black dream p7
چرا اون مرد انقدر واسش عجیب بود ؟ چرا نمی تونست هدفش رو تشخیص بده؟
توی این چند روز گذشته مدام براش تکرار میشد
تا به خودش اومد تا گردن توی آب بود ، اما نمی خواست نجات پیدا کنه
میخواست یبار برای همیشه تمومش کنه و بره
چشماش بسته شد و منتظر موند نفس کم بیاره ...
"ارزشش و داره ؟
دختر بابا؟ نمیخوای بیدار شی؟"
بغض کرد
" بابا ، من خستم بزار بمیرم راحت شم" a,t
دستی به گونه لطیف دخترش کشید
" خوبیا خوب نیستن دخترکم ، اما بعد این دوری ها بعد این سختی ها ، تو داری آدمش و پیدا میکنی فقط ولش نکن باشه؟"
اشکاش جاری میشدن و رودی از درد و تشکیل میدادن
" اما بابا تو منو از خونه بیرون کردی ، من دخترت بودم یکی یه دونت بودم قند عسلت ؛ چرا بابا؟ چرا با من که از همه بیشتر دوست داشتم اینکارو کردی ؟" a,t
دستی روی دستش گذاشت و چشم های عسلی پیر شده اس رو به دخترش داد
" میفهمی دخترم ، حقیقت زود واست آشکار میشه "
با برخورد چیز گرمی به تنش ، پلک هاش نیمه باز شد
احساس سرما میکرد و می فهمید روی هواس
بی جون تر از اونی بود که متوجه صداها و جزئیات اطرافش بشه
کم کم آب از دهنش بیرون اومد و با دست محکم به جسمی که توی آغوشش بود چنگ زد
چشماش الان واضح میدید و با دیدن جئون
کمی تعجب کرد ، دست های اون زیر پاهای لختش بود و بدنش رو مور مور میکرد
جئون که متوجه چشمای باز دختر شده بود نگاهش رو به اون داد
لبخندی گوشه لبش بود و حلقه دور بدنش رو محکم تر کرد
دست اون دختر هنوز هم روی پیراهنش بود و چنگ محکمی به سینه اش میزد
به ماسه ها رسید و بهش خیره شده ، آفتاب داخل چشم هاش می تابید و به رنگ زرد تبدیل میشد، انگار تا حالا همچین رنگی ندیده بود
به خودش اومد و روی ماسه ها گذاشتش که پاهای کوچک و ظریفش به سمت عقب رفتن و تعادلش از دست رفت
دست های مردونه اش رو دور کمر باریک ات حلقه کرد و به خودش چسبوند
چشم هایی که ات رو متعجب میکرد، لحظه ای مردونه و مست و لحظه ای خرگوش و بامزه!
"حالتون خوبه؟" jk
"ب...بله خیلی ممنون" a,t
" وظیفه بود ، میخواید ببرمتون درمانگاه انگار نمی تونید راه برید؟" jk
" نه نه خوبم ، یکم سرگیجه دارم " a,t
دست هاش کم کم شل شدن و ریتم نفس کشیدن ات عادی شد
چند قدم عقب رفت و پشت به جئون ایستاد
اعتراف می کرد بدن فوق العاده گرمی داشت و اصلا توی بغلش احساس سرما نکرده بود !
خواست لب باز کنه تا سوال بپرسه که با حرکت جئون زبونش بند اومد !
توی این چند روز گذشته مدام براش تکرار میشد
تا به خودش اومد تا گردن توی آب بود ، اما نمی خواست نجات پیدا کنه
میخواست یبار برای همیشه تمومش کنه و بره
چشماش بسته شد و منتظر موند نفس کم بیاره ...
"ارزشش و داره ؟
دختر بابا؟ نمیخوای بیدار شی؟"
بغض کرد
" بابا ، من خستم بزار بمیرم راحت شم" a,t
دستی به گونه لطیف دخترش کشید
" خوبیا خوب نیستن دخترکم ، اما بعد این دوری ها بعد این سختی ها ، تو داری آدمش و پیدا میکنی فقط ولش نکن باشه؟"
اشکاش جاری میشدن و رودی از درد و تشکیل میدادن
" اما بابا تو منو از خونه بیرون کردی ، من دخترت بودم یکی یه دونت بودم قند عسلت ؛ چرا بابا؟ چرا با من که از همه بیشتر دوست داشتم اینکارو کردی ؟" a,t
دستی روی دستش گذاشت و چشم های عسلی پیر شده اس رو به دخترش داد
" میفهمی دخترم ، حقیقت زود واست آشکار میشه "
با برخورد چیز گرمی به تنش ، پلک هاش نیمه باز شد
احساس سرما میکرد و می فهمید روی هواس
بی جون تر از اونی بود که متوجه صداها و جزئیات اطرافش بشه
کم کم آب از دهنش بیرون اومد و با دست محکم به جسمی که توی آغوشش بود چنگ زد
چشماش الان واضح میدید و با دیدن جئون
کمی تعجب کرد ، دست های اون زیر پاهای لختش بود و بدنش رو مور مور میکرد
جئون که متوجه چشمای باز دختر شده بود نگاهش رو به اون داد
لبخندی گوشه لبش بود و حلقه دور بدنش رو محکم تر کرد
دست اون دختر هنوز هم روی پیراهنش بود و چنگ محکمی به سینه اش میزد
به ماسه ها رسید و بهش خیره شده ، آفتاب داخل چشم هاش می تابید و به رنگ زرد تبدیل میشد، انگار تا حالا همچین رنگی ندیده بود
به خودش اومد و روی ماسه ها گذاشتش که پاهای کوچک و ظریفش به سمت عقب رفتن و تعادلش از دست رفت
دست های مردونه اش رو دور کمر باریک ات حلقه کرد و به خودش چسبوند
چشم هایی که ات رو متعجب میکرد، لحظه ای مردونه و مست و لحظه ای خرگوش و بامزه!
"حالتون خوبه؟" jk
"ب...بله خیلی ممنون" a,t
" وظیفه بود ، میخواید ببرمتون درمانگاه انگار نمی تونید راه برید؟" jk
" نه نه خوبم ، یکم سرگیجه دارم " a,t
دست هاش کم کم شل شدن و ریتم نفس کشیدن ات عادی شد
چند قدم عقب رفت و پشت به جئون ایستاد
اعتراف می کرد بدن فوق العاده گرمی داشت و اصلا توی بغلش احساس سرما نکرده بود !
خواست لب باز کنه تا سوال بپرسه که با حرکت جئون زبونش بند اومد !
۳۲.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.