𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...42
بیشتر از هرموقع دیگه ای احساس کلافگی میکرد.
پاشو روی پدال گاز فشار میداد و سرعتش هرلحظه بیشتر میشد، با دیدن عمارت جای پاشو عوض کرد و ماشین با صدای گوشخراشی ایستاد.
افراد تازه واردی که توسط مشاور ماریا انتخاب شده بودن ماشینشو نمیشناختن،پس برای ورود مشخصاتشو خواستن
"ببخشید اقا ولی نمیتونید وارد بشید!"
_تو دیگه کی هستی؟
"نمیتونیم بهتون اطلاعات بدیم اقا لطفا برید"
اعصابش بشدت بهم ریخته بود،مشتشو محکم روی بوق کوبید.
با دیدن شخص مورد نظرش سریع از اتاقش خارج شد و به طرف در رفت
+اقایون درو باز کنید...
افرادش به دستور ماریا درو روی تهیونگ باز کردن
با حرص از ماشین پیاده شد و سوییچو به سمت یکی از اون مرد ها پرت کرد
_پارکش کن!
لبخند گرمی برای استقبال از تهیونگ روی لبهاش نشست
+بیا داخل...
باهم وارد خونه شدن،رفت و روی مبل نشست و منتظر موند تا دلیل قانع کننده ای از طرف ماریا به خاطر اومدنش به اینجا بشنوه
_خب...چرا گفتی بیام؟
+چرا انقدر عصبی؟
_برو سر اصل مطلب...ماریا!
نفسشو کلافه بیرون داد و کنار تهیونگ نشست
+به خاطر کارت نگران نباش...یه کار بهتر از اون برات سراغ دارم...تهیونگ...میای دوباره باهم باشیم؟
به چشمهای مرموز و شیطون ماریا خیره شد
_من به خاطرت قید زندگیمو زدم...خودت جوابمو بهتر میدونی!
چشمهاش از شوق برق زد و محکم خودشو تو بغل تهیونگ انداخت
+عاشقتم چاگیا!
خنده ی ارومی کرد و دستاشو دور ماریا حلقه کرد
_منم عاشقتم...ولی میدونی،این سایدتو بیشتر دوست دارم...شرور بودن بهت میاد!
بوسه ی نرمی روی گونه ی معشوقش کاشت و لبخند ملیحی زد.
هنوز هم با دیدن عشق اون دو عذاب میکشید...اما دیگه میتونست روی احساساتش کنترل داشته باشه...
با دراوردن صدای سرفه اونا رو متوجه ی حضورش کرد
-ببخشید مزاحم عاشقانه هاتون میشم...ماریا از اونجایی که دیگه جزو ادمات حساب میشم باید یه چیزیو بهت بگم...چند دقیقه پیش یکی باهام تماس گرفت...درمورد مهمونی.
+کجاست؟ ادرسشو گفت؟
-اره...ولی نمیتونی تنها بری...اونجا گرگ زیاده،باید یه پارتنر داشته باشی
انگشتو سمت تهیونگ گرفت.
+اونو که دارم
-اره خودم فهمیدم...فردا شب ساعت 20:۳٠ دقیقه مهمونی شروع میشه،مکانش از اینجا خیلی دوره...خارج شهر،کنار دریا یه ویلا هست،مهمونی اونجاست
+خوبه...خیلی وقته ساحل رو ندیدم
-ماریا این مراسم خیلی مهمه...با خیلیا اشنا میشی،دشمنات و دوستات همه هستن! باید خیلی مراقب حرکات و رفتارت و همچنین خودت باشی!
+من امادگی رو به رو شدن با همشون رو دارم...نگران نباش
اگه غلط املایی داشت معذرت...
part...42
بیشتر از هرموقع دیگه ای احساس کلافگی میکرد.
پاشو روی پدال گاز فشار میداد و سرعتش هرلحظه بیشتر میشد، با دیدن عمارت جای پاشو عوض کرد و ماشین با صدای گوشخراشی ایستاد.
افراد تازه واردی که توسط مشاور ماریا انتخاب شده بودن ماشینشو نمیشناختن،پس برای ورود مشخصاتشو خواستن
"ببخشید اقا ولی نمیتونید وارد بشید!"
_تو دیگه کی هستی؟
"نمیتونیم بهتون اطلاعات بدیم اقا لطفا برید"
اعصابش بشدت بهم ریخته بود،مشتشو محکم روی بوق کوبید.
با دیدن شخص مورد نظرش سریع از اتاقش خارج شد و به طرف در رفت
+اقایون درو باز کنید...
افرادش به دستور ماریا درو روی تهیونگ باز کردن
با حرص از ماشین پیاده شد و سوییچو به سمت یکی از اون مرد ها پرت کرد
_پارکش کن!
لبخند گرمی برای استقبال از تهیونگ روی لبهاش نشست
+بیا داخل...
باهم وارد خونه شدن،رفت و روی مبل نشست و منتظر موند تا دلیل قانع کننده ای از طرف ماریا به خاطر اومدنش به اینجا بشنوه
_خب...چرا گفتی بیام؟
+چرا انقدر عصبی؟
_برو سر اصل مطلب...ماریا!
نفسشو کلافه بیرون داد و کنار تهیونگ نشست
+به خاطر کارت نگران نباش...یه کار بهتر از اون برات سراغ دارم...تهیونگ...میای دوباره باهم باشیم؟
به چشمهای مرموز و شیطون ماریا خیره شد
_من به خاطرت قید زندگیمو زدم...خودت جوابمو بهتر میدونی!
چشمهاش از شوق برق زد و محکم خودشو تو بغل تهیونگ انداخت
+عاشقتم چاگیا!
خنده ی ارومی کرد و دستاشو دور ماریا حلقه کرد
_منم عاشقتم...ولی میدونی،این سایدتو بیشتر دوست دارم...شرور بودن بهت میاد!
بوسه ی نرمی روی گونه ی معشوقش کاشت و لبخند ملیحی زد.
هنوز هم با دیدن عشق اون دو عذاب میکشید...اما دیگه میتونست روی احساساتش کنترل داشته باشه...
با دراوردن صدای سرفه اونا رو متوجه ی حضورش کرد
-ببخشید مزاحم عاشقانه هاتون میشم...ماریا از اونجایی که دیگه جزو ادمات حساب میشم باید یه چیزیو بهت بگم...چند دقیقه پیش یکی باهام تماس گرفت...درمورد مهمونی.
+کجاست؟ ادرسشو گفت؟
-اره...ولی نمیتونی تنها بری...اونجا گرگ زیاده،باید یه پارتنر داشته باشی
انگشتو سمت تهیونگ گرفت.
+اونو که دارم
-اره خودم فهمیدم...فردا شب ساعت 20:۳٠ دقیقه مهمونی شروع میشه،مکانش از اینجا خیلی دوره...خارج شهر،کنار دریا یه ویلا هست،مهمونی اونجاست
+خوبه...خیلی وقته ساحل رو ندیدم
-ماریا این مراسم خیلی مهمه...با خیلیا اشنا میشی،دشمنات و دوستات همه هستن! باید خیلی مراقب حرکات و رفتارت و همچنین خودت باشی!
+من امادگی رو به رو شدن با همشون رو دارم...نگران نباش
اگه غلط املایی داشت معذرت...
۱۲.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.