اشتباه خاص!
اشتباه خاص!
پارت¹²
-:با لحن جدی غرید..بلند شو!
:با درد بهش نگاه کرد..نصف روز هیچی نخورده..با رنگ گچ حرف زد..و سعی کرد ک بلند شه و با درد شدید توی پاش فقط ب دیوار تکیه داد..:ا..الان باید چکار کنم؟!
-:مرد ب سمت پیر مرد رفت و لباسشو در آورد..:اه چقد لیش ریغویی!..تو گی بار چه گوهی میخوری؟....بعدش ب سمت پسر با لبخند اومد..وبدون هیچ حرفی تیشرت
پسر رو در اورد....:الان میفهمی...
خب..میدونین میخوام یکیتون رو آزاد کنم!!..
:پسر با چشمای اکلیلی بهش نگاه کرد..:جدی؟
-:مرد دستشو زیر چونه پسر گزاشت و با مهربونی نگاش کرد..هوم اره..البته موقعی ک مسابقه رو بردی!...
فاضله گرفت و ب سمت پیر مرد رفت...تو چخبر؟!
&:ولم کن..معلوم هست چه غلطی میکن_....پسر مرد با سیلی وحشتناکی از طرف مرد از صندلی پرت شد پایین...
برام مهم نیست ازم بزرگ تری یا نه..احترامتو موقعی نگه میدارم تا غلط اضافه نکنی!..
&:با گوشه لب خونی با نگاه کثیفش چشم دوخت..
-:خب بزارید قانون هارو بگم....مرد درحالی ک ب سمت سینکی ک خون خشک شده بود رفت و پیشبند سفیدی ک باز هم روش خون بود..پوشید..و چاقویی ب طول ¹⁵ سانت و در عرض ⅘ سانت آورد...و با نیشخند نگاهشون کرد..و دو تا ربان مشکی و چاقویی کوچیک اورد...
خب دوستان!..من این ربان هارو روی چشماتون میبندم..و چاقو هارو دستتون میدم...عین گرگ ب هوا..ولی فرقش اینجاست باید یکی ب قتل برسه!!!
&:ق..قتل؟؟..من نمیتونم اینکارو کنم!!
:م..منظورت چیه؟-:اره قتل..چیز عجیبی ک نیس...ولی!...قبلش یه قانون رو فراموش کرده بودم..اول سنگ کاغذ قیچی بازی کنین...و دو تا چاقو ب دست یک نفر میره!..پس شروع کنیم؟؟
...
پسر و پیرمرد چشماشون رو بستن..و دست هاشون رو جلو اوردن ولی یه اتفاق خاصی افتاده..ولی چشمای هردو کامل بستست..
مرد صندلی چوبی قدیمی رو وسط گزاشت و مشغول نکاه کردن بهشون شد!..
&:قیچی..اورد!
:کاغذ!!....اورده
هیچکدوم خبر نداشتن ک کی چی اورده!..مرد پوزخندی صدا دار داد..:او..ظاهرا یدونه بدشانس داریم!!..
:پسر از زیر ربان گریه ش گرفته بود..جتی با اینکه نمیدونست رقیبش چی اورده!...
-:دست هاتون رو بیارید جلو!..
اون دو همین کار رو کردن...و مرد ب صورت عاقلانه دو تا چاقو رو گزاشت دست پیر مرد..اما بصورت برعکس!..
*یعنی نوک تیز چاقو ب سمت پیرمرده*
اومد سمت پسر..ربان رو باز کرد..و با چشمای خیس پسر نگاه کرد...هییش..فقط بکشش!..
:ا..اما من نمیتون_....مرد پشت پسر اومد و دستاش رو روی مچ دست پسر گزاشت..
خب پیرمرد فعلا تکون نخوریاا..
...
قرارهخیلیباحالبشه!!..یهچندتاایدهدرحداعلا
دارمتاسهپارتدیگهروهمآمادهکردمپسبجنبیدبرایحمایتمووچ😂🥹🥂
⁵ کامنت
¹⁵ لایک!
