عشق در نگاه اول پارت ۱۹
ویو ا.ت
صبح که بلند شدم دیدم کوک نیست به من چه که کجاست پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که دیدم کوک داره صبحونه درست میکنه
کوک : عشقم بیدار شدی ؟
ا.ت : هوی من هنوز باهات قهرما
کوک : بلاخره که آشتی میکنی
ا.ت : خب حالا
کوک : میشه بیای بغلم (قیافشو کیوت میکنه)
ا.ت : آخه من الان چجوری بغلت نکنم چرا هی منو خر میکنی رفتم بغلش کردم
کوک : بشین صبحونتو بخور (لبخند)
سر میز
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : میخوای به بابام چی بگی
ا.ت : وقتی رفتیم شرکت میگم
ویو ا.ت
رفتم لباسمو پوشیدم آرایش ملایم کردم و رفتم سوار ماشین کوک شدم و رفتیم شرکت که یورا و یونجی رو دیدم
یورا : خب میبینم که آشتی کردین
یونجی : خب کبوترای عاشق هم بلاخره آشتی کردن
ا.ت : ببندید دهنتونو (خنده) رفتم پیش میا
میا : سلام خانم کیم آقای جئون تو دفترتون هستن اینم برنامتون
ا.ت : ممنون
کوک : خب بذار اول من برم تو
ا.ت : باشه
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم که دیدم روی مبل نشسته
پ کوک : سلام دخترم
ا.ت : سلام آقای جئون
پ کوک : دخترم با من راحت باش
ا.ت : چشم پدر جان
پ کوک : حالا خوب شد خب دخترم جوابت چیه ؟
ا.ت : خب من خیلی به حرفاتون فکر کردم و اونجوری که میگفتین انگار کوک برای بدست آوردن من خیلی تلاش کرده اگه بتونه بهم اعتماد کنه میتونم دوباره برگردم پیشش
کوک : ببین بهت قول میدم دیگه هیچوقت به عشقم شک نکنم
پ کوک : خب پس دخترم مبارک باشه کوک اگه یه بار دیگه عروسمو اذیت کنی زندت نمیذارم فهمیدی ؟
کوک : باشه باشه (باخوشحالی)
ویو ا.ت
بابای کوک رفت بیرون و دیدم کوک پرید بغلم جوری که داستم خفه میشدم
ا.ت : کوک خفم کردی (خنده)
کوک : خوشحالم که برگشتی پیشم
ا.ت : منم همینطور
کوک : خب ا.ت من باید برم ساعت ۶ بیا دم برج ایفل
ا.ت : واسه چی
کوک : تو بیا کاریت نباشه
ا.ت : باشه
کوک : خداحافظ عشقم
ا.ت : خداحافظ کوکی
پرش زمانی ساعت ۵:۳۰
ویو ا.ت : آماده شدم و یه لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و رفتم دم برج ایفل دیدم همه چراغا خاموش بود که یهو ........
پارت بعدی پارت آخر
صبح که بلند شدم دیدم کوک نیست به من چه که کجاست پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که دیدم کوک داره صبحونه درست میکنه
کوک : عشقم بیدار شدی ؟
ا.ت : هوی من هنوز باهات قهرما
کوک : بلاخره که آشتی میکنی
ا.ت : خب حالا
کوک : میشه بیای بغلم (قیافشو کیوت میکنه)
ا.ت : آخه من الان چجوری بغلت نکنم چرا هی منو خر میکنی رفتم بغلش کردم
کوک : بشین صبحونتو بخور (لبخند)
سر میز
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : میخوای به بابام چی بگی
ا.ت : وقتی رفتیم شرکت میگم
ویو ا.ت
رفتم لباسمو پوشیدم آرایش ملایم کردم و رفتم سوار ماشین کوک شدم و رفتیم شرکت که یورا و یونجی رو دیدم
یورا : خب میبینم که آشتی کردین
یونجی : خب کبوترای عاشق هم بلاخره آشتی کردن
ا.ت : ببندید دهنتونو (خنده) رفتم پیش میا
میا : سلام خانم کیم آقای جئون تو دفترتون هستن اینم برنامتون
ا.ت : ممنون
کوک : خب بذار اول من برم تو
ا.ت : باشه
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم که دیدم روی مبل نشسته
پ کوک : سلام دخترم
ا.ت : سلام آقای جئون
پ کوک : دخترم با من راحت باش
ا.ت : چشم پدر جان
پ کوک : حالا خوب شد خب دخترم جوابت چیه ؟
ا.ت : خب من خیلی به حرفاتون فکر کردم و اونجوری که میگفتین انگار کوک برای بدست آوردن من خیلی تلاش کرده اگه بتونه بهم اعتماد کنه میتونم دوباره برگردم پیشش
کوک : ببین بهت قول میدم دیگه هیچوقت به عشقم شک نکنم
پ کوک : خب پس دخترم مبارک باشه کوک اگه یه بار دیگه عروسمو اذیت کنی زندت نمیذارم فهمیدی ؟
کوک : باشه باشه (باخوشحالی)
ویو ا.ت
بابای کوک رفت بیرون و دیدم کوک پرید بغلم جوری که داستم خفه میشدم
ا.ت : کوک خفم کردی (خنده)
کوک : خوشحالم که برگشتی پیشم
ا.ت : منم همینطور
کوک : خب ا.ت من باید برم ساعت ۶ بیا دم برج ایفل
ا.ت : واسه چی
کوک : تو بیا کاریت نباشه
ا.ت : باشه
کوک : خداحافظ عشقم
ا.ت : خداحافظ کوکی
پرش زمانی ساعت ۵:۳۰
ویو ا.ت : آماده شدم و یه لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و رفتم دم برج ایفل دیدم همه چراغا خاموش بود که یهو ........
پارت بعدی پارت آخر
۱۲.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.