زندگی رویاییp4

ردیف سه تایی بود اریا من پارسا و من بین دو تاشونون بودم
اریا:میدونم برات سخته منم سختم بود هیچی نمیدونستم فکر نمیکردم اصلا وجود داشته باشی ولی الان که فهمیدم هستی دوستت دارم
اریا بغلم کرد پارسا و همه مون بغل کرد خندیدیم
پارسا:خب اجی گلم بگو ببینم مارو میشناسییی
ا/ت:ام نه زیاد
پارسا: دروغ نگو پس چرا بگراندت عکس ما هاست
ا/ت:گاوم زایید
همین جور حرف های معمولی زدیم رو رسیدیم
ساعت 6 عصر به وقت ترکیه:
رسیدیم به فرودگاه و اریا شماره خودشو پارسا بهم دادو ماشین ورداشتیم رفتیم سمت خونه مامان اریا پارسا اریا در باز کزد و کسایی رو دیدم که هیچ فکر نمیکردم تو حضوری ببینم (بچه ها مامان اریا و پارسا رو اسمش مامان میزاریم)
مامان:سلام دخترم
ا/ت:سلام امممممممم
مامان:میخوای منو مامان صدا کن
ا/ت:چشم مامان
کوثر: سلاممممم تو ا/ت هستی مگه نه
ا/ت:سلام ارههه من ا/تم
کوثر:خب بیا اتاقتو ببین
کوثر منو دنبال خودش کشوند و رسیدیم به یه اتاق کیوتتت
کوثر:اینجا اتاق خودته من برات طراحیش کردیم امیدواردئ خوشت بیاد
ا/ت:وای این خیلی خوشملهههههه
اریا:تمام فایل هاتو تو هاردت ریختی
ا/ت:اره همه رو
مهدی :کسی به من سلام نمیکنه
ا/ت:وای شما اقای مهدی
مهدی :خوشحالم مبینمتون
ا/ت:همچنین
حتی اگر حمایت نکنید برای دل خودم میزارم ولی دیگه از درخواستی خبری نیست ها پس حمایت کنید ❤️