چه اتفاقی افتاد
چه اتفاقی افتاد
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱۸
ا/ت: ی قرص خواب برای من بیارید.
پرستار: چشم.
ویو فردا صبح ا/ت.
از خواب بیدار شدم.
صبخانم رو خوردم رو تخت نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که یهو سونگ کانگ امد داخل.
سونگ کانگ: سلام
ا/ت: چی میخوای(سرد)
سونگ کانگ: امدم باهات حرف بزنم.
ا/ت: درباره ی؟!
سونگ کانگ: تهیونگ.
ا/ت: مشنوم.
سونگ کانگ: ببین ا/ت.
من اون موقع که تهیونگ تو کما بود خواستم بهت بگم ولی پدرت نمی زاشت. مگر نه من برای چی باید این کارو میکردم. پدرت به فکر تو بود. به منم هعی تکید میکرد که راجب تهیونگ هیچ چیزی بهت نگم.
ا/ت: خوب. بقیش؟!
سونگ کانگ: همین
ا/ت: خوب الان چیکار کنم؟!
سونگ کانگ: ام خوب...
می بخشیم؟!
ا/ت: اره.
سونگ کانگ: اخیش.
ا/ت: خوب حالا برو.
سونگ کانگ: برم؟!
ا/ت: اره دیگه برو.
سونگ کانگ(رفت)
ویو دو ماه بعد ا/ت.
تو این چند ماه همش بیمارستان.
و خبری از تهیونگ نداشتم. برامم مهم نبود.
تو این دوماه. برای بهبودی پام تمرین میکردم. که بالاخره میتونم راه برم. و تو این دوماه فقط سونگ کانگ همیشه پیشم بود.
امروز قرار بود مرخص بشم.
زمستون بود.
چه روز خوبی. امروزم تولدم بود.
ی شلوار کارگو با ی هودی پوشیدم موهام رو هم باز گذاشتم.
از بیمارستان امدم بیرون دیدم سونگ کانگ دم در با ماشینش منتظرمه.
سونگ کانگ: به به خانم ا/ت
تبریک میگم. اجازه میدهید شما رو تا خانه خودتان همراهی کنم!؟
ا/ت: البته
سونگ کانگ: پس بزن بریم.
(سوار ماشین شدن)
سونگ کانگ:میای امشب لب دریا ساعت 9 اونجا منتظرتم.
ا/ت: آ. خوب باشه.
خوب رسیدم من برم. بابای.
سونگ کانگ:(دستش رو تکون داد)
ویو ا/ت
رفتم داخل خونه
ی دوش گرفتم کارای لازم رو کردم.
رفتم شرکت.
اونجا تا ساعت های۸ کار کردم.
دیگه رفتم خونه اماده شدم برم لب اب کنار سونگ کانگ.
ی پیرهن سفید پوشیدم موهام رو هم باز گذاشتم.
دیگه اماده شده بودم.
در رو که باز کردم.
با چیزی که دیدم شوکه شدم.
اون تهیونگ بود. اینجا چیکار میکرد.
ا/ت؛ ت. ته. ته. تهیونگ
تهیونگ:(چقدر خوشگل شده بود. انگار که ی فرشته جلوم بود)
تهیونگ: س. س. سلام
ا/ت: چی میخوای؟!
تهیونگ: ا/ت میشه ازت ی چیزی بپرسم؟!
ا/ت: بله؟!
ویو ا/ت
دیدم تهیونگ داره کم کم نزدیکم میشه.
منم هی میرفتم عقب. که خوردم به دیوار.
دیدم دستاش رو گذاشت رو دیوار و زندانیم کرد.
ا/ت: تهیونگ چیکار.....
(تهیونگ:(نزاشت حرفش کامل بشه که گفت):ا/ت من عاشقتم.
ا/ت:(اولش خیلی شکه شدم. ولی بعد حولش دادم)
ا/ت: تو منو دوست داری؟!(با لحن توهین امیز)
تهیونگ: ا/ت...... م. من.. دو... دوست دارم من جطور باید بهت ثابت کنم؟!.
