DOCTORS OF GONGILL🥼part 79
یونگی وقتی چشم های دوخته شده به خودشان را دید؛ دست خودش و جی هیون را که در هم قفل شده بود را باال اورد به همه نشان داد.
با این حرکت، صدای تعجب و تشویق همه بلند شد. صدا انقدر بلند بود که جی هیون احساس کرد ساختمان کمی لرزید.
همه سوت میزدند و سر و صدا میکردند تا به نحوی به ان دو تبریک بگویند.
جی هیون هم سرخ شده بود و یونگی با لبخند بهش نگاه میکرد.
--
خانم پارک با جمعیت کوچکی از رزیدنت ها که جی هیون هم بینشان بود، وارد اتاقی شدند که تعدادی بیمار درش وجود داشت.
خانم پارک کنار یکی از تخت ها که پیرزنی رویش نشسته بود ایستاد و رو به پیرزن گفت: سالم خانم! حالتون چطوره؟
پیرزن نگاهی به دکتر پارک کرد و دستش را روی موهایش گذاشت و گفت: دخترم! باالخره اومدی!
خانم پارک لبخندی زد و دست پیرزن را ارام از روی سرش برداشت. بلند شد و رو به رزیدنت
ها گفت: حافظه ی ایشون دچار خلل تو تشخیص افراد شده. قسمت حافظه ی مغزش اسیب دیده
و باعث شده نتونه درست دخترشو از دکترش تشخیص بده. این اتفاق معموال به خاطر ضربه های سنگین به مغز یا کدورت سن میشه...
رزیدنت ها سر تکان دادند و بعضی ها چیزی داخل دفترهایشان یادداشت کردند.
خانم پارک راه افتاد تا از اتاق بیرون برود و به اتاق دیگری مراجعه کند.
همانطور که جی هیون دنبال دکتر پارک و دیگر رزیدنت ها بیرون میرفت، از کنار تختی رد
شد که پرده اش را کشیده بودند. اما پرده کنار رفت و دستی جی هیون را کشید. وقتی جی هیون به خودش امد، یونگی را دید که دستش را گرفته روبرویش ایستاده. یونگی پرده ی تخت را کشید تا کسی انها را نبیند. بعد به جی هیون نگاه کرد و گفت: تادا!
جی هیون که هنوز تو شوک بود، برای چند ثانیه به یونگی خیره شد و ناگهان با لحن عصبانی
ولی صدای ارام گفت: داری چیکار میکنی؟!
+ به دوست دخترم نگاه میکنم؟
_ از کی من دوست دخترت شدم؟!
+ خیلی وقته. نگو خبر نداشتی!
جی هیون پشت چشمی نازک کرد و خواست پرده را کنار بزند و بیرون برود که یونگی دستش را گرفت و مانع شد.
یونگی خودش و جی هیون را روی تخت انداخت که صدای جیرجیرش بلند شد.
جی هیون که سرش روی بالشت افتاده بود، به یونگی که کنارش دراز کشیده بود و دستش را
زیر سرش گذاشته بود، گفت: اخرش من به خاطر تو شغلمو از دست میدم.
یونگی دست جی هیون را گرفت و انگشت هایش را در انگشت هایش قفل کرد.
+ نگران نباش. هیچکس نمیفهمه.
جی هیون خندید و به صورت خوشحال یونگی نگاه کرد. یونگی جدید را بیشتر دوست داشت.
--
جیم جی پشت میز بزرگش نشسته بود و به نقشه ای که مادرش کشیده بود فکر میکرد.
دستی روی میز کشید. دوست نداشت انجا را از دست بدهد. پس باید ان نقشه را عملی میکرد.....
~~~~~~~~~~~~~
شرط:
لایک: 20
کامنت: 100
با این حرکت، صدای تعجب و تشویق همه بلند شد. صدا انقدر بلند بود که جی هیون احساس کرد ساختمان کمی لرزید.
همه سوت میزدند و سر و صدا میکردند تا به نحوی به ان دو تبریک بگویند.
جی هیون هم سرخ شده بود و یونگی با لبخند بهش نگاه میکرد.
--
خانم پارک با جمعیت کوچکی از رزیدنت ها که جی هیون هم بینشان بود، وارد اتاقی شدند که تعدادی بیمار درش وجود داشت.
خانم پارک کنار یکی از تخت ها که پیرزنی رویش نشسته بود ایستاد و رو به پیرزن گفت: سالم خانم! حالتون چطوره؟
پیرزن نگاهی به دکتر پارک کرد و دستش را روی موهایش گذاشت و گفت: دخترم! باالخره اومدی!
خانم پارک لبخندی زد و دست پیرزن را ارام از روی سرش برداشت. بلند شد و رو به رزیدنت
ها گفت: حافظه ی ایشون دچار خلل تو تشخیص افراد شده. قسمت حافظه ی مغزش اسیب دیده
و باعث شده نتونه درست دخترشو از دکترش تشخیص بده. این اتفاق معموال به خاطر ضربه های سنگین به مغز یا کدورت سن میشه...
رزیدنت ها سر تکان دادند و بعضی ها چیزی داخل دفترهایشان یادداشت کردند.
خانم پارک راه افتاد تا از اتاق بیرون برود و به اتاق دیگری مراجعه کند.
همانطور که جی هیون دنبال دکتر پارک و دیگر رزیدنت ها بیرون میرفت، از کنار تختی رد
شد که پرده اش را کشیده بودند. اما پرده کنار رفت و دستی جی هیون را کشید. وقتی جی هیون به خودش امد، یونگی را دید که دستش را گرفته روبرویش ایستاده. یونگی پرده ی تخت را کشید تا کسی انها را نبیند. بعد به جی هیون نگاه کرد و گفت: تادا!
جی هیون که هنوز تو شوک بود، برای چند ثانیه به یونگی خیره شد و ناگهان با لحن عصبانی
ولی صدای ارام گفت: داری چیکار میکنی؟!
+ به دوست دخترم نگاه میکنم؟
_ از کی من دوست دخترت شدم؟!
+ خیلی وقته. نگو خبر نداشتی!
جی هیون پشت چشمی نازک کرد و خواست پرده را کنار بزند و بیرون برود که یونگی دستش را گرفت و مانع شد.
یونگی خودش و جی هیون را روی تخت انداخت که صدای جیرجیرش بلند شد.
جی هیون که سرش روی بالشت افتاده بود، به یونگی که کنارش دراز کشیده بود و دستش را
زیر سرش گذاشته بود، گفت: اخرش من به خاطر تو شغلمو از دست میدم.
یونگی دست جی هیون را گرفت و انگشت هایش را در انگشت هایش قفل کرد.
+ نگران نباش. هیچکس نمیفهمه.
جی هیون خندید و به صورت خوشحال یونگی نگاه کرد. یونگی جدید را بیشتر دوست داشت.
--
جیم جی پشت میز بزرگش نشسته بود و به نقشه ای که مادرش کشیده بود فکر میکرد.
دستی روی میز کشید. دوست نداشت انجا را از دست بدهد. پس باید ان نقشه را عملی میکرد.....
~~~~~~~~~~~~~
شرط:
لایک: 20
کامنت: 100
۲۲.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.