پسر دایی پارک

پارت۵
+من ا/ت هستم
پس اسمش ا/ت بود
کوک: چند سالته؟
+۱۷سالمه
لونا:عه من ازت بزرگ ترم من ۱۸ سالمه جانکوک باهات هم سنه (لوس)
+اها
پ.ا:دخترم امروز یه مهمونی به مناسبت اومدن تو داریم لباس خوشگل بپوش ساعت ۶ آماده باش
+چشم
«ا/ت ویو»
رسیدیم یه عمارت بزرگ. بود یعنی پدرم چی کارست ؟
پ.ا:به اجوما گفتم که اتاقتو نشونت بده
آجوما:خانم این اتاق شماعه
+مرسی
رفتم داخل خیلی قشنگ بود با تم مشکی بنفش بود رنگای مورد علاقم (اسلاید دوم )
رفتم روی تخت دراز کشیدم ساعت۳و نیم بود دلم برای جیمین تنگ شده بود من و جیمین شاید خیلی باهم دعوا کنیم ولی بازم همو دوست داریم (منظورش علاقه ی دوستیه) پس تصمیم گرفتم که بهش زنگ بزنم
«مکالمه»
+جیمینی
_مرگ
+یااا من به بار جیمین صدات زدم تو هم بزن توی ذوقم
_باشه چیزی شده زنگ زدی ؟
+نه فقط میخواستم ببینم زنده ای بدون من یا نه (خنده)
_هه من بدون تو خیلیم راحت ترم (خنده)
«پرش به بعد تماس»
بعد کلی با جیمین صحبت کردن گرفتن خوابیدم چشمامو که باز کردم دیدم ساعت ۵ پشمام ریخت بود من چقدر خوابیده بودم توی افکار خودم بود که یهو در زده شد……
___________________
شرایط :
۶لایک
۷کامنت
💗