آن شب ماه کامل بود☆1
ا/ت: اوهایو هچو
*لیوای نگاه کرد به ا/ت و سرش برگردوند*
___________
●از زبان ا/ت میباشد●
سلاممم من ا/ت هستم تقریبا میشه گفت نزدیک ۲ ساله با لیوای سان دوستم یا بهتره بگم من فقط اینجوری فکر میکنم چون هروقت من میبینه به چپش...
من ۲۹ سالمه و توی هنگ اکتشاف هستم و تقریبا چند ماهی هست که داخل جوخه لیوای سانم
موهام قهوه ای کوتاهه و قدم ۱۵۷ میدونم خیلی کوتاهم 😭😂
من تقریبا میشه گفت با همه مهربونم مخصوصا با ارن و میکاسا میدونین خیلی بچه های نازیننن
_________
هانجی: هی ا/ت به چی فکر میکنیییی بلاا؟
ا/ت: به هیچی هانجی سان
هانجی: باشه *وی میخنده*
*برگشت رفت سمت لیوای که روی صندلی نشسته بود و فنجون جایی دستش بود دقیقا همون مدل معروفش😔(اون قسمت که ارت رو صندلی نشسته کنار لیوای و قاشوقش میوفته اون قسمته) ا/ت میره میشینه کنار لیوای و با بقیه حرف میزنه که قاشق ارن از دستش میوفته*
ارن: عه
*خم میشه برش داره که دستش تایتانیته میشه*
*وقتی این انفاق افتاد ا/ت و لیوای اروم نسته بودن درحالی که بقیه با چاقو و نمیدونم شمشیر بود اینا دور ارن بودن*
لیوای: هی اروم شید
ا/ت: بچه ها اروم باشین چیزی نشده مطمعنم ارن از قصد اینکارو نکرده مگه نه ارن؟
ارت: درسته از قصد نکردم
*اره دیگه اتفاقای انیمه میوفته و هانجی میاد کشف میکنه برای هدف داشتن تبدیل میشه اره*
ا/ت: لیوای سان الان میخوایم چیکار کنیم؟
*لیوای جوابی نمیده و برمیگرده به هانجی نگاه میکنه*
هانجی: باید دیوار ماریا رو پس بگیریم، درسته لیوای؟
لیوای: آره و اول هم باید ارن به تبدیل شدن به تایتان مسلط بشه.
_____
●از زبان ا/ت●
لیوای سان از اون روز دیگه باهام خیلی کمتر حرف میزنه نمیدونم چرا همچین میکنه انگار چیشده هیچ اتفاقی بدی نیوفتاده...
شاید فقط باید بهش زمان بدم؟
____
پارت بعد یکم دیگه میدم فعلا یکی دو ساعت نیستم :')
*لیوای نگاه کرد به ا/ت و سرش برگردوند*
___________
●از زبان ا/ت میباشد●
سلاممم من ا/ت هستم تقریبا میشه گفت نزدیک ۲ ساله با لیوای سان دوستم یا بهتره بگم من فقط اینجوری فکر میکنم چون هروقت من میبینه به چپش...
من ۲۹ سالمه و توی هنگ اکتشاف هستم و تقریبا چند ماهی هست که داخل جوخه لیوای سانم
موهام قهوه ای کوتاهه و قدم ۱۵۷ میدونم خیلی کوتاهم 😭😂
من تقریبا میشه گفت با همه مهربونم مخصوصا با ارن و میکاسا میدونین خیلی بچه های نازیننن
_________
هانجی: هی ا/ت به چی فکر میکنیییی بلاا؟
ا/ت: به هیچی هانجی سان
هانجی: باشه *وی میخنده*
*برگشت رفت سمت لیوای که روی صندلی نشسته بود و فنجون جایی دستش بود دقیقا همون مدل معروفش😔(اون قسمت که ارت رو صندلی نشسته کنار لیوای و قاشوقش میوفته اون قسمته) ا/ت میره میشینه کنار لیوای و با بقیه حرف میزنه که قاشق ارن از دستش میوفته*
ارن: عه
*خم میشه برش داره که دستش تایتانیته میشه*
*وقتی این انفاق افتاد ا/ت و لیوای اروم نسته بودن درحالی که بقیه با چاقو و نمیدونم شمشیر بود اینا دور ارن بودن*
لیوای: هی اروم شید
ا/ت: بچه ها اروم باشین چیزی نشده مطمعنم ارن از قصد اینکارو نکرده مگه نه ارن؟
ارت: درسته از قصد نکردم
*اره دیگه اتفاقای انیمه میوفته و هانجی میاد کشف میکنه برای هدف داشتن تبدیل میشه اره*
ا/ت: لیوای سان الان میخوایم چیکار کنیم؟
*لیوای جوابی نمیده و برمیگرده به هانجی نگاه میکنه*
هانجی: باید دیوار ماریا رو پس بگیریم، درسته لیوای؟
لیوای: آره و اول هم باید ارن به تبدیل شدن به تایتان مسلط بشه.
_____
●از زبان ا/ت●
لیوای سان از اون روز دیگه باهام خیلی کمتر حرف میزنه نمیدونم چرا همچین میکنه انگار چیشده هیچ اتفاقی بدی نیوفتاده...
شاید فقط باید بهش زمان بدم؟
____
پارت بعد یکم دیگه میدم فعلا یکی دو ساعت نیستم :')
۵.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.