پارت¹²
-:با لحن جدی غرید..بلند شو!
:با درد بهش نگاه کرد..نصف روز هیچی نخورده..با رنگ گچ حرف زد..و سعی کرد ک بلند شه و با درد شدید توی پاش فقط ب دیوار تکیه داد..:ا..الان باید چکار کنم؟!
-:مرد ب سمت پیر مرد رفت و لباسشو در آورد..:اه چقد لیش ریغویی!..تو گی بار چه گوهی میخوری؟....بعدش ب سمت پسر با لبخند اومد..وبدون هیچ حرفی تیشرت
پسر رو در اورد....:الان میفهمی...
خب..میدونین میخوام یکیتون رو آزاد کنم!!..
:پسر با چشمای اکلیلی بهش نگاه کرد..:جدی؟
-:مرد دستشو زیر چونه پسر گزاشت و با مهربونی نگاش کرد..هوم اره..البته موقعی ک مسابقه رو بردی!...
فاضله گرفت و ب سمت پیر مرد رفت...تو چخبر؟!
&:ولم کن..معلوم هست چه غلطی میکن_....پسر مرد با سیلی وحشتناکی از طرف مرد از صندلی پرت شد پایین...
برام مهم نیست ازم بزرگ تری یا نه..احترامتو موقعی نگه میدارم تا غلط اضافه نکنی!..
&:با گوشه لب خونی با نگاه کثیفش چشم دوخت..
-:خب بزارید قانون هارو بگم....مرد درحالی ک ب سمت سینکی ک خون خشک شده بود رفت و پیشبند سفیدی ک باز هم روش خون بود..پوشید..و چاقویی ب طول ¹⁵ سانت و در عرض ⅘ سانت آورد...و با نیشخند نگاهشون کرد..و دو تا ربان مشکی و چاقویی کوچیک اورد...
خب دوستان!..من این ربان هارو روی چشماتون میبندم..و چاقو هارو دستتون میدم...عین گرگ ب هوا..ولی فرقش اینجاست باید یکی ب قتل برسه!!!
&:ق..قتل؟؟..من نمیتونم اینکارو کنم!!
:م..منظورت چیه؟-:اره قتل..چیز عجیبی ک نیس...ولی!...قبلش یه قانون رو فراموش کرده بودم..اول سنگ کاغذ قیچی بازی کنین...و دو تا چاقو ب دست یک نفر میره!..پس شروع کنیم؟؟
...
پسر و پیرمرد چشماشون رو بستن..و دست هاشون رو جلو اوردن ولی یه اتفاق خاصی افتاده..ولی چشمای هردو کامل بستست..
مرد صندلی چوبی قدیمی رو وسط گزاشت و مشغول نکاه کردن بهشون شد!..
&:قیچی..اورد!
:کاغذ!!....اورده
هیچکدوم خبر نداشتن ک کی چی اورده!..مرد پوزخندی صدا دار داد..:او..ظاهرا یدونه بدشانس داریم!!..
:پسر از زیر ربان گریه ش گرفته بود..جتی با اینکه نمیدونست رقیبش چی اورده!...
-:دست هاتون رو بیارید جلو!..
اون دو همین کار رو کردن...و مرد ب صورت عاقلانه دو تا چاقو رو گزاشت دست پیر مرد..اما بصورت برعکس!..
*یعنی نوک تیز چاقو ب سمت پیرمرده*
اومد سمت پسر..ربان رو باز کرد..و با چشمای خیس پسر نگاه کرد...هییش..فقط بکشش!..
:ا..اما من نمیتون_....مرد پشت پسر اومد و دستاش رو روی مچ دست پسر گزاشت..
خب پیرمرد فعلا تکون نخوریاا..
...
قرارهخیلیباحالبشه!!..یهچندتاایدهدرحداعلا
دارمتاسهپارتدیگهروهمآمادهکردمپسبجنبیدبرایحمایتمووچ😂🥹🥂
⁵ کامنت
¹⁵ لایک!
۹.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.