painful love part 2
painful love part 2
وارد اتاق بزرگ شدی،به اطراف نگاهی انداختی چند تا کاناپه قهوه ای رنگ کلاسیک همینطور چراغ های دیواری با مخلوطی از رنگ نارنجی و زرد .
کمی سرت رو بالا اوردی و به دیوار خیره شدی
تفنگ شکارچی سه نوع به دیوار وصل شده بود
در کنار اون کمی بالا سر حیواناتی مانند گراز،اهو،اسب و خیلی از حیوانات دیگر
وصل شده بودند که این باعث شده بود کمی بترسی..
نگاهی به روبه روت انداختی..پشت میزش قرار گرفتع بود پشت صندلی چرخدارش به تو بود جز موهای مشکی رنگش کمی مخلوط با زرد که باعث جوونیش میشد،تو دید بود
÷ بشین
با لحن خیلی جدی ای گفت ، کمی نزدیک کاناپه شدی و روش نشستی ، روی پتویی که از پوست پلنگ دوخته شده بود ،بودی
تاحالا همچین چیزی ندیدع بودی اروم دستتو روی خال هاش کشیدی کمی مورمورت شد ولی یکمم حس خوبی داشت.
÷ حواست به من باشه هان مونه!
سرتو بالا گرفتی و به صندلی نگاه کردی
با کمک پاهای بلندش صندلی رو چرخوند و حالا میتونستی صورتشو ببینی
کاملا جدی بهت خیره شده بود که ادامه داد:
÷ اول از اینکه باید قانون هارو بدونی
سرتو اهسته تکون دادی
÷ هروقت باهات کار داشتم میای اینجا حق اینو نداری بدون اجازه من بیای اتاق کارم! ، فکر نکن اینجا خونه خالته هرچی میلت کشید بخوری ، یک ساعت حق اینو داری از وسایلای الکترونیکی استفاده کنی .
÷ مهم تر از همه فکر فرار به سرت نزنه!
بزاق دهنتو قورت دادی و لرزون لب زدی
= چشم..
پوزخندی زد
دستشو برد زیر میز ، همراه با خرس قهوه ای رنگت و بالا اوردش با دیدنش چشمات برقی زد
÷ این..خیلی برات ارزشمنده؟!
بدون هیچ تردیدی زود لب زدی
= اره خیلی خیلی برام ارزشمنده
÷ پس..* پوزخندش کشیده تر شد*.. اگه خراب کاری ای به بار بیاری این عروسکو ازت میگیرم پس دختر خوبی باش
لبخندی زدی و سرتو تکون دادی
پاشدی و عروسکو ازش گرفتی
÷ میتونی بری بیرون، جک اتاقتو نشون میده خانم هان
شری تکون دادی و بدنتو چرخاندی به سمت در رفتی، اروم دستتو روی دستگیره گذاشتی که گفت:
÷ یونیفرم مدرسه ات هم کمده ، فردا ساعت ۹ بیدار باش !
÷ چشم...
دستگیره در رو اروم کشیدی.
بعد از بستن در نگاهی به اطراف کردی که همون هیکل گنده رو دیدی
& بریم
عروسک خرسیتو محکم توی بغلت فشوردی و پشت سرش راه افتادی، فاصله زیادی با اتاق کار پدر خوانده ات نداشت..
روبه روی در ایستاد و با نگاه جدی و سردی لب زد :
& اینجا اتاقته . تا وقتی که بهت اطلاع ندادن نیا بیرون!
اروم سرتو تکون دادی..
از در فاصله گرفت و به سمت پله ها رفت . از دیدت کامل محو شد ، اروم برگشتی و نگاهی به در کردی ظاهرش که بنظر خوب میومد.
اروم دستگیرش رو گرفتی کامل درو باز کردی وارد اتاق شد ، نگاهی بهش انداختی
زیادم شیک یا زیبا نبود
دیوار سفیدی که کمی ترک داشت پرده های سفید رنگ و یک تخت خواب و کمد
همینطور یک میز تحریر قدیمیِ چوبی
چمدونت کنار تخت قرار داشت قبل از اینکه بری سمتش، به سمت کمد رفتی
درشو باز کردی با دیدن یک یونیفرم زیبا لبخندی روی لبات نقش بست
= حداقل این یکی خوبه..
دروغ چرا اولاش یکم راحت بودی ، اما بعدش کم کم از پدرخواندت هم یجورایی میترسیدی ، هرهفته با دوستای قمار بازش جمع میشدن و این تو بودی که مجبور بودی جمعشون باشی یا پذیرایی کنی یا براشون نوشیدنی های الکی ببری
چند بار سعی کردی فرار کنی ولی مگه امکانش وجود داشت؟! همه جا با دوربین پوشانده شده بود نزدیک هزار تا بادیگارد دور تا دور خونه بودن .. از همه مهم تر خدمت کارا روت چشم داشتن
اما بلخره بعد از ۵ سال تونسته بودی از اون ساختمون بیرون بیای!
البته که این ۵ سال سختی های زیادی داشتی
هر سال هر ماه یک قانون جدید به وجود میومد
تنبیه خاصی هم داشت ، بی احترامی،از حد گذشتن،اوردن نمره کم همشون عاقبت خوبی نداشتن یا بهتره بگم این فرد یک شخصی بود که از گذشته ات خبر داشت!
با سرعت زیادی بین چمن ها داشتی میدوییدی تا بلکه بتونی از دست ادم های جین ته خلاص شی
تا اخرین سرعتت داشتی میدوییدی تا اینکه با گیر کردن مچ پات به شاخه های روی خاک افتادی روی زانو هات درد بدی بین زانو هات به وجود اومده بود
وارد اتاق بزرگ شدی،به اطراف نگاهی انداختی چند تا کاناپه قهوه ای رنگ کلاسیک همینطور چراغ های دیواری با مخلوطی از رنگ نارنجی و زرد .
