پارت8
#پارت8
شیطونکِ بابا🥺💜
اوه شت!! یعنی پونزده سال ازم بزرگتر بود؟؟ پدسگ هم سن بابام بود که
البته دروغ گفتم بابام ۴۵سالشه ولی خب.....
حاجی من اگه با این برم بیرون فک نکنم تا سی نشم برسم که
خیلی گولاخ بود انگاری ، زیر دستو پاش له نشم یه وقتی؟؟ تو همین فکرا بودم که گفت:
+ گفتی اسمت چی بود؟؟؟
موهامو انداختم پشت گوشم و با ناز گفتم:
_ غنچه
+ اسم قشنگ داری!!
_ ممنون
از وقتی سنشو فهمیده بودم احساس کوچیک بودن بهم دست داده بود انگار....
تف توش آخه ۱۵سال فاصله سنی یکم زیاد نبود؟؟
دیگه فک کنم واقعا باید ددی صداش میکردم
محو تماشای عضله های خوشگلش بودم و اونم انگار از دید زدن من بدش نمیومد
خواستم چیزی بگم که یهو صدای کوبیده شدن در اومد و قاصدکی که اسممو صدا میکرد
+ غنچه!! این در چرا قفله؟؟ بیا بازش کن ببینم
کنار پنجره ایستادم و آروم گفتم:
_ شرمنده باید برم ، از دیدنت خوشحال شدم
+ منم همینطور فعلا
تماسو قطع کردم و گوشیمو پرت کردم روی تخت ، قاصدک قفلی زده بود و داشت یکسره با دست گیره در ور میرفت
قفل درو باز کردم و عصبی بهش توپیدم:
_ اه چیه؟؟
قاصدک دست به سینه گفت:
+ درو چرا قفل کرده بودی؟؟
شیطونکِ بابا🥺💜
اوه شت!! یعنی پونزده سال ازم بزرگتر بود؟؟ پدسگ هم سن بابام بود که
البته دروغ گفتم بابام ۴۵سالشه ولی خب.....
حاجی من اگه با این برم بیرون فک نکنم تا سی نشم برسم که
خیلی گولاخ بود انگاری ، زیر دستو پاش له نشم یه وقتی؟؟ تو همین فکرا بودم که گفت:
+ گفتی اسمت چی بود؟؟؟
موهامو انداختم پشت گوشم و با ناز گفتم:
_ غنچه
+ اسم قشنگ داری!!
_ ممنون
از وقتی سنشو فهمیده بودم احساس کوچیک بودن بهم دست داده بود انگار....
تف توش آخه ۱۵سال فاصله سنی یکم زیاد نبود؟؟
دیگه فک کنم واقعا باید ددی صداش میکردم
محو تماشای عضله های خوشگلش بودم و اونم انگار از دید زدن من بدش نمیومد
خواستم چیزی بگم که یهو صدای کوبیده شدن در اومد و قاصدکی که اسممو صدا میکرد
+ غنچه!! این در چرا قفله؟؟ بیا بازش کن ببینم
کنار پنجره ایستادم و آروم گفتم:
_ شرمنده باید برم ، از دیدنت خوشحال شدم
+ منم همینطور فعلا
تماسو قطع کردم و گوشیمو پرت کردم روی تخت ، قاصدک قفلی زده بود و داشت یکسره با دست گیره در ور میرفت
قفل درو باز کردم و عصبی بهش توپیدم:
_ اه چیه؟؟
قاصدک دست به سینه گفت:
+ درو چرا قفل کرده بودی؟؟
۲.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.