💦رمان زمستان💦 پارت 91
🖤
《رمان زمستون❄》
نیکا: کیه دیانا؟
دیانا: ارسلانه...
نیکا: نمیخوای جوابشو بدی؟
دیانا: نه
نیکا: برای چی؟
دیانا: چون میدونم منو منصرف میکنه از کاری ک قراره فردا بکنم..
عسل: دیانا نمیخوای باهاش حرف بزنی دربارش؟
دیانا: نه...
عسل: مطمئنی؟
دیانا: اره مطمئنم خیلی هم مطمئن..
نیکا: عه دیانا داره به من زنگ میزنه..
دیانا: جوابشو بده ولی چیزی نگو..
نیکا: باش..
_الو ارسلان
+سلام نیکا گوشی بده به دیانا
_راستش دیانا...
+میدونم اونجاس گوشیو بده بهش...
_نمیخواد باهات حرف بزنه..
+نیکا من شوخی ندارم باهاتون گوشی و بده بهش
_دیانا گوشیو بگیر با تو کار داره
عسل: خاک تو سرت کنم ک بلد نیستی بپیچونیش
نیکا: خب چیکار کنم؟ گفت میدونه اینجاس
دیانا: بفرمایید؟
ارسلان: خوبی دیانا؟
دیانا: برات مهمه؟
ارسلان: دیانا این همه لجبازی برای چیه؟
دیانا: احساس میکنم خودتو داری میزنی به نفهمی نه؟ تو حتی ی زنگ به من نزدی
ارسلان: ببین دیانا من درگیر بودم..
دیانا: آقای کاشی منم درگیرم فعلا خدافظ...گوشیو قطع کردم
عسل: یا علی چقد بد زدی بهش
نیکا: حقش بود
دیانا: به من میگه درگیر بودم ی وقت خالی یعنی نداشته فک کرده من خرم نمیدونم با دختر بوده...
نیکا: دیانا زود قضاوت نکن
عسل: نیکا خانوم تا دو دقیقه پیش داشتی میگفتی حقش بود الان داری ازش دفاع میکنی
نیکا: ولی حواسش بهت هستا اون از کجا میدونست تو خونه مایی
دیانا: از تابلو بازیای تو
عسل: خیل خب دعوا نکنیم بیاین تا صبح بریم بیرون نظرتونه
دیانا: عسل من باید صبح زود بیدار شم
عسل: ما بیدارت میکنیم نگران نباش
《رمان زمستون❄》
نیکا: کیه دیانا؟
دیانا: ارسلانه...
نیکا: نمیخوای جوابشو بدی؟
دیانا: نه
نیکا: برای چی؟
دیانا: چون میدونم منو منصرف میکنه از کاری ک قراره فردا بکنم..
عسل: دیانا نمیخوای باهاش حرف بزنی دربارش؟
دیانا: نه...
عسل: مطمئنی؟
دیانا: اره مطمئنم خیلی هم مطمئن..
نیکا: عه دیانا داره به من زنگ میزنه..
دیانا: جوابشو بده ولی چیزی نگو..
نیکا: باش..
_الو ارسلان
+سلام نیکا گوشی بده به دیانا
_راستش دیانا...
+میدونم اونجاس گوشیو بده بهش...
_نمیخواد باهات حرف بزنه..
+نیکا من شوخی ندارم باهاتون گوشی و بده بهش
_دیانا گوشیو بگیر با تو کار داره
عسل: خاک تو سرت کنم ک بلد نیستی بپیچونیش
نیکا: خب چیکار کنم؟ گفت میدونه اینجاس
دیانا: بفرمایید؟
ارسلان: خوبی دیانا؟
دیانا: برات مهمه؟
ارسلان: دیانا این همه لجبازی برای چیه؟
دیانا: احساس میکنم خودتو داری میزنی به نفهمی نه؟ تو حتی ی زنگ به من نزدی
ارسلان: ببین دیانا من درگیر بودم..
دیانا: آقای کاشی منم درگیرم فعلا خدافظ...گوشیو قطع کردم
عسل: یا علی چقد بد زدی بهش
نیکا: حقش بود
دیانا: به من میگه درگیر بودم ی وقت خالی یعنی نداشته فک کرده من خرم نمیدونم با دختر بوده...
نیکا: دیانا زود قضاوت نکن
عسل: نیکا خانوم تا دو دقیقه پیش داشتی میگفتی حقش بود الان داری ازش دفاع میکنی
نیکا: ولی حواسش بهت هستا اون از کجا میدونست تو خونه مایی
دیانا: از تابلو بازیای تو
عسل: خیل خب دعوا نکنیم بیاین تا صبح بریم بیرون نظرتونه
دیانا: عسل من باید صبح زود بیدار شم
عسل: ما بیدارت میکنیم نگران نباش
۳۵.۴k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.