کمی سرت رو بالا اوردی و به دیوار خیره شدی
تفنگ شکارچی سه نوع به دیوار وصل شده بود
در کنار اون کمی بالا سر حیواناتی مانند گراز،اهو،اسب و خیلی از حیوانات دیگر
وصل شده بودند که این باعث شده بود کمی بترسی..
نگاهی به روبه روت انداختی..پشت میزش قرار گرفتع بود پشت صندلی چرخدارش به تو بود جز موهای مشکی رنگش کمی مخلوط با زرد که باعث جوونیش میشد،تو دید بود
÷ بشین
با لحن خیلی جدی ای گفت ، کمی نزدیک کاناپه شدی و روش نشستی ، روی پتویی که از پوست پلنگ دوخته شده بود ،بودی
تاحالا همچین چیزی ندیدع بودی اروم دستتو روی خال هاش کشیدی کمی مورمورت شد ولی یکمم حس خوبی داشت.
÷ حواست به من باشه هان مونه!
سرتو بالا گرفتی و به صندلی نگاه کردی
با کمک پاهای بلندش صندلی رو چرخوند و حالا میتونستی صورتشو ببینی
کاملا جدی بهت خیره شده بود که ادامه داد:
÷ اول از اینکه باید قانون هارو بدونی
سرتو اهسته تکون دادی
÷ هروقت باهات کار داشتم میای اینجا حق اینو نداری بدون اجازه من بیای اتاق کارم! ، فکر نکن اینجا خونه خالته هرچی میلت کشید بخوری ، یک ساعت حق اینو داری از وسایلای الکترونیکی استفاده کنی .
÷ مهم تر از همه فکر فرار به سرت نزنه!
بزاق دهنتو قورت دادی و لرزون لب زدی
= چشم..
پوزخندی زد
دستشو برد زیر میز ، همراه با خرس قهوه ای رنگت و بالا اوردش با دیدنش چشمات برقی زد
÷ این..خیلی برات ارزشمنده؟!
بدون هیچ تردیدی زود لب زدی
= اره خیلی خیلی برام ارزشمنده
÷ پس..* پوزخندش کشیده تر شد*.. اگه خراب کاری ای به بار بیاری این عروسکو ازت میگیرم پس دختر خوبی باش
لبخندی زدی و سرتو تکون دادی
پاشدی و عروسکو ازش گرفتی
÷ میتونی بری بیرون، جک اتاقتو نشون میده خانم هان
شری تکون دادی و بدنتو چرخاندی به سمت در رفتی، اروم دستتو روی دستگیره گذاشتی که گفت:
÷ یونیفرم مدرسه ات هم کمده ، فردا ساعت ۹ بیدار باش !
÷ چشم...
دستگیره در رو اروم کشیدی.
بعد از بستن در نگاهی به اطراف کردی که همون هیکل گنده رو دیدی
& بریم
عروسک خرسیتو محکم توی بغلت فشوردی و پشت سرش راه افتادی، فاصله زیادی با اتاق کار پدر خوانده ات نداشت..
روبه روی در ایستاد و با نگاه جدی و سردی لب زد :
& اینجا اتاقته . تا وقتی که بهت اطلاع ندادن نیا بیرون!
اروم سرتو تکون دادی..
از در فاصله گرفت و به سمت پله ها رفت . از دیدت کامل محو شد ، اروم برگشتی و نگاهی به در کردی ظاهرش که بنظر خوب میومد.
اروم دستگیرش رو گرفتی کامل درو باز کردی وارد اتاق شد ، نگاهی بهش انداختی
زیادم شیک یا زیبا نبود
دیوار سفیدی که کمی ترک داشت پرده های سفید رنگ و یک تخت خواب و کمد
همینطور یک میز تحریر قدیمیِ چوبی
چمدونت کنار تخت قرار داشت قبل از اینکه بری سمتش، به سمت کمد رفتی
درشو باز کردی با دیدن یک یونیفرم زیبا لبخندی روی لبات نقش بست
= حداقل این یکی خوبه..
دروغ چرا اولاش یکم راحت بودی ، اما بعدش کم کم از پدرخواندت هم یجورایی میترسیدی ، هرهفته با دوستای قمار بازش جمع میشدن و این تو بودی که مجبور بودی جمعشون باشی یا پذیرایی کنی یا براشون نوشیدنی های الکی ببری
چند بار سعی کردی فرار کنی ولی مگه امکانش وجود داشت؟! همه جا با دوربین پوشانده شده بود نزدیک هزار تا بادیگارد دور تا دور خونه بودن .. از همه مهم تر خدمت کارا روت چشم داشتن
اما بلخره بعد از ۵ سال تونسته بودی از اون ساختمون بیرون بیای!
البته که این ۵ سال سختی های زیادی داشتی
هر سال هر ماه یک قانون جدید به وجود میومد
تنبیه خاصی هم داشت ، بی احترامی،از حد گذشتن،اوردن نمره کم همشون عاقبت خوبی نداشتن یا بهتره بگم این فرد یک شخصی بود که از گذشته ات خبر داشت!
با سرعت زیادی بین چمن ها داشتی میدوییدی تا بلکه بتونی از دست ادم های جین ته خلاص شی
تا اخرین سرعتت داشتی میدوییدی تا اینکه با گیر کردن مچ پات به شاخه های روی خاک افتادی روی زانو هات درد بدی بین زانو هات به وجود اومده بود
۸۶۶
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.