فیک: ستاره
شوگا :بهم اعتماد نداشتی
جیمین : ددی (با حالت ناراحت )
شوگا :بلند شد و رفت جیمین ناراحت شد
وقتی که رفت شروع کرد به گریه کردن
ویو جنی
با لیسا رفتیم حیاط تا اون دوتا راحت حرف بزنن
لیسا:خانم کیم ببخشید حواسم نبود ببخشید که قهوه ی ناگیسا رو ریختم روتون
جنی:اشکال نداره اومدم اینجا تا یک چیزی بهت بگم فقط تا آخرش به حرفام گوش کن بعد حرف بزن
لیسا :...
جنی: یادته روزی که اومدی به شوگا گفتی که برای استخدام اومدی اون موقع منم بودم شوگا بهت گفت من فقط کره ای استخدام میکنم دیدم درمورد مامانت گفتی با خودم گفتم این ممکنه جاسوس باشه ولی وقتی اون قطره اشک رو تو چشمات دیدم گفتم غیر ممکنه که این جاسوس باشه اون موقع جیمین قهر کرده بودو اومده بود خونه ی من بهش گفتم اگه تورو استخدام کنه به جیمین میگم بره خونشون اونم قبول کرد
لیسا:اینارو میگی که با بدبختی من خودتو ببری بالا (با بغض)
جنی : نه لیسا لطفا گوش بده اون تورو استخدام کرد اون موقع بخاطر تو همش خونه شوگا بودم بعد از چند ماه فهمیدم که دوست دارم
لیسا :چی (با بغض)
جنی :هیس خوب خانوادم فهمیدن و من و شوگا برا اینکه ثابت کنیم که گی ولز نیستیم باهم کیس رفتیم من همهی اینارو گفتم که بگم لالیسا مانوبان با من قرار می زاری
لیسا :آره(با گریه)
جیمین : ددی (با حالت ناراحت )
شوگا :بلند شد و رفت جیمین ناراحت شد
وقتی که رفت شروع کرد به گریه کردن
ویو جنی
با لیسا رفتیم حیاط تا اون دوتا راحت حرف بزنن
لیسا:خانم کیم ببخشید حواسم نبود ببخشید که قهوه ی ناگیسا رو ریختم روتون
جنی:اشکال نداره اومدم اینجا تا یک چیزی بهت بگم فقط تا آخرش به حرفام گوش کن بعد حرف بزن
لیسا :...
جنی: یادته روزی که اومدی به شوگا گفتی که برای استخدام اومدی اون موقع منم بودم شوگا بهت گفت من فقط کره ای استخدام میکنم دیدم درمورد مامانت گفتی با خودم گفتم این ممکنه جاسوس باشه ولی وقتی اون قطره اشک رو تو چشمات دیدم گفتم غیر ممکنه که این جاسوس باشه اون موقع جیمین قهر کرده بودو اومده بود خونه ی من بهش گفتم اگه تورو استخدام کنه به جیمین میگم بره خونشون اونم قبول کرد
لیسا:اینارو میگی که با بدبختی من خودتو ببری بالا (با بغض)
جنی : نه لیسا لطفا گوش بده اون تورو استخدام کرد اون موقع بخاطر تو همش خونه شوگا بودم بعد از چند ماه فهمیدم که دوست دارم
لیسا :چی (با بغض)
جنی :هیس خوب خانوادم فهمیدن و من و شوگا برا اینکه ثابت کنیم که گی ولز نیستیم باهم کیس رفتیم من همهی اینارو گفتم که بگم لالیسا مانوبان با من قرار می زاری
لیسا :آره(با گریه)
۲۲۹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.