پارت ۱۶۲ رمان کت رنگی
پارت ۱۶۲ رمان کت رنگی
#تهیونگ
شونه هامو گرفته بود !
من: جویی!
جویی: جانم ! ...
من: جویی .. من با سومی سرد بودم! .. من ! .. باهاش سرد بودم هیچ وقت با هم دوست نشدیم ! هیچ وقت .. هیچ وقت نتونستم براش تکیه گاه باشم!
جویی: اینطوری فکر میکنی؟
چند ثانیه با چشمای اشکی نگاهش کردم.. دستشو بالا آورد و کشید روی گونه هام و اشک هامو پاک کرد
جویی: اشتباه میکنی ! .. میدونی اون همیشه به من میگفت تهیونگ از همتون خون گرم تره ! .. وقتی چاقو خورده بودی خیلی نگرانت بود ! .. تو براش تکیه گاه بودی بدون اینکه خودت بدونی !!
من: جویی !🥺 اینارو نگو که منو دلداری بدی .. الکی میگی!
جویی: من راستشو میگم ! .. دیگه اینطوری فکر نکن !
من: من دیگه برم پیش کوک ! .. از درون خورد شد من جونگ کوک رو میشناسم ! .. این ضربه، ضربه مهلکی بود ..
( سه روز بعد )
#جونگکوک
روی صخره کنار دریا .. ظرف چینی که خاکسترش توش بود توی بغلم گرفته بودم.. تهیونگ و جویی از دور نگاهم میکردن .. انقدر گریه کرده بودم که اشکی واسم نمونده بود و همش بغض بود !
من: سومی.. الان داری منو میبینی دیگه ؟!🥺 .. بدون هیچ وقت نمیبخشمت! بی رحم ترین آدمی هستی که دیدم! ...
ظرف رو نوازش میکردم .. بغضم لحظه به لحظه سنگین تر و شدید تر میشد ..
من: سومی! .. چه طور تونستی !؟ ت..تو بهم قول دادی !! الان من بدون تو چیکار کنم؟ چه طور زندگی کنم ؟؟ تو اون کمپانی کوفتی همش صورتت حرفات خنده هات و گریه هات رو یادم میاد .. 🥺💔 .. منو فرستادی جزیره جیجو!! من احمق هم تورو ول کردم و رفتم...
یهو یاد حرفاش افتادم که میگفت " من اصلا چراغ روشن نکردم .. من روشن نکردم جونگ کوک ! "
من: سومی ... مطمن باش انتقامت رو میگیرم ! میگردم و اونی که این بلا رو سرت آورد و منو نابود کرد رو پیدا میکنم ! ...
بلند شدم و در ظرف رو باز کردم. انگشت هامو کردم بین خاکسترش و پخشش کردم تو هوا ..
( سه هفته بعد )
#تهیونگ
نشسته بودیم پشت صحنه و منتظر بودیم بریم روی صحنه .. بعد از اون اتفاق دردناک دیگه همه چی آروم شده بود. جونگ کوک گریه نمی کرد و معلومه کنار اومده اولش هم معلوم بود که از پسش بر میاد .. اما رفتار هاش سرد شده و گاهی اوقات پرخاش میکنه که اونم طبیعیه .. با اون ضربه مهلکی که بهش وارد شد منم جای اون بودم این کمپانی رو ترک میکردم... با رفتن سومی جویی دوباره طراح لباسمون شد .. خبری از ته جونگ نبود و این بیشتر منو میترسوند .. تصور اینکه جویی کنارم نباشه رو نمیتونستم بکنم .. مثل همیشه خوش لباس و جذاب! ..
صدامون کردن و رفتیم پشت در .. جونگ کوک جلوم بود .. در باز شد .. اما کوک خشکش زده بود ..
من: جونگ کوک !! یااا...
کوک: ه..ها؟... آها!! ... ببخش حواسم پرت شد
من: کوک حالت خوبه؟ ... میخوایی بهشون بگم حالت خوب نیست !؟
کوک: ن..نه خوبم ! بریم رو صحنه !
