{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 9
با صدایه جیمین بیدار شد
تهیونگ : ای بابا بریم دیگه
جیمین: تو احمقی نمیبینی دختره خوابه
ات بیدار شد و چشم هایش رو با دست چشماش مالید
ات : رسیدیدم
تهیونگ : هوی پاشو ما میخواهیم بریم
جیمین : تهیونگ گفتم خفشو
تهیونگ چشم غوری به هر دو رفت و از ماشین پیاده شد
ات نگاهش به همه ماشین کرد و گفت
ات : همه رفتن من خیلی وقته خوابم؟
جیمین : نه مهم نیست بفرمائید بریم
ات کیف اش رو برداشت و جیمین هم کیف اش رو برداشت و از ماشین پیاده شدن همه رفته بودن بجز جیمین و ات
ات: اخخخخخخ چه هوایه خوبی
نگاهش اوفتاد سمته یونجون
ات : این اینجا چیکار میکنه نکنه بخاطره من اومده
ات تا میخواست سمت یونجون قدم برداره و بهش بگه که بره باش به سنگ جلو اش خورد و نزدیک بود که بخور زمین اما دستی دوره ک*مره اش گذاشته شد از اونجایی که نیم تنه پوشیده بود دست هایش سرد اون فرد باعث مورمور شدن بدنه ات شد
ات دست هایش رو دوره گردنه جیمین حلقه کرد تا نیافته
جیمین با نگرانی گفت
جیمین : خوبی
ات دوباره خشک اش زد بود و خیره به چشم هایه جیمین بود
جیمین : هالت خوبه پات آسیب ندیده
ات که میخواست مزلوم نمیایی کنه زود گفت
ات : اخخخخخ پاممممم درد میکنه
جیمین کمک اش کرد که رویه زمین بنشینه
جیمین: صبر کن نگاه کنم که زخمی که نشده
ات : نه نه نمیخوام درد میکنه
جین که به پسرا نشون میداد چجوری چادر رو درست کنه نگاهش اوفتاد سمت ات و زود به سمت اون ها رفت
جین : چیشده ات
جیمین : پاش خورد به سنگ و الان نمیزارم ببینم چش شده
جین نگاهی به ات انداخت
ات همش دادو بیداد می کرد و به حرفه هیچ کس گوش نمیداد و فقد میگفت درد داره درد میکنه چشم هایش هم بسته بودن با هر دو دست هایش پاش رو گرفته بود
جین که نقشه این دختره شیطون رو فهمیده گفت
جین: شما نگران نباشید پسرا برین و به دستاتون کمک کنید تا چادر رو درست کنن چند تا هم برین برایه غذا و آتیش همچی رو درست کنید هوا داره تاریک میشه
جیمین نگران گفت
جیمین : ایشون پاش خوب نیست
جین خوب من میدونم هالش خوبه یا نه اما تو پاشو درمان کن منم برم به بچه کمک کنم
جیمین : چشم
جیمین جلوه ات نشست
جیمین : لطفا با من بیایین سواره......
پارت 9
با صدایه جیمین بیدار شد
تهیونگ : ای بابا بریم دیگه
جیمین: تو احمقی نمیبینی دختره خوابه
ات بیدار شد و چشم هایش رو با دست چشماش مالید
ات : رسیدیدم
تهیونگ : هوی پاشو ما میخواهیم بریم
جیمین : تهیونگ گفتم خفشو
تهیونگ چشم غوری به هر دو رفت و از ماشین پیاده شد
ات نگاهش به همه ماشین کرد و گفت
ات : همه رفتن من خیلی وقته خوابم؟
جیمین : نه مهم نیست بفرمائید بریم
ات کیف اش رو برداشت و جیمین هم کیف اش رو برداشت و از ماشین پیاده شدن همه رفته بودن بجز جیمین و ات
ات: اخخخخخخ چه هوایه خوبی
نگاهش اوفتاد سمته یونجون
ات : این اینجا چیکار میکنه نکنه بخاطره من اومده
ات تا میخواست سمت یونجون قدم برداره و بهش بگه که بره باش به سنگ جلو اش خورد و نزدیک بود که بخور زمین اما دستی دوره ک*مره اش گذاشته شد از اونجایی که نیم تنه پوشیده بود دست هایش سرد اون فرد باعث مورمور شدن بدنه ات شد
ات دست هایش رو دوره گردنه جیمین حلقه کرد تا نیافته
جیمین با نگرانی گفت
جیمین : خوبی
ات دوباره خشک اش زد بود و خیره به چشم هایه جیمین بود
جیمین : هالت خوبه پات آسیب ندیده
ات که میخواست مزلوم نمیایی کنه زود گفت
ات : اخخخخخ پاممممم درد میکنه
جیمین کمک اش کرد که رویه زمین بنشینه
جیمین: صبر کن نگاه کنم که زخمی که نشده
ات : نه نه نمیخوام درد میکنه
جین که به پسرا نشون میداد چجوری چادر رو درست کنه نگاهش اوفتاد سمت ات و زود به سمت اون ها رفت
جین : چیشده ات
جیمین : پاش خورد به سنگ و الان نمیزارم ببینم چش شده
جین نگاهی به ات انداخت
ات همش دادو بیداد می کرد و به حرفه هیچ کس گوش نمیداد و فقد میگفت درد داره درد میکنه چشم هایش هم بسته بودن با هر دو دست هایش پاش رو گرفته بود
جین که نقشه این دختره شیطون رو فهمیده گفت
جین: شما نگران نباشید پسرا برین و به دستاتون کمک کنید تا چادر رو درست کنن چند تا هم برین برایه غذا و آتیش همچی رو درست کنید هوا داره تاریک میشه
جیمین نگران گفت
جیمین : ایشون پاش خوب نیست
جین خوب من میدونم هالش خوبه یا نه اما تو پاشو درمان کن منم برم به بچه کمک کنم
جیمین : چشم
جیمین جلوه ات نشست
جیمین : لطفا با من بیایین سواره......
۸.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.