P48
سالن پر از مهمون بود و من داشتم توی سالن چشم می چرخوندم که دیدم سوجین و یوجین دویدن سمتم و وقتی بهم رسیدن یکیشون که فکر کنم یوجین بود دستش رو آورد بالا و گفت : ا/ت بیا اینو برای تو آوردم
به دستش نگاه کردم که یه شیرینی گردویی توش بود .
یوجین با لبخند و ذوق گفت : بیا برای تو آوردم
به شیرینی گردویی حساسیت داشتم اما دلم نمی خواست ذوقش رو بشکنم اون با مهربونیه تمام برام آورده بودش برای همین بهش لبخند زدم و و شیرینی رو از دستش گرفتم وگفتم : ممنونم عزیزم
وقتی دید شیرینی رو از گرفتم ذوق کردو دوید رفت ، به شیرینی توی دستم نگاه کردم و با خودم گفتم : حالا با تو چیکار کنم ؟
صدای جونگ کوک رو که بغل گوشم شنیدم روم رو کردم بهش .
جونگ کوک : بخورش دیگه
دوباره یه نگاه به شیرینی کردم و بعدم یه نگاه به جونگ کوک کردم که به شیرینی اشاره کرد ، چشمام رو بستم و شیرینی رو گذاشتم توی دهنم ، از الان خودم رو برای حساسیتی که در انتظارمه اماده کرده بودم .
مدتی نگذشت که دیدم خانم لی اومد پیشمون ، یکم بهم نگاه کرد و انگار که از لباسم خیلی خوشش اومد بود سرش رو معنای عالی تکون داد احساس کردم داره توی ذهنش با خودش میگه و تبارک الله و احسنُ الخالقین عجب چیزی شده البته واقعا هم خوشگل شده بودم اولین بار بود اینقدر پیش خودم از خودم تعریف میکردم ، نگاه کردنش که تموم شد اومد و بغلم کرد و گفت : چطوری عزیزم ؟
خودم رو برای همچین رفتار گرمی آماده نکرده بودم برای همین فقط متقابل بغلش کردم و گفتم : خوبم ممنون
از بغلش که آوردم بیرون رو به مادربزرگ جونگ کوک اشاره کرد و گفت ایشون خانم هان هستن رو به خانم هان برای احترام تعظیم کردم که اونم بغلش رو برام باز کرد و گفت : بیا اینجا ببینمت .
نمیدونم چرا اما ناخواسته به جونگ کوک نگاه کردم که سرش رو به معنای اره تکون داد و منم رفتم خانم هان رو بغل کردم بعد از چند ثانیه که از بغلش آوردم بیرون رو به من و جونگ کوک گفت : خیلی خب از جشن لذت ببرین
بعدم از ما دور شدن و رفتن اما با رفتنشون جین و جیمین و تهیونگ اومد پیشمون منم با جین و جیمین دست دادم که تهیونگ دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : سلام .
دستش رو گرفتم و گفتم : سلام
تهیونگ : تو باید ا/ت باشی ؟
به دستش نگاه کردم که یه شیرینی گردویی توش بود .
یوجین با لبخند و ذوق گفت : بیا برای تو آوردم
به شیرینی گردویی حساسیت داشتم اما دلم نمی خواست ذوقش رو بشکنم اون با مهربونیه تمام برام آورده بودش برای همین بهش لبخند زدم و و شیرینی رو از دستش گرفتم وگفتم : ممنونم عزیزم
وقتی دید شیرینی رو از گرفتم ذوق کردو دوید رفت ، به شیرینی توی دستم نگاه کردم و با خودم گفتم : حالا با تو چیکار کنم ؟
صدای جونگ کوک رو که بغل گوشم شنیدم روم رو کردم بهش .
جونگ کوک : بخورش دیگه
دوباره یه نگاه به شیرینی کردم و بعدم یه نگاه به جونگ کوک کردم که به شیرینی اشاره کرد ، چشمام رو بستم و شیرینی رو گذاشتم توی دهنم ، از الان خودم رو برای حساسیتی که در انتظارمه اماده کرده بودم .
مدتی نگذشت که دیدم خانم لی اومد پیشمون ، یکم بهم نگاه کرد و انگار که از لباسم خیلی خوشش اومد بود سرش رو معنای عالی تکون داد احساس کردم داره توی ذهنش با خودش میگه و تبارک الله و احسنُ الخالقین عجب چیزی شده البته واقعا هم خوشگل شده بودم اولین بار بود اینقدر پیش خودم از خودم تعریف میکردم ، نگاه کردنش که تموم شد اومد و بغلم کرد و گفت : چطوری عزیزم ؟
خودم رو برای همچین رفتار گرمی آماده نکرده بودم برای همین فقط متقابل بغلش کردم و گفتم : خوبم ممنون
از بغلش که آوردم بیرون رو به مادربزرگ جونگ کوک اشاره کرد و گفت ایشون خانم هان هستن رو به خانم هان برای احترام تعظیم کردم که اونم بغلش رو برام باز کرد و گفت : بیا اینجا ببینمت .
نمیدونم چرا اما ناخواسته به جونگ کوک نگاه کردم که سرش رو به معنای اره تکون داد و منم رفتم خانم هان رو بغل کردم بعد از چند ثانیه که از بغلش آوردم بیرون رو به من و جونگ کوک گفت : خیلی خب از جشن لذت ببرین
بعدم از ما دور شدن و رفتن اما با رفتنشون جین و جیمین و تهیونگ اومد پیشمون منم با جین و جیمین دست دادم که تهیونگ دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : سلام .
دستش رو گرفتم و گفتم : سلام
تهیونگ : تو باید ا/ت باشی ؟
۲۶.۶k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.