دلم نیومد دیر آپ کنم !
#تهیونگ
شونه هامو گرفته بود !
من: جویی!
جویی: جانم ! ...
من: جویی .. من با سومی سرد بودم! .. من ! .. باهاش سرد بودم هیچ وقت با هم دوست نشدیم ! هیچ وقت .. هیچ وقت نتونستم براش تکیه گاه باشم!
جویی: اینطوری فکر میکنی؟
چند ثانیه با چشمای اشکی نگاهش کردم.. دستشو بالا آورد و کشید روی گونه هام و اشک هامو پاک کرد
جویی: اشتباه میکنی ! .. میدونی اون همیشه به من میگفت تهیونگ از همتون خون گرم تره ! .. وقتی چاقو خورده بودی خیلی نگرانت بود ! .. تو براش تکیه گاه بودی بدون اینکه خودت بدونی !!
من: جویی !🥺 اینارو نگو که منو دلداری بدی .. الکی میگی!
جویی: من راستشو میگم ! .. دیگه اینطوری فکر نکن !
من: من دیگه برم پیش کوک ! .. از درون خورد شد من جونگ کوک رو میشناسم ! .. این ضربه، ضربه مهلکی بود ..
( سه روز بعد )
#جونگکوک
روی صخره کنار دریا .. ظرف چینی که خاکسترش توش بود توی بغلم گرفته بودم.. تهیونگ و جویی از دور نگاهم میکردن .. انقدر گریه کرده بودم که اشکی واسم نمونده بود و همش بغض بود !
من: سومی.. الان داری منو میبینی دیگه ؟!🥺 .. بدون هیچ وقت نمیبخشمت! بی رحم ترین آدمی هستی که دیدم! ...
ظرف رو نوازش میکردم .. بغضم لحظه به لحظه سنگین تر و شدید تر میشد ..
من: سومی! .. چه طور تونستی !؟ ت..تو بهم قول دادی !! الان من بدون تو چیکار کنم؟ چه طور زندگی کنم ؟؟ تو اون کمپانی کوفتی همش صورتت حرفات خنده هات و گریه هات رو یادم میاد .. 🥺💔 .. منو فرستادی جزیره جیجو!! من احمق هم تورو ول کردم و رفتم...
یهو یاد حرفاش افتادم که میگفت " من اصلا چراغ روشن نکردم .. من روشن نکردم جونگ کوک ! "
من: سومی ... مطمن باش انتقامت رو میگیرم ! میگردم و اونی که این بلا رو سرت آورد و منو نابود کرد رو پیدا میکنم ! ...
بلند شدم و در ظرف رو باز کردم. انگشت هامو کردم بین خاکسترش و پخشش کردم تو هوا ..
( سه هفته بعد )
#تهیونگ
نشسته بودیم پشت صحنه و منتظر بودیم بریم روی صحنه .. بعد از اون اتفاق دردناک دیگه همه چی آروم شده بود. جونگ کوک گریه نمی کرد و معلومه کنار اومده اولش هم معلوم بود که از پسش بر میاد .. اما رفتار هاش سرد شده و گاهی اوقات پرخاش میکنه که اونم طبیعیه .. با اون ضربه مهلکی که بهش وارد شد منم جای اون بودم این کمپانی رو ترک میکردم... با رفتن سومی جویی دوباره طراح لباسمون شد .. خبری از ته جونگ نبود و این بیشتر منو میترسوند .. تصور اینکه جویی کنارم نباشه رو نمیتونستم بکنم .. مثل همیشه خوش لباس و جذاب! ..
صدامون کردن و رفتیم پشت در .. جونگ کوک جلوم بود .. در باز شد .. اما کوک خشکش زده بود ..
من: جونگ کوک !! یااا...
کوک: ه..ها؟... آها!! ... ببخش حواسم پرت شد
من: کوک حالت خوبه؟ ... میخوایی بهشون بگم حالت خوب نیست !؟
کوک: ن..نه خوبم ! بریم رو صحنه !
دلم نیومد دیر آپ کنم !
۱۴.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.