✞رمان انتقام✞ پارت 43
•انتقام•
اتوسا: دیانا تو این خونه کوفتی چیزی نداری بخوریم؟
دیانا: همین الان ۶ تا بسته چیبس و باهم خوردی
امیر: عزیزم چی میخوری سفارش بدم واست؟
دیانا: داره حالم بد میشه از این چندش بازیاتون...
ارسلان: اه خسته شدم دیگ بریم بخوابیم...
رضا: داداش ی لحظه میای باهات کار دارم...
ارسلان: باش...رضا رفت سمت اتاق دیانا منم پشت سرش رفتم...جانم؟
رضا: پانیذ از دستم ناراحته چیکار کنم؟
ارسلان: در بیار هوا کن...به من چه
رضا: خاک تو سرت کنم من این همه کمک کردم به دیانا برسی...
ارسلان: خب سوپرایزش کن...
رضا: چطوری؟
ارسلان: چیزایی ک دوست داره رو واسش بخر...
رضا: اینو ک خودمم میدونم ولی نمیدونم چی دوست داره...
ارسلان: من اگه جای پانیذ بودم از همین پنجره پرتت میکردم پایین..
رضا: اخه چرا؟
ارسلان: یعنی حتی نمیدونی چی دوست داره؟
رضا: نه
ارسلان: فعلا برو نازشو بکش تا بعدا ی کاریش کنیم
اتوسا: دیانا چجوری بخوابیم؟
دیانا: اینجا ۳ تا اتاق خواب داره...میتونیم...
ارسلان: من و دیانا تو ی اتاق اتوسا و امیر تو ی اتاق دیگه بقیه هم تو اون یکی اتاق...
اتوسا: پس شبتون بخیر...
دیانا: با ارسلان رفتیم سمت اتاق ک روی تخت نشستم و اونماومد کنارم نشست...ارسلااان
ارسلان: بله؟
دیانا: کی گف تو کنار من بخوابی؟
ارسلان: خودم گفتم...
دیانا: پس باید رو زمین بخوابی
ارسلان: مثلا قراره ک از فردا پیش هم زندگی کنیما...
دیانا: همینی ک هست
ارسلان: دیانا اذیت نکن دیگ..
دیانا: خب پس من رو زمین میخوابم..
ارسلان: دیانا ما که قبلا...
اتوسا: دیانا تو این خونه کوفتی چیزی نداری بخوریم؟
دیانا: همین الان ۶ تا بسته چیبس و باهم خوردی
امیر: عزیزم چی میخوری سفارش بدم واست؟
دیانا: داره حالم بد میشه از این چندش بازیاتون...
ارسلان: اه خسته شدم دیگ بریم بخوابیم...
رضا: داداش ی لحظه میای باهات کار دارم...
ارسلان: باش...رضا رفت سمت اتاق دیانا منم پشت سرش رفتم...جانم؟
رضا: پانیذ از دستم ناراحته چیکار کنم؟
ارسلان: در بیار هوا کن...به من چه
رضا: خاک تو سرت کنم من این همه کمک کردم به دیانا برسی...
ارسلان: خب سوپرایزش کن...
رضا: چطوری؟
ارسلان: چیزایی ک دوست داره رو واسش بخر...
رضا: اینو ک خودمم میدونم ولی نمیدونم چی دوست داره...
ارسلان: من اگه جای پانیذ بودم از همین پنجره پرتت میکردم پایین..
رضا: اخه چرا؟
ارسلان: یعنی حتی نمیدونی چی دوست داره؟
رضا: نه
ارسلان: فعلا برو نازشو بکش تا بعدا ی کاریش کنیم
اتوسا: دیانا چجوری بخوابیم؟
دیانا: اینجا ۳ تا اتاق خواب داره...میتونیم...
ارسلان: من و دیانا تو ی اتاق اتوسا و امیر تو ی اتاق دیگه بقیه هم تو اون یکی اتاق...
اتوسا: پس شبتون بخیر...
دیانا: با ارسلان رفتیم سمت اتاق ک روی تخت نشستم و اونماومد کنارم نشست...ارسلااان
ارسلان: بله؟
دیانا: کی گف تو کنار من بخوابی؟
ارسلان: خودم گفتم...
دیانا: پس باید رو زمین بخوابی
ارسلان: مثلا قراره ک از فردا پیش هم زندگی کنیما...
دیانا: همینی ک هست
ارسلان: دیانا اذیت نکن دیگ..
دیانا: خب پس من رو زمین میخوابم..
ارسلان: دیانا ما که قبلا...
۱۲۴.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.