پارت 48
کمی بعد
****
با حس گرمای دست جیمین روی دستم، به سمتش برگشتم که با
نگاه خیره ای خاصی به چشم هام گفت:
جیمین:قول میدم بهترین عروسی رو بگیریم؛ عروسی که کل سئول
به خودش ندیده باشه و تو هم بشی زیباترین عروس دنیا!
با عشق، به مرد زندگیم خیره شدم. دست آزادم رو، روی دستش
گذاشتم و با عشق گفتم:
ت :میدونم عشقم، تو فقط باشی و عشقت باشه؛ همین کافیه.
جیمین دستم رو بالا برد و عمیق بوسید و لبخندی زد
از ته دل خندیدم که جیمین خم شد و گونم رو ب وسید. نگاهی به جمعیت انداخت گفت
جیمین :بریم برقصیم؟
ت:آره بریم.
با هم بلند شدیم و وسط سالن ایستادیم. دستهای جیمین دور کمرم
حلقه شد و من هم دستهام رو، روی شونه های جیمین گذاشتم و
آروم شروع کردیم به رقصیدن که آهنگ جدیدی شروع شد.
تموم مدت، من و جیمین فارغ از جمعیت به هم خیره شده بودیم.
رادان خم شد و عمیق لبهام رو بوسید.
آهنگی بود که گاهی غمگین و گاهی شاد بود ولی پر
احساس!
رادان یک دستم رو گرفت، بالا چرخیدم و درست تو بغلش
افتادم. لباسم جلوگیر نبود و راحت میرقصیدم. جیمین کراواتش
رو دراورد که گفتم:
ت:چرا درش اوردی؟
جیمین: احساس خفگی بهم دست داد.
و دو دکمهی باالی پیرهنش رو باز کرد.
کم-کم آهنگ
اخرای شب
*****
سوهو :میرین
جیمین: اره
ت: خوشبخت شین
سوهو:خیلی ممنون
اومدیم بیرون که جیمین به بادیگارد سویچ ماشین رو داد تا ماشین رو
بیاره.
ماشین رو که آورد، سوار شدیم و جیمین حرکت کرد.
به سمت خونه که رفتیم بعد از رسیدن پیاده شدم به سمت اتاق رفتم جیمین هم پشت سرم اومد میخواستم لباسم عوض کنم برگشتم سمت جیمین
ت :میشه بری بیرون
جیمین:چرا
ت:میخوام لباسم عوض کنم
جیمین:لازم نکرده
( اینبار بیخیال اسمات حوصله نوشتن ندارم دفعه بعدی مینویسم)
***
صبح
]جیمین [
ملافه رو، روش کشیدم و پیشونیش رو بوسیدم.
چون دیشب رابطه داشتیم هنوز بیدار نشده بود.
صبح زود که بیدار شدم بابا بهم گفت که باید به دانشگاه برگردم؛
موافقت کردم چون واقعا تو خونه موندن کار من نبود.
ساعت مچی مشکیم رو بستم و کیفم رو برداشتم و از اتاق بیرون
اومدم که با بابا روبهرو شدم.
جیمین
:سلام بابا.
بابا جیمین:سلام پسرم. صبحونه خوردی؟
جیمین:آره خوردم.
بابا جیمین:باشه پسرم، مراقب خودت باش.
جیمین:باشه بای .
بابا جیمین:بای
از خونه بیرون زدم و سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه
حرکت کردم. وقتی رسیدم و وارد شدم، باز هم نگاه همه دانشجو
ها رو، روی خودم حس کردم اما بیتوجه بهشون با نگاه سردی
گذشتم و به سمت کلاس رفتم.
وارد که شدم با صدای بلندی گفتم:
جیمین: روز خوش، آماده باشین برای تدریس.
****
]لیا[
با قدمهای محکم وارد دانشگاه شدم وشماره بکهیون رو گرفتم که صداش پخش شد تو گوشم:
- بله خانوم؟
لیا:دانشگاه هستم، گوشی رو جور کن.
بکهیون:چشم خانوم، فقط یه نیم ساعت دیگه.
لیا:اوکی، منتظرم.
بکهیون: خانوم نیم ساعت دیگه بیاین سرویس دانشگاه.
لیا:اوکی.
گوشی رو قطع کردم و به سمت کافه حرکت کردم.
]از زبان راوی[
لیا در کافه منتظر خبر بکهیون بود؛ در آن طرف جیمین
بیخبر
از نقشهی شومی که لیا برایش کشیده بود، در حال تدریس
بود. جیمین
تدریس را تمام کرد که بکهیون با تردید به سمتش رفت
و گفت:
بکهیون:استاد من نتونستم چطور باید لینک پیام ها رو پیدا کنم، میشه
بهم بگین؟
جیمین
بیخیال گوشی را از جیبش در آورد که چشمان بکهیون برق
زد. جیمین
مشغول توضیح شد و زمانی که تمام شد گوشیاش را
روی میز گذاشت و مشغول صحبت با چند دانشجو دیگر شد و
بکهیون از غفلت او استفاده کرد و گوشی اش را برداشت اما در آن
سوی سوجون، پسر تیز بین، بیننده این اتفاق بود.
سوجون آهسته به دنبال بکهیون افتاد؛ بکهیون وارد سرویس عمومی شد و در آنجا لیا را دید و به سمتش رفت.
