چند پارتی(غمگین)
چند پارتی(غمگین)
رودخانه
پارت۳
ادمین ویو:
دخترک تقلا میکرد و جیغ میکشید و تهیونگ دستشو گذاشته بود روی قلبش و از کارش پشیمون بود... شخصا که باور نمیکنم
ات:ولم کنید ولم کنیددد(جیغ)
دیگ دختر اونقد عصبی بود که عربده میکشید تهیونگ برای اینکه ضعفشو نبینن دویید بیرون نفس نفس میزد و چشماش گرد شده بود
دختر به سرباز ها و سردار لگد های دردناکی میزد و اخر تونست ازاد شه دویید از چادر بیرون و تهیونگو دید
تهیونگ برگشت و با تعجب و ترس نگاهش کرد
اوه ترس؟!
ات دادی زد و به سمتش هجوم برد و دستشو بلند کرد به بهش سیلیی جانانه بزنه ولی تهیونگ صورتشو کشید...
و همین کافی بود تا ناخن های ات رد قرمز و متورمی روی گونه ی تهیونگ به جا بزاره که بلافاصله شرو به خون اومدن کرد
دخترک اجازه نداد به تهیونگ تا این اتفاقو هزم کنه و پرید روی کولش
سرباز های دیگه بهت زده به جنگ این دو نفر نگاه میکردن
قسمتی از لباس دخترک از درز شکافه شد چرا که تهیونگ اتینشو کشید تا اونو از خودش جدا کنه و استیش تا روی ارنج دختر شکافته شد
دخترک با اعصبانیت تهیونگو میزد
سردار لنگان لنگان بیرون اومد و بیرون از چادر پخش زمین شد نمیتونست واقعا به خاطر لگد های عصبی اون دختر بلند شه
یهویی دختر دست از حرکاتش کشید و خشکش زد و دستشو روی قلب به صورت مشت محکمی زد
قلب دوباره گرفته بود!
از روی تهیونگ پایین افتاد و به شدت دردش اومد ولی بلافاصله قلبش ازاد کرد و دختر پاشد و شروع کرد به فرار!
تهیونگ نقش زمین بود و سعی میکرد خون روی گونشو پاک کنه ولی وقتی دختر رو دید که خیلی ازشون دور شده بود به سمت جنگل!
تهیونگ:بگیردیش!چرا خشتون زده بی عرضه ها؟!
ات با اینکه قلبش گرفته بود ولی تموم نیرویی که براش مونده بود رو ریخته بود توی پاهاش و فرار میکرد
بین درختای جنگل بود و صدای داد ها و ماشین هارو میشنید که دنبالش بودن
اونا ازش چی میخواستن؟!
از جایی که کفشاش پاره شده بودن سنگ های داخل پاش میرفتن و این از سرعتش کم میکرد
و علاوه بر این قلبش با درد میتپید
ات توی دلش با خودش از پدیدار کمک خواست...
که همین لحظه بود که به رودخونهی مرزی رسید!
فقط فالو میکنید نامردا؟:(
رودخانه
پارت۳
ادمین ویو:
دخترک تقلا میکرد و جیغ میکشید و تهیونگ دستشو گذاشته بود روی قلبش و از کارش پشیمون بود... شخصا که باور نمیکنم
ات:ولم کنید ولم کنیددد(جیغ)
دیگ دختر اونقد عصبی بود که عربده میکشید تهیونگ برای اینکه ضعفشو نبینن دویید بیرون نفس نفس میزد و چشماش گرد شده بود
دختر به سرباز ها و سردار لگد های دردناکی میزد و اخر تونست ازاد شه دویید از چادر بیرون و تهیونگو دید
تهیونگ برگشت و با تعجب و ترس نگاهش کرد
اوه ترس؟!
ات دادی زد و به سمتش هجوم برد و دستشو بلند کرد به بهش سیلیی جانانه بزنه ولی تهیونگ صورتشو کشید...
و همین کافی بود تا ناخن های ات رد قرمز و متورمی روی گونه ی تهیونگ به جا بزاره که بلافاصله شرو به خون اومدن کرد
دخترک اجازه نداد به تهیونگ تا این اتفاقو هزم کنه و پرید روی کولش
سرباز های دیگه بهت زده به جنگ این دو نفر نگاه میکردن
قسمتی از لباس دخترک از درز شکافه شد چرا که تهیونگ اتینشو کشید تا اونو از خودش جدا کنه و استیش تا روی ارنج دختر شکافته شد
دخترک با اعصبانیت تهیونگو میزد
سردار لنگان لنگان بیرون اومد و بیرون از چادر پخش زمین شد نمیتونست واقعا به خاطر لگد های عصبی اون دختر بلند شه
یهویی دختر دست از حرکاتش کشید و خشکش زد و دستشو روی قلب به صورت مشت محکمی زد
قلب دوباره گرفته بود!
از روی تهیونگ پایین افتاد و به شدت دردش اومد ولی بلافاصله قلبش ازاد کرد و دختر پاشد و شروع کرد به فرار!
تهیونگ نقش زمین بود و سعی میکرد خون روی گونشو پاک کنه ولی وقتی دختر رو دید که خیلی ازشون دور شده بود به سمت جنگل!
تهیونگ:بگیردیش!چرا خشتون زده بی عرضه ها؟!
ات با اینکه قلبش گرفته بود ولی تموم نیرویی که براش مونده بود رو ریخته بود توی پاهاش و فرار میکرد
بین درختای جنگل بود و صدای داد ها و ماشین هارو میشنید که دنبالش بودن
اونا ازش چی میخواستن؟!
از جایی که کفشاش پاره شده بودن سنگ های داخل پاش میرفتن و این از سرعتش کم میکرد
و علاوه بر این قلبش با درد میتپید
ات توی دلش با خودش از پدیدار کمک خواست...
که همین لحظه بود که به رودخونهی مرزی رسید!
فقط فالو میکنید نامردا؟:(
۱.۷k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.