فیک مرگ آروم p11
P11
نامی:دو روز دیگه
ا/ت:اوهوم اوکی.
(رسیدن عمارت ناهار خوردن و ا/ت رفت تو اتاقش خابید)
آجوما:خانم خانم لطفا بیدار شید
ا/ت:چرااا نمیزاری بخابممم
آجوما:معذرت میخام اما ارباب دستور دادن بیدارتون کنم تا برای مهمونی شب آماده شید
ا/ت:مهمونی؟ مگه میریم ؟ ایشششششش چرا باید بریم.
نامی:تا اونجایی که من میدونم یه خنگ قولش رو داده
ا/ت :یاا بلد نیستی در بزنی؟درضمن خنگ نیستمم
نامی:باشه نیستی .زود آماده شو
ا/ت:باشه
ا/ت:دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم در کمد رو باز کردم که یه لباس زیر مناسب پیدا کنم .واوو خیلی قشنگن .یکیشو انتخاب کردم و پوشیدم ولی خیلی تنگ بود . لباسمم انتخاب کردم و آرایش کردم(عکسارو میزارم خودتون دیگه انتخاب کنید)
رفتم پیش نامجون
ا/ت:اوپا من آماده ام .
نامجون:(نگاه سرتاپاای به ا/ت انداخت توی ذهنش:لباسش خیلی ناجوره! اما به من مربوط نیست هرچی بیشتر تو چشم باشه بهتره) خوبه حرکت کنیم.
نامی:(نمیدونم چرا اما تمام توجهم روی بدنش بود این حجم از باز بودن لباسش تو مخم بود)
ا/ت:توضیحی هست که بخای بهم بدی؟ چیکارا نباید بکنم؟
نامجون :(حوصله حرف زدن نداشتم)هرکاری میخای بکن
ا/ت:اوکی . (رسیدن)
مادر نامجون:یا نامجونا دارم خاب میبینم یا تو واقعا اینجایی؟
نامی:خاب نمیبینی بخاطر ا/ت اومدم اون خیلی دوست داشت بیاد
مادر نامی:به هر حال خوش اومدید
(یه میز رو انتخاب کردن و نشستن)
نامی:شامپاین لطفا.
باریستا:چشم.
دایون:اوپاا چشمام داره اشتباه میبینه؟(نشست رو پای نامجون)
نامجون:(نشوندش رو صندلی)نه اشتباه نمیبینی.
دایون:اینجا چیکار میکنی؟
نامی:نمیتونم به یه پارتی ساده بیام؟
(طولی نکشید که دور نامجون پر شد از دخترای خوشگل و هات)
ا/ت:(نمیدونم چرا ولی این حجم از صمیمیت اذیتم میکردم انگار دارم حسودی میکنم ولی چرااا؟ یااا ا/ت خودت رو کنترل کن نمیشه ازش خوشت بیاد.ترجیحا ازش دور میشم بلند شدم و به سمت دیگه بار رفتم).
ا/ت:چقدر شلوغه ایی.
غریبه:اینجا همیشه شلوغه نمیدونستی؟
ا/ت:هوم نه نمیدونستم آنقدر شلوغ میشه.
غریبه:با یه ویسگی سنگین چطورید.
ا/ت:(نباید قبول کنم ولی خب الان واقعا بهش نیاز درم) کاملا موافقم
شرط پارت بعد ۲۴ تا دنبال کننده ۱۸ تا لایک ۱۲ کامنت 😂فوش ندید خب حوصلم سر میره
نامی:دو روز دیگه
ا/ت:اوهوم اوکی.
(رسیدن عمارت ناهار خوردن و ا/ت رفت تو اتاقش خابید)
آجوما:خانم خانم لطفا بیدار شید
ا/ت:چرااا نمیزاری بخابممم
آجوما:معذرت میخام اما ارباب دستور دادن بیدارتون کنم تا برای مهمونی شب آماده شید
ا/ت:مهمونی؟ مگه میریم ؟ ایشششششش چرا باید بریم.
نامی:تا اونجایی که من میدونم یه خنگ قولش رو داده
ا/ت :یاا بلد نیستی در بزنی؟درضمن خنگ نیستمم
نامی:باشه نیستی .زود آماده شو
ا/ت:باشه
ا/ت:دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم در کمد رو باز کردم که یه لباس زیر مناسب پیدا کنم .واوو خیلی قشنگن .یکیشو انتخاب کردم و پوشیدم ولی خیلی تنگ بود . لباسمم انتخاب کردم و آرایش کردم(عکسارو میزارم خودتون دیگه انتخاب کنید)
رفتم پیش نامجون
ا/ت:اوپا من آماده ام .
نامجون:(نگاه سرتاپاای به ا/ت انداخت توی ذهنش:لباسش خیلی ناجوره! اما به من مربوط نیست هرچی بیشتر تو چشم باشه بهتره) خوبه حرکت کنیم.
نامی:(نمیدونم چرا اما تمام توجهم روی بدنش بود این حجم از باز بودن لباسش تو مخم بود)
ا/ت:توضیحی هست که بخای بهم بدی؟ چیکارا نباید بکنم؟
نامجون :(حوصله حرف زدن نداشتم)هرکاری میخای بکن
ا/ت:اوکی . (رسیدن)
مادر نامجون:یا نامجونا دارم خاب میبینم یا تو واقعا اینجایی؟
نامی:خاب نمیبینی بخاطر ا/ت اومدم اون خیلی دوست داشت بیاد
مادر نامی:به هر حال خوش اومدید
(یه میز رو انتخاب کردن و نشستن)
نامی:شامپاین لطفا.
باریستا:چشم.
دایون:اوپاا چشمام داره اشتباه میبینه؟(نشست رو پای نامجون)
نامجون:(نشوندش رو صندلی)نه اشتباه نمیبینی.
دایون:اینجا چیکار میکنی؟
نامی:نمیتونم به یه پارتی ساده بیام؟
(طولی نکشید که دور نامجون پر شد از دخترای خوشگل و هات)
ا/ت:(نمیدونم چرا ولی این حجم از صمیمیت اذیتم میکردم انگار دارم حسودی میکنم ولی چرااا؟ یااا ا/ت خودت رو کنترل کن نمیشه ازش خوشت بیاد.ترجیحا ازش دور میشم بلند شدم و به سمت دیگه بار رفتم).
ا/ت:چقدر شلوغه ایی.
غریبه:اینجا همیشه شلوغه نمیدونستی؟
ا/ت:هوم نه نمیدونستم آنقدر شلوغ میشه.
غریبه:با یه ویسگی سنگین چطورید.
ا/ت:(نباید قبول کنم ولی خب الان واقعا بهش نیاز درم) کاملا موافقم
شرط پارت بعد ۲۴ تا دنبال کننده ۱۸ تا لایک ۱۲ کامنت 😂فوش ندید خب حوصلم سر میره
۸.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.