****
با حس گرمای دست جیمین روی دستم، به سمتش برگشتم که با
نگاه خیره ای خاصی به چشم هام گفت:
جیمین:قول میدم بهترین عروسی رو بگیریم؛ عروسی که کل سئول
به خودش ندیده باشه و تو هم بشی زیباترین عروس دنیا!
با عشق، به مرد زندگیم خیره شدم. دست آزادم رو، روی دستش
گذاشتم و با عشق گفتم:
ت :میدونم عشقم، تو فقط باشی و عشقت باشه؛ همین کافیه.
جیمین دستم رو بالا برد و عمیق بوسید و لبخندی زد
از ته دل خندیدم که جیمین خم شد و گونم رو ب وسید. نگاهی به جمعیت انداخت گفت
جیمین :بریم برقصیم؟
ت:آره بریم.
با هم بلند شدیم و وسط سالن ایستادیم. دستهای جیمین دور کمرم
حلقه شد و من هم دستهام رو، روی شونه های جیمین گذاشتم و
آروم شروع کردیم به رقصیدن که آهنگ جدیدی شروع شد.
تموم مدت، من و جیمین فارغ از جمعیت به هم خیره شده بودیم.
رادان خم شد و عمیق لبهام رو بوسید.
آهنگی بود که گاهی غمگین و گاهی شاد بود ولی پر
احساس!
رادان یک دستم رو گرفت، بالا چرخیدم و درست تو بغلش
افتادم. لباسم جلوگیر نبود و راحت میرقصیدم. جیمین کراواتش
رو دراورد که گفتم:
ت:چرا درش اوردی؟
جیمین: احساس خفگی بهم دست داد.
و دو دکمهی باالی پیرهنش رو باز کرد.
کم-کم آهنگ
اخرای شب
*****
سوهو :میرین
جیمین: اره
ت: خوشبخت شین
سوهو:خیلی ممنون
اومدیم بیرون که جیمین به بادیگارد سویچ ماشین رو داد تا ماشین رو
بیاره.
ماشین رو که آورد، سوار شدیم و جیمین حرکت کرد.
به سمت خونه که رفتیم بعد از رسیدن پیاده شدم به سمت اتاق رفتم جیمین هم پشت سرم اومد میخواستم لباسم عوض کنم برگشتم سمت جیمین
ت :میشه بری بیرون
جیمین:چرا
ت:میخوام لباسم عوض کنم
جیمین:لازم نکرده
( اینبار بیخیال اسمات حوصله نوشتن ندارم دفعه بعدی مینویسم)
***
صبح
]جیمین [
ملافه رو، روش کشیدم و پیشونیش رو بوسیدم.
چون دیشب رابطه داشتیم هنوز بیدار نشده بود.
صبح زود که بیدار شدم بابا بهم گفت که باید به دانشگاه برگردم؛
موافقت کردم چون واقعا تو خونه موندن کار من نبود.
ساعت مچی مشکیم رو بستم و کیفم رو برداشتم و از اتاق بیرون
اومدم که با بابا روبهرو شدم.
جیمین
:سلام بابا.
بابا جیمین:سلام پسرم. صبحونه خوردی؟
جیمین:آره خوردم.
بابا جیمین:باشه پسرم، مراقب خودت باش.
جیمین:باشه بای .
بابا جیمین:بای
از خونه بیرون زدم و سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه
حرکت کردم. وقتی رسیدم و وارد شدم، باز هم نگاه همه دانشجو
ها رو، روی خودم حس کردم اما بیتوجه بهشون با نگاه سردی
گذشتم و به سمت کلاس رفتم.
وارد که شدم با صدای بلندی گفتم:
جیمین: روز خوش، آماده باشین برای تدریس.
****
]لیا[
با قدمهای محکم وارد دانشگاه شدم وشماره بکهیون رو گرفتم که صداش پخش شد تو گوشم:
- بله خانوم؟
لیا:دانشگاه هستم، گوشی رو جور کن.
بکهیون:چشم خانوم، فقط یه نیم ساعت دیگه.
لیا:اوکی، منتظرم.
بکهیون: خانوم نیم ساعت دیگه بیاین سرویس دانشگاه.
لیا:اوکی.
گوشی رو قطع کردم و به سمت کافه حرکت کردم.
]از زبان راوی[
لیا در کافه منتظر خبر بکهیون بود؛ در آن طرف جیمین
بیخبر
از نقشهی شومی که لیا برایش کشیده بود، در حال تدریس
بود. جیمین
تدریس را تمام کرد که بکهیون با تردید به سمتش رفت
و گفت:
بکهیون:استاد من نتونستم چطور باید لینک پیام ها رو پیدا کنم، میشه
بهم بگین؟
جیمین
بیخیال گوشی را از جیبش در آورد که چشمان بکهیون برق
زد. جیمین
مشغول توضیح شد و زمانی که تمام شد گوشیاش را
روی میز گذاشت و مشغول صحبت با چند دانشجو دیگر شد و
بکهیون از غفلت او استفاده کرد و گوشی اش را برداشت اما در آن
سوی سوجون، پسر تیز بین، بیننده این اتفاق بود.
سوجون آهسته به دنبال بکهیون افتاد؛ بکهیون وارد سرویس عمومی شد و در آنجا لیا را دید و به سمتش رفت.
۵.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.