فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۱۷
فردا صبح
از زبان ا/ت
رفتیم شرکت با جونگ کوک همین که پیاده شدیم خبرنگارا حمله ور شدن سمتمون
جونگ کوک اومد پیشم و دستم رو گرفت یکی از خبرنگارا گفت : خانم ا/ت این درسته که میگن شما بخاطره شرکت پدرتون با جئون جونگ کوک ازدواج کردین ؟
همش از این سوالات چرت میپرسیدن و منم همش با نه گفتن جوابشون رو میدادم
رفتیم داخل شرکت همه یجور نگامون میکردن
با لبخند به جونگ کوک گفتم : من میرم اتاقم
اونم یه لبخند مصنوعی تحویلم داد و رفت
رفتم توی اتاقم برگه هایی که روی میزم بودن رو امضا میکردم که دره اتاقم زده شد گفتم : بیا تو ، سرم رو آوردم بالا که مامانم و همچنین مادره جونگ کوک رو دیدم استرس گرفتم بلند شدم و ادای احترام کردم
اومدن نشستن
مادره جونگ کوک برام قیافه گرفته بود و با همین حالت گفت : خبرا رو شنیدی ؟ گفتم : کدوم خبر ؟ مامانم گفت : شایعه هایی که در مورد تو و جونگ کوکه
به حرف خبرنگارا فکر کردم و گفتم : بله...بله شنیدم ، مادره جونگ کوک گفت: امیدوارم حقیقت نداشته باشه
گفتم : البته که حقیقت نداره
باید همین الان میرفتم پیش جونگ کوک برای همین گفتم : منو ببخشید باید برم بیرون
تزییم کردم و فوراً از اتاق اومدم بیرون رفتم اتاق جونگ کوک نبود از منشیش پرسیدم کجاست گفت اتاق جلسه
بدو بدو با کفشای پاشنه بلندم رفتم اتاق جلسه مثل اینکه جلسه تموم شده بود منتظر شدم همه رفتن بعد رفتم تو در رو آروم بستم اما باز شد ( نیمه باز ) گفتم : جونگ کوک بیچاره شدیم
گفت : مگه چی شده گفتم : مامانامون اومده بودن پیشم در مورد حرفایی که خبرنگارا صبح میگفتن ازم هی می پرسیدن بهمون شک کردن
یهو دیدم جونگ کوک داره با چشمش بهم اشاره میکنه نفهمیدم منظورش رو برای همین آروم سرم تکون دادم به معنی اینکه منظورش چیه که دستم رو گرفت و کشید سمته خودش و بغلم کرد دستش رو روی سرم گذاشت و نوازش کرد
گفتم : چیکار داری میکنی ولم کن
آروم دمه گوشم گفت : دارن نگامون میکنن خواهشاً همکاری کن ، منم بغلش کردم وای چه حالی میداد
بعده چند دقیقه ازش جدا شدم
گفت : ا/ت از این به بعد باید حواسمون بیشتر به رفتارامون جمع باشه
گفتم : آره خیلی خطرناک شده خیلی خب من دیگه میرم خونه چون باید من شام بپزم امشب
گفت : امیدوارم گند نزنی
رفتم خونه برای شام دست به کار شدم
پیشبند رو بستم و گفتم : جئون جونگ کوک غذایی بپزم که جدا بیاد جلوی چشمات
اسپاگتی درست کردم نمک ریختم یه عالمه به همراه شکر همچنین فلفل تازه سیر هم خورد کردم توش
تقریباً دیگه نزدیکای اومدن جونگ کوک بود که میز رو چیدم همینطور مشغول چیدن میز بودم که در باز شد رفتم دیدم جونگ کوکه گفتم : خوب شد زود اومدی بی صبرانه منتظرم شام بخوریم
گفت : امیدوارم شام باشه نه زهرمار
زیر لب گفتم : میبینی چیه
گفت : چیزی گفتی گفتم : نه زود باش لباسات رو عوض کن
رفت لباسام رو عوض کرد و اومد براش ریختم همین که میخواست بزاره تو دهنش زنگ در خورد
گفت : من باز میکنم ، رفت در رو باز کنه رفتم ببینم کیه مامان و بابام بودن بابام رو بغل کردم دلم براش تنگ شده بود
اومدن تو مامانم وقتی روی میز غذاخوری رو دید گفت : بد موقع مزاحمتون شدیم گفتم : نه خوش اومدین
جونگ کوک گفت : مادر ا/ت امروز برای اولین بار شام درست کرده دوست دارین امتحانش کنید
مامانم هم گفت : البته
یا خدا چیکار کنم اگه بخوره چی خدا لعنتت کنه جونگ کوک
بلند داد زدم و گفتم : نه نه مامان شما نخورید اول من باید امتحان کنم
رفتم نشستم پشت میز به جونگ کوک نگاه کردم و زیر لب کلی فوش دادم بهش اونم میخندید
۱ قاشق ۲ قاشق ۳ قاشق گذاشتم دهنم مجبور شدم خیلی حال به همزن بود
قیافه رفت تو هم همه رو قورت دادم بعد بدو بدو رفتم توی دستشویی همه رو بالا آوردم ایششش جونگ کوک میکشمت
بعد از اینکه مامان و بابام رفتن جونگ کوک گفت : چطور بود غذا
گفتم : جونگ کوک امشب خفت میکنم اگه نکشتمت ا/ت نیستم
یه ماژیک برداشتم و افتادم دنبالش اون میرفت من میرفتم که رسید به اتاقش پریدم روش که افتاد روی تختش دره ماژیک رو باز کردم و گفتم : گیر افتادی جونگ کوک
