دختری که به آرزوهایش دوخته شد...
پارت۴🍡
جینویو:
اومدم که دیدم یکی جلو دره و شبیه یونگیه یهدفعه ترس افتاد به دلم ولی تو دلم گفتم لابد همسایهس یا مهمون یکی از همسایه هاس یونگی جلو چشم خودم مرد با تصادف ماشین!
(پایان جین ویو)
جیسو:ها؟؟؟
جین:عزیزم برو کنار من حلش میکنم!
جیسو:*نمیزاره جین بِکِشَتِش اونور*نه هندسامم این شوگا نیست این یه کسیه از جای دیگه که ما نمیدونیم.*🤷♀️*
جین:آره عشقم*رمانتیک*
جیسو:خبخب آقایی که شبیه یه آدم پَست و پلیده هستین جدا عجیب نی؟
ولی خب اشتبا اومدین.
جین:آره داداشم اگه میخوای بیا تو پذیرایی کنیم؟؟؟؟
جیسو:آرهمیشه؟
یونگی:من پذیراتونم*دستمالی که روش مایع بیهوشی بود رو میزاره رو دماغشون و فشار میده تا بدجوری بیهوش میشن.
امیلیویو:
از این میناعه متنفرم مسخره ی زشت و بد هیکل و اوسکول دیوونه میوونهس!
خداروشکر با جیمین کات کردم!پسره ی چشم تیز!(خفه امیلی😑🔪)
ولی مینا میونهش بام خوب شده!
بزار بریم بالا برسیم خونه ببینیم جلو مامان بابا چیجوریه!
میناویو:
رفتیم بالا مث اینکه این هنوز ازم خوشش نمیاد رفتیم بلخره رسیدیم و دیدیم که!
امیلیویو:
شوگا زندهص!درصت شنیده بودم!میناخاک تو سرت که شوگا رو خبر کردی!ازت بیشتر از قبل بدم میاد!
میناویو:
اوهاوهاوه!امیلی حتما الان از دستم ناراحته!گریهش گرفته بود بغلش کردم...
شوگاویو:
تا مینا رو دیدم لبخند اومد رو لبم ولی تا دیدم اون دخترهی اوسکول رو بغل کرده لبخند از رو لبم ورداشته شد و اخمام رف تو هم.
امیلی ویو:
بیشعور پررو اومده بوده مامان و بابام رو بیهوش کرده بوده و تازه ق.ل.ی.و.ن هم برای خودش چاق کرده بوده!
میناویو:
با اینکه بابام بود اما سرش جیغ کشیدم و گفتم:《بابا ل.ع.ن.ت بهت!》و بلافاصله دویدم سمت بابام! اوه نه اون بابام نیص که!بابای امیلیعه ولی اونا بیشتر از بابام و مامان قبلیم بهم عشق ورزیدن و کمکم کردن...
امیلیویو:
دویدم سمت آشپز خونه و بهترین چاقومون رو برداشتم و با جیغ دویدم سمت شوگا که یهو...
اصکی کنی بدجوری لیز میخوری🔪
جینویو:
اومدم که دیدم یکی جلو دره و شبیه یونگیه یهدفعه ترس افتاد به دلم ولی تو دلم گفتم لابد همسایهس یا مهمون یکی از همسایه هاس یونگی جلو چشم خودم مرد با تصادف ماشین!
(پایان جین ویو)
جیسو:ها؟؟؟
جین:عزیزم برو کنار من حلش میکنم!
جیسو:*نمیزاره جین بِکِشَتِش اونور*نه هندسامم این شوگا نیست این یه کسیه از جای دیگه که ما نمیدونیم.*🤷♀️*
جین:آره عشقم*رمانتیک*
جیسو:خبخب آقایی که شبیه یه آدم پَست و پلیده هستین جدا عجیب نی؟
ولی خب اشتبا اومدین.
جین:آره داداشم اگه میخوای بیا تو پذیرایی کنیم؟؟؟؟
جیسو:آرهمیشه؟
یونگی:من پذیراتونم*دستمالی که روش مایع بیهوشی بود رو میزاره رو دماغشون و فشار میده تا بدجوری بیهوش میشن.
امیلیویو:
از این میناعه متنفرم مسخره ی زشت و بد هیکل و اوسکول دیوونه میوونهس!
خداروشکر با جیمین کات کردم!پسره ی چشم تیز!(خفه امیلی😑🔪)
ولی مینا میونهش بام خوب شده!
بزار بریم بالا برسیم خونه ببینیم جلو مامان بابا چیجوریه!
میناویو:
رفتیم بالا مث اینکه این هنوز ازم خوشش نمیاد رفتیم بلخره رسیدیم و دیدیم که!
امیلیویو:
شوگا زندهص!درصت شنیده بودم!میناخاک تو سرت که شوگا رو خبر کردی!ازت بیشتر از قبل بدم میاد!
میناویو:
اوهاوهاوه!امیلی حتما الان از دستم ناراحته!گریهش گرفته بود بغلش کردم...
شوگاویو:
تا مینا رو دیدم لبخند اومد رو لبم ولی تا دیدم اون دخترهی اوسکول رو بغل کرده لبخند از رو لبم ورداشته شد و اخمام رف تو هم.
امیلی ویو:
بیشعور پررو اومده بوده مامان و بابام رو بیهوش کرده بوده و تازه ق.ل.ی.و.ن هم برای خودش چاق کرده بوده!
میناویو:
با اینکه بابام بود اما سرش جیغ کشیدم و گفتم:《بابا ل.ع.ن.ت بهت!》و بلافاصله دویدم سمت بابام! اوه نه اون بابام نیص که!بابای امیلیعه ولی اونا بیشتر از بابام و مامان قبلیم بهم عشق ورزیدن و کمکم کردن...
امیلیویو:
دویدم سمت آشپز خونه و بهترین چاقومون رو برداشتم و با جیغ دویدم سمت شوگا که یهو...
اصکی کنی بدجوری لیز میخوری🔪
۲.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.