فن فیک : out of breath "پارت دَه"
*سورا*
بعد از رفتن تهیونگ بلند شدم و گفتم: من... دیگه باید برم
مقابل چشمای متعجبشون از کلاب خارج شدم . به سمت خروجی باغ رفتم که با صدایی متوقف شدم
شوگا بود
شوگا: صبر کن
شوگا و نامجون دوییدن سمتم
نامجون: این وقت شب خطرناکه یه دختر تنها بره بیرون . باهم برمیگردیم.
بعد از نیم ساعت راه رفتن و دلداری دادن بهم تصمیم گرفتیم تو پارک زیر شکوفه های گیلاس بشینیم و کمی حرف بزنیم
شوگا: ناراحتی؟
سورا: نه.
نامجون دستش و گذاشت رو شونم و بغلم کرد: همونطور که بهت گفتم هر مشکلی برات پیش بیاد من باهاتم ، اما باید نیمه پر لیوان و ببینی خیلی خوب شد که به جونگکوک اعتراف کردی ناراحتی چرا؟
سورا: چون.. اون یکی دیگه رو دوست داره
شوگا قهقهه زد: منظورت میچاست؟
سورا: حتی به شماهم گفته که عاشقشه؟
شوگا و نامجون هردو بلند خندیدن
سورا: یااا به چی میخندید؟
نامجون: چندوقت پیش میچا اومد سرمیزِ جونگکوک و بهش گفت بیا قرار بزاریم . کوک خیلی قاطعانه بهش گفت که من سورا رو دوست دارم و اونم لج کرد ، اگر غیر از این چیزی گفت بهت دروغ گفته که
عصبیت کنه
سورا:اون...عاشقمه؟
شوگا: از رفتاراش نفهمیدی؟
لبخند عمیقی زدم و دوباره گونه هام قرمز شد
شوگا لثه ای خندید و گفت: این دختر وقتی خجالت میکشه خیلی کیوت میشه
سورا: یاااااا
تلفن نامجون زنگ خورد
نامجون: تهیونگ پشت خطه ، ساکت شید ببینم چی میگه
نامجون گوشی رو جواب داد: چی میخوای ته؟
((تهیونگ: هیونگ میدونستی فردا تولد سوراست؟
نامجون: واقعا تولدشه؟
تهیونگ: هیششش نزار خودش بفهمه ، من میخوام فردا با خودم بِبَرمش کافی شاپ
نامجون:اه باشه ، پس به خودش چیزی نگم؟
تهیونگ: نه نه هیچی به خودش نگو میخوام سورپرایز شه
نامجون خندید
نامجون: از دست شما ، باشه))
---
*تهیونگ*
خندیدم و گفتم: همه چی داره همونطور که باید پیش میره
زنگ در و زدم و چند دقیقه منتظر موندم تا اینکه همون عوضی در و باز کرد
با دیدن من خواست در و ببنده که پام و گذاشتم لای در و رفتم تو
در و بستم و با پوزخند بهش خیره شدم
گوشه ای از خونه جمع شد و گفت: قول میدم دیگه به سورا کاری نداشته باشم ، فقط خواهش میکنم برو
تهیونگ: نمیخوای از مهمونت پذیرایی کنی؟
-یعنی نیامدی اینجا که دوباره دهنم و پر از خون کنی؟
تهیونگ: نه ، خبرای خوبی برات دارم
نشست روی کاناپه و منم نشستم روی صندلی مقابلش
هنوزم ازم میترسید
تهیونگ: تو میخواستی دخترت و مجبور به ازدواج با من بکنی که پولدار بشی و بتونی الکل بخری ، ههه احمق
-ببخشید ، تکرار نمیشه
تهیونگ: تو کار اشتباهی نکردی ، همین الان بهت پول میدم
تعجب کرد و پرسید: چی؟
تهیونگ: من دخترت و ازت میخرم و در عوض هرچقدر که لازم داری بهت پول میدم ، من عاشقشم ، قول میدم بهش اسیب نزنم
-چی بگم...
+چقدر میخوای؟
-به دلار حساب کن
+میدونستم قبول میکنی ، باشه چقدر میخوای؟
-۱۰ هزار دلار؟
+فکر نمیکنی خیلی کمه؟ چرا نمیکنیش یک میلیون دلار؟
-چی میگی؟ یک میلیون دلار؟
دسته چک از کتم در اوردم و مبلغ و نوشتم
(یک میلیون دلار ، کیم تهیونگ)
چک و پرتاب کردم جلوش و گفتم: میتونی فردا پولت و از بانک برداری!