از زبان ا/ت
رفتیم شرکت با جونگ کوک همین که پیاده شدیم خبرنگارا حمله ور شدن سمتمون
جونگ کوک اومد پیشم و دستم رو گرفت یکی از خبرنگارا گفت : خانم ا/ت این درسته که میگن شما بخاطره شرکت پدرتون با جئون جونگ کوک ازدواج کردین ؟
همش از این سوالات چرت میپرسیدن و منم همش با نه گفتن جوابشون رو میدادم
رفتیم داخل شرکت همه یجور نگامون میکردن
با لبخند به جونگ کوک گفتم : من میرم اتاقم
اونم یه لبخند مصنوعی تحویلم داد و رفت
رفتم توی اتاقم برگه هایی که روی میزم بودن رو امضا میکردم که دره اتاقم زده شد گفتم : بیا تو ، سرم رو آوردم بالا که مامانم و همچنین مادره جونگ کوک رو دیدم استرس گرفتم بلند شدم و ادای احترام کردم
اومدن نشستن
مادره جونگ کوک برام قیافه گرفته بود و با همین حالت گفت : خبرا رو شنیدی ؟ گفتم : کدوم خبر ؟ مامانم گفت : شایعه هایی که در مورد تو و جونگ کوکه
به حرف خبرنگارا فکر کردم و گفتم : بله...بله شنیدم ، مادره جونگ کوک گفت: امیدوارم حقیقت نداشته باشه
گفتم : البته که حقیقت نداره
باید همین الان میرفتم پیش جونگ کوک برای همین گفتم : منو ببخشید باید برم بیرون
تزییم کردم و فوراً از اتاق اومدم بیرون رفتم اتاق جونگ کوک نبود از منشیش پرسیدم کجاست گفت اتاق جلسه
بدو بدو با کفشای پاشنه بلندم رفتم اتاق جلسه مثل اینکه جلسه تموم شده بود منتظر شدم همه رفتن بعد رفتم تو در رو آروم بستم اما باز شد ( نیمه باز ) گفتم : جونگ کوک بیچاره شدیم
گفت : مگه چی شده گفتم : مامانامون اومده بودن پیشم در مورد حرفایی که خبرنگارا صبح میگفتن ازم هی می پرسیدن بهمون شک کردن
یهو دیدم جونگ کوک داره با چشمش بهم اشاره میکنه نفهمیدم منظورش رو برای همین آروم سرم تکون دادم به معنی اینکه منظورش چیه که دستم رو گرفت و کشید سمته خودش و بغلم کرد دستش رو روی سرم گذاشت و نوازش کرد
گفتم : چیکار داری میکنی ولم کن
آروم دمه گوشم گفت : دارن نگامون میکنن خواهشاً همکاری کن ، منم بغلش کردم وای چه حالی میداد
بعده چند دقیقه ازش جدا شدم
گفت : ا/ت از این به بعد باید حواسمون بیشتر به رفتارامون جمع باشه
گفتم : آره خیلی خطرناک شده خیلی خب من دیگه میرم خونه چون باید من شام بپزم امشب
گفت : امیدوارم گند نزنی
رفتم خونه برای شام دست به کار شدم
پیشبند رو بستم و گفتم : جئون جونگ کوک غذایی بپزم که جدا بیاد جلوی چشمات
اسپاگتی درست کردم نمک ریختم یه عالمه به همراه شکر همچنین فلفل تازه سیر هم خورد کردم توش
تقریباً دیگه نزدیکای اومدن جونگ کوک بود که میز رو چیدم همینطور مشغول چیدن میز بودم که در باز شد رفتم دیدم جونگ کوکه گفتم : خوب شد زود اومدی بی صبرانه منتظرم شام بخوریم
گفت : امیدوارم شام باشه نه زهرمار
زیر لب گفتم : میبینی چیه
گفت : چیزی گفتی گفتم : نه زود باش لباسات رو عوض کن
رفت لباسام رو عوض کرد و اومد براش ریختم همین که میخواست بزاره تو دهنش زنگ در خورد
گفت : من باز میکنم ، رفت در رو باز کنه رفتم ببینم کیه مامان و بابام بودن بابام رو بغل کردم دلم براش تنگ شده بود
اومدن تو مامانم وقتی روی میز غذاخوری رو دید گفت : بد موقع مزاحمتون شدیم گفتم : نه خوش اومدین
جونگ کوک گفت : مادر ا/ت امروز برای اولین بار شام درست کرده دوست دارین امتحانش کنید
مامانم هم گفت : البته
یا خدا چیکار کنم اگه بخوره چی خدا لعنتت کنه جونگ کوک
بلند داد زدم و گفتم : نه نه مامان شما نخورید اول من باید امتحان کنم
رفتم نشستم پشت میز به جونگ کوک نگاه کردم و زیر لب کلی فوش دادم بهش اونم میخندید
۱ قاشق ۲ قاشق ۳ قاشق گذاشتم دهنم مجبور شدم خیلی حال به همزن بود
قیافه رفت تو هم همه رو قورت دادم بعد بدو بدو رفتم توی دستشویی همه رو بالا آوردم ایششش جونگ کوک میکشمت
بعد از اینکه مامان و بابام رفتن جونگ کوک گفت : چطور بود غذا
گفتم : جونگ کوک امشب خفت میکنم اگه نکشتمت ا/ت نیستم
یه ماژیک برداشتم و افتادم دنبالش اون میرفت من میرفتم که رسید به اتاقش پریدم روش که افتاد روی تختش دره ماژیک رو باز کردم و گفتم : گیر افتادی جونگ کوک
۱۵۵.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.