عاشق پنهانی
مرصاد : با رفتن اتابک خان رفتم سمتش و شروع کردم باز کردن کمربند که با ترس عقب رفت
سینا : ارباب به قران
مرصاد: سینا غلطای اضافیت زیاد شده خیلی زیاد
سینا : میدونستم اتابک خان حرفامون و شنیده و حرفام باعث آزارش شده بی حرف دیگه ای گذاشتم عصبانیتش خالی کنه
مرصاد : عصبی بودم و متوجه شدت ضربات یا حتی تعدادشون نشدم شاید هشتاد نود تایی زدم و بی توجه به تن خونیش روی صندلی زوار در رفته انباری نشستم شروع کردم سیگار کشیدن
سینا : درد صبح و ضربات الان بدنم ضعف داشت اما به محض شنیدن صدای فندک و بوی غلیظ سیگار برگ سعی کردم پاشم و چهار دست و پا سمت ارباب رفتم که با این لباسا و سیگار شدید جذاب شده بود رفتم لای پاشون و سیگار برگ و با دست خودشون نزدیک شاهرگ گردنم خاموش کردم ..ارباب من جام و به کسی نمیدم تا زمانی که برده ای دارید چرا سیگار رو برای آرامش انتخاب میکنید
چرا تا وقتی پوست من میتونه بسوزه اون سیگار لیاقت سوختن توی دستاتون و داره
مرصاد : شاید برده زیرم کافی. نیست .. باید عوضش کنم هوم ...
چند لحظه مات شد متوجه لرزش بدنش شدم حرفام سنگین بود اما کمی تنبیه روحی نیاز بود
سینا : ارباب به قران
مرصاد: سینا غلطای اضافیت زیاد شده خیلی زیاد
سینا : میدونستم اتابک خان حرفامون و شنیده و حرفام باعث آزارش شده بی حرف دیگه ای گذاشتم عصبانیتش خالی کنه
مرصاد : عصبی بودم و متوجه شدت ضربات یا حتی تعدادشون نشدم شاید هشتاد نود تایی زدم و بی توجه به تن خونیش روی صندلی زوار در رفته انباری نشستم شروع کردم سیگار کشیدن
سینا : درد صبح و ضربات الان بدنم ضعف داشت اما به محض شنیدن صدای فندک و بوی غلیظ سیگار برگ سعی کردم پاشم و چهار دست و پا سمت ارباب رفتم که با این لباسا و سیگار شدید جذاب شده بود رفتم لای پاشون و سیگار برگ و با دست خودشون نزدیک شاهرگ گردنم خاموش کردم ..ارباب من جام و به کسی نمیدم تا زمانی که برده ای دارید چرا سیگار رو برای آرامش انتخاب میکنید
چرا تا وقتی پوست من میتونه بسوزه اون سیگار لیاقت سوختن توی دستاتون و داره
مرصاد : شاید برده زیرم کافی. نیست .. باید عوضش کنم هوم ...
چند لحظه مات شد متوجه لرزش بدنش شدم حرفام سنگین بود اما کمی تنبیه روحی نیاز بود
۳.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.