خندید و گفت: برام مهم نیست باهاش چیکار میکنی میتونی هرکار که میخوای باهاش انجام بدی.
تهیونگ: ولی یادت باشه ، اگر نزدیک سورا پیدات بشه میکُشمت
-باشه ، باشه... حواسم هست
برگه ای بهم داد و بعد از امضا کردن از خونه خارج شدم
سورای من قراره از فردا زندگی هیجان انگیزی داشته باشی
---
*سورا*
از خواب بلند شدم و موهام و شونه کردم ، لباس خوابم و در اوردم و یه هوی زرد و دامن دبیرستانی سفید پوشیدم. همیشه جوراب های ساقدار سفید میپوشیدم.
کفشام و پوشیدم و به سمت دستشویی رفتم بعد از شستن صورتم و مسواک زدن
از پله ها پایین رفتم و با خوشحالی کنار هیونگ نشستم
نامجون: اُه دختر امروز چقدر سرحالی. چی باعث شده اینطوری بشی؟
سورا : خودت نمیدونی؟
خندید که چال گونه هاش دیده شد
نامجون: چی میخوری؟ چند مدل غذا درست کردن خودت یکی انتخاب کن
+مثل همیشه نودل سرد.
خدمتکارا غذا هارو گذاشتن رو میز
چاپ استیک رو برداشتم و مشغول خوردن نودلم شدم
نامجون: یک ساعت دیگه برو لباسای خوشگل بپوش و اماده باش
سورا: میخوایم کجا بریم؟
نامجون: سورپرایزه و نمیتونم اطلاعات زیادی بهت بدم ، یکی از دوستامون میخواد تورو با خودش بِبَره"
حدس میزدم کوک باشه . گفتم: جونگکوک؟
انگشتش و تو نوتلا چرخوند و بعد زد به نوک دماغم
+یا هیونگ چیکار میکنی
-فضولی نکن بالاخره خودت میفهمی!
با عجله نودلم و خوردم و به سمت پله ها دوییدم
نامجون:عجله نکن 45 دقیقه وقت داری
با خوشحالی از پله ها رفتم بالا و دوییدم توی اتاقم
موهام و بالای سرم بستم و دست به کار شدم. رژ هلویی ، رژ گونه صورتی و آرایش صورتی و..
--
بعد از رفتن تهیونگ بلند شدم و گفتم: من... دیگه باید برم
مقابل چشمای متعجبشون از کلاب خارج شدم . به سمت خروجی باغ رفتم که با صدایی متوقف شدم
شوگا بود
شوگا: صبر کن
شوگا و نامجون دوییدن سمتم
نامجون: این وقت شب خطرناکه یه دختر تنها بره بیرون . باهم برمیگردیم.
بعد از نیم ساعت راه رفتن و دلداری دادن بهم تصمیم گرفتیم تو پارک زیر شکوفه های گیلاس بشینیم و کمی حرف بزنیم
شوگا: ناراحتی؟
سورا: نه.
نامجون دستش و گذاشت رو شونم و بغلم کرد: همونطور که بهت گفتم هر مشکلی برات پیش بیاد من باهاتم ، اما باید نیمه پر لیوان و ببینی خیلی خوب شد که به جونگکوک اعتراف کردی ناراحتی چرا؟
سورا: چون.. اون یکی دیگه رو دوست داره
شوگا قهقهه زد: منظورت میچاست؟
سورا: حتی به شماهم گفته که عاشقشه؟
شوگا و نامجون هردو بلند خندیدن
سورا: یااا به چی میخندید؟
نامجون: چندوقت پیش میچا اومد سرمیزِ جونگکوک و بهش گفت بیا قرار بزاریم . کوک خیلی قاطعانه بهش گفت که من سورا رو دوست دارم و اونم لج کرد ، اگر غیر از این چیزی گفت بهت دروغ گفته که
عصبیت کنه
سورا:اون...عاشقمه؟
شوگا: از رفتاراش نفهمیدی؟
لبخند عمیقی زدم و دوباره گونه هام قرمز شد
شوگا لثه ای خندید و گفت: این دختر وقتی خجالت میکشه خیلی کیوت میشه
سورا: یاااااا
تلفن نامجون زنگ خورد
نامجون: تهیونگ پشت خطه ، ساکت شید ببینم چی میگه
نامجون گوشی رو جواب داد: چی میخوای ته؟
((تهیونگ: هیونگ میدونستی فردا تولد سوراست؟
نامجون: واقعا تولدشه؟
تهیونگ: هیششش نزار خودش بفهمه ، من میخوام فردا با خودم بِبَرمش کافی شاپ
