس نمیشی بدم میاد کسی ب اموالم دست درازی کنه ². زیاد با کسی گرم نگیر ³. سعی کن هرجا من میرم تو هم باهام بیای ⁴. گوشیت نزدیکت باشه ⁵. هرکی شماره خواست نمیدی ⁶. با کسی غیر من جایی نمیری ، افتاد ؟ "
Felix:
" ارع بریم "
هیونجین شروع کرد ب رانندگی کردن رسیدن ب لوکيشن مهمونی هیونجین و فیلیکس از ماشین پیاده شدن و از در وارد شدن
Felix:
همه با هیونجین سلام و احوالپرسی میکردن و دورش جمع میشدن چقدر از جمعیت بدم میاد من ، یک دفعه ی پسر با موهای آبی کبود اومد نزدیکم
" سلام جناب اوه کیونگ هستم و شما ؟ "
Felix:
" ممنون ، یکم زیاده روی نمیکنید آقای اوه تا آدم میبینید میرید سلام میکنید و اسمتون رو میگید؟"
Kiong:
" بله عادتی هست ک از بچگی دارم اسمتون رو نمیگید ؟"
Felix:
" لی فیلیکس هستم "
Kiong:
" پس دکتر لی معروفی ک میگن شمایید "
Felix:
" بله "
Kiong:
" نشسته بودم روی صندلی ک یکدفعه دونفر وارد شدن و نصف بیشتر جمعیت رفت سمت یکی از اونها یکی از اونها نظرم رو جلب کرد موهای مشکی چشم های آبی یخی ترکیب زیبایی بود ک یک فرشته مثل اون رو میساخت رفتم نزدیک اسمش رو پرسیدم و شروع کردم باهاش ،رم گرفتن تا شاید مخش رو بزنم
Hyunjin:
هی باهام حرف میزدن و حواسم رو پرت میکرد ب ساعتم نگاه کردم الان دیگه ² ساعت شده بود يکسره داشتم حرف میزدم باهاشون یاد فیلیکس افتادم بلند شدم و چشم چرخوندم تا پیداش کنم دیدم پیش ی پسره دیگس ک داره باهاش حرف میزنه و پسره باهاش گرمگرفته ولی اون زیاد باهاش گرم نگرفته یکدفعه پسره دستش رو گذاشت روی باهاش فیلیکس ک دستش رو برد سمت رون هاش داغ کردم و سریع بلند شدم رفتم سمت فیلیکس
" بلند شو بریم فیلیکس *سرد* "
Felix:
" حتما ... بریم "
سوار ماشین شدیم ب سمت خونه حرکت کردیم کل صورت هیونجین قرمز بود و تند میرفت ترجیح دادم هیچ حرفی نزنم رسیدم از ماشین پیاده شد خواستم درو باز کنم با عصبانیت درو باز کرد و دستم رو کشید و درو محکم بست
" یااا...هیون آروم دستم در گرفت * بغض*"
درو باز کرد و رفتیم داخل دستم رو از دستش بیرون کشیدم
" چیشده هیون ؟ چرا اینجوری میکنی ؟ "
★:
هیونجین فیلیکس رو محکم سمت خودش کشید
" مگه قبل اینکه بریم بهت نگفتم نزدیک کسی نشو مگه بهت نگفتم من رو اموالم حساسم "
فیلیکس خواست جواب بده ولی هیونجین سریع ل.ب.ش رو گذاشت رو ل.ب فیلیکس وانقدر محکم می.بو.سی.دش ک فیلیکس خون رو توی دهنش حس کرد و بعدش ... 📿
★منتظر چی بودی منحرف ؟ فک کردی مینویسم ؟ عارع...تو کامنتا همکار گلم نوشته براتون😐📿عایش😑★
ادامه دارد...:)
۱۱.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.