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱۸
ا/ت: ی قرص خواب برای من بیارید.
پرستار: چشم.
ویو فردا صبح ا/ت.
از خواب بیدار شدم.
صبخانم رو خوردم رو تخت نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که یهو سونگ کانگ امد داخل.
سونگ کانگ: سلام
ا/ت: چی میخوای(سرد)
سونگ کانگ: امدم باهات حرف بزنم.
ا/ت: درباره ی؟!
سونگ کانگ: تهیونگ.
ا/ت: مشنوم.
سونگ کانگ: ببین ا/ت.
من اون موقع که تهیونگ تو کما بود خواستم بهت بگم ولی پدرت نمی زاشت. مگر نه من برای چی باید این کارو میکردم. پدرت به فکر تو بود. به منم هعی تکید میکرد که راجب تهیونگ هیچ چیزی بهت نگم.
ا/ت: خوب. بقیش؟!
سونگ کانگ: همین
ا/ت: خوب الان چیکار کنم؟!
سونگ کانگ: ام خوب...
می بخشیم؟!
ا/ت: اره.
سونگ کانگ: اخیش.
ا/ت: خوب حالا برو.
سونگ کانگ: برم؟!
ا/ت: اره دیگه برو.
سونگ کانگ(رفت)
ویو دو ماه بعد ا/ت.
تو این چند ماه همش بیمارستان.
و خبری از تهیونگ نداشتم. برامم مهم نبود.
تو این دوماه. برای بهبودی پام تمرین میکردم. که بالاخره میتونم راه برم. و تو این دوماه فقط سونگ کانگ همیشه پیشم بود.
امروز قرار بود مرخص بشم.
زمستون بود.
چه روز خوبی. امروزم تولدم بود.
ی شلوار کارگو با ی هودی پوشیدم موهام رو هم باز گذاشتم.
از بیمارستان امدم بیرون دیدم سونگ کانگ دم در با ماشینش منتظرمه.
سونگ کانگ: به به خانم ا/ت
تبریک میگم. اجازه میدهید شما رو تا خانه خودتان همراهی کنم!؟
ا/ت: البته
سونگ کانگ: پس بزن بریم.
(سوار ماشین شدن)
سونگ کانگ:میای امشب لب دریا ساعت 9 اونجا منتظرتم.
ا/ت: آ. خوب باشه.
خوب رسیدم من برم. بابای.
سونگ کانگ:(دستش رو تکون داد)
ویو ا/ت
رفتم داخل خونه
ی دوش گرفتم کارای لازم رو کردم.
رفتم شرکت.
اونجا تا ساعت های۸ کار کردم.
دیگه رفتم خونه اماده شدم برم لب اب کنار سونگ کانگ.
ی پیرهن سفید پوشیدم موهام رو هم باز گذاشتم.
دیگه اماده شده بودم.
در رو که باز کردم.
با چیزی که دیدم شوکه شدم.
اون تهیونگ بود. اینجا چیکار میکرد.
ا/ت؛ ت. ته. ته. تهیونگ
تهیونگ:(چقدر خوشگل شده بود. انگار که ی فرشته جلوم بود)
تهیونگ: س. س. سلام
ا/ت: چی میخوای؟!
تهیونگ: ا/ت میشه ازت ی چیزی بپرسم؟!
ا/ت: بله؟!
ویو ا/ت
دیدم تهیونگ داره کم کم نزدیکم میشه.
منم هی میرفتم عقب. که خوردم به دیوار.
دیدم دستاش رو گذاشت رو دیوار و زندانیم کرد.
ا/ت: تهیونگ چیکار.....
(تهیونگ:(نزاشت حرفش کامل بشه که گفت):ا/ت من عاشقتم.
ا/ت:(اولش خیلی شکه شدم. ولی بعد حولش دادم)
ا/ت: تو منو دوست داری؟!(با لحن توهین امیز)
تهیونگ: ا/ت...... م. من.. دو... دوست دارم من جطور باید بهت ثابت کنم؟!.
۱۵۳
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.