نامجون:اه باشه ، پس به خودش چیزی نگم؟
تهیونگ: نه نه هیچی به خودش نگو میخوام سورپرایز شه
نامجون خندید
نامجون: از دست شما ، باشه))
---
*تهیونگ*
خندیدم و گفتم: همه چی داره همونطور که باید پیش میره
زنگ در و زدم و چند دقیقه منتظر موندم تا اینکه همون عوضی در و باز کرد
با دیدن من خواست در و ببنده که پام و گذاشتم لای در و رفتم تو
در و بستم و با پوزخند بهش خیره شدم
گوشه ای از خونه جمع شد و گفت: قول میدم دیگه به سورا کاری نداشته باشم ، فقط خواهش میکنم برو
تهیونگ: نمیخوای از مهمونت پذیرایی کنی؟
-یعنی نیامدی اینجا که دوباره دهنم و پر از خون کنی؟
تهیونگ: نه ، خبرای خوبی برات دارم
نشست روی کاناپه و منم نشستم روی صندلی مقابلش
هنوزم ازم میترسید
تهیونگ: تو میخواستی دخترت و مجبور به ازدواج با من بکنی که پولدار بشی و بتونی الکل بخری ، ههه احمق
-ببخشید ، تکرار نمیشه
تهیونگ: تو کار اشتباهی نکردی ، همین الان بهت پول میدم
تعجب کرد و پرسید: چی؟
تهیونگ: من دخترت و ازت میخرم و در عوض هرچقدر که لازم داری بهت پول میدم ، من عاشقشم ، قول میدم بهش اسیب نزنم
-چی بگم...
+چقدر میخوای؟
-به دلار حساب کن
+میدونستم قبول میکنی ، باشه چقدر میخوای؟
-۱۰ هزار دلار؟
+فکر نمیکنی خیلی کمه؟ چرا نمیکنیش یک میلیون دلار؟
-چی میگی؟ یک میلیون دلار؟
دسته چک از کتم در اوردم و مبلغ و نوشتم
(یک میلیون دلار ، کیم تهیونگ)
چک و پرتاب کردم جلوش و گفتم: میتونی فردا پولت و از بانک برداری!
خندید و گفت: برام مهم نیست باهاش چیکار میکنی میتونی هرکار که میخوای باهاش انجام بدی.
تهیونگ: ولی یادت باشه ، اگر نزدیک سورا پیدات بشه میکُشمت
-باشه ، باشه... حواسم هست
برگه ای بهم داد و بعد از امضا کردن از خونه خارج شدم
سورای من قراره از فردا زندگی هیجان انگیزی داشته باشی
---
*سورا*
از خواب بلند شدم و موهام و شونه کردم ، لباس خوابم و در اوردم و یه هوی زرد و دامن دبیرستانی سفید پوشیدم. همیشه جوراب های ساقدار سفید میپوشیدم.
کفشام و پوشیدم و به سمت دستشویی رفتم بعد از شستن صورتم و مسواک زدن
از پله ها پایین رفتم و با خوشحالی کنار هیونگ نشستم
نامجون: اُه دختر امروز چقدر سرحالی. چی باعث شده اینطوری بشی؟
سورا : خودت نمیدونی؟
خندید که چال گونه هاش دیده شد
نامجون: چی میخوری؟ چند مدل غذا درست کردن خودت یکی انتخاب کن
+مثل همیشه نودل سرد.
خدمتکارا غذا هارو گذاشتن رو میز
چاپ استیک رو برداشتم و مشغول خوردن نودلم شدم
نامجون: یک ساعت دیگه برو لباسای خوشگل بپوش و اماده باش
سورا: میخوایم کجا بریم؟
نامجون: سورپرایزه و نمیتونم اطلاعات زیادی بهت بدم ، یکی از دوستامون میخواد تورو با خودش بِبَره"
حدس میزدم کوک باشه . گفتم: جونگکوک؟
انگشتش و تو نوتلا چرخوند و بعد زد به نوک دماغم
+یا هیونگ چیکار میکنی
-فضولی نکن بالاخره خودت میفهمی!
با عجله نودلم و خوردم و به سمت پله ها دوییدم
نامجون:عجله نکن 45 دقیقه وقت داری
با خوشحالی از پله ها رفتم بالا و دوییدم توی اتاقم
موهام و بالای سرم بستم و دست به کار شدم. رژ هلویی ، رژ گونه صورتی و آرایش صورتی و..
--
۴۱.۴k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.