🕷پارت چهارم عشق تلخ🥀
🕷پارت چهارم عشق تلخ🥀
*حالا هم هر سه تا تون گمشین!
×واقعا که حتی با بچه هات هم درست رفتار نمیکنی
*تو درست رفتار میکردی که تهیونگ رو به من سپردی!
×اون قضیه مال ۵ سال پیش هست بحثش رو وسط نکش
&پس ما با اجازتون بریم.
× و * بلهههههه(همزمان)
از زبان جونگ کوک🐰
با داد مارو پرت کردن بیرون بریم دنبال اون پسر!واقعا که!!!!
&کوک تو برو دنبال اون تهیونگ من و جیمین میریم اون دوتا رو بگیریم.
نمیشهههههه اون پسر خیلی احمق هه نمی خواممممم
#دست تو نیس.حالا هم زود برو.
&راست میگه کوک اگر دیر کنیم پدر تنبیهمون میکنه :(
باشه فقط اینکه بنظرتون کدوم گوری رفته؟
#مشکل خودت هست نه ما.خدافظ
خیلی......اوفففففف باشهه(باداد)
از زبان تهیونگ🐯
عجبا الان کجام برم یکم اطراف قدم بزنم شاید می تونم دستشون خلاص بشم.
[صدای کوک چون بلند بود میاد]
وای این دیگه چه صدایی هست چقدر اشناهه!کیه؟
نکنه اومدن من رو ببرن!!نههههه باید فرار کنم!!!!
آخخخخخ نفسم بالا نمیاد اخخخخخ ک...م...کک
از زبان جونگ کوک🐰
خیلی خسته بودم همه جا گشتم ولی تهونگ نبود انگار زیر خاک بردنش نه صدایی نه هیچی نه هیچ جا :/
داشتتم قدم میزدم که دیدم یه پسری غش کرده و نور افتاب تابیده روی صورتش.دلم نیومد و اونو بلند کردم و بردمش توی امارتم(کوک یه خونه داره که مال خودش هست و فقط برادراش میدونن)گذاشتم روی کاناپه و متوجه شدم ضعف کرده براش چندتا غذای خوشمزه درست کردم و با کیسه یخ آرومش کردم.
پوستش سفید بود و لب سرخی داشت و خط فکش باعث میشد چهره جذابی داشته باشه.توی همین فکرا بودم که دیدم چشماش داره باز میشه اولش هول شدم ولی سعی کردم نشون ندم.
از زبان تهیونگ🐯
اونقدر سرم درد میکرد که یادم نمیومد کجام و اینکه اون شخص کیه ولی با بوی غذا از این فکر ها دراومدم چشمام تار میدیدن و چهره اون فرد رو نتونستم تشخیص بدم . داشت کمکم میکرد سوپم رو بخورم که گوشیش زنگ خورد و موهام رو نوازش کرد و رفت تا جواب بده......
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
*حالا هم هر سه تا تون گمشین!
×واقعا که حتی با بچه هات هم درست رفتار نمیکنی
*تو درست رفتار میکردی که تهیونگ رو به من سپردی!
×اون قضیه مال ۵ سال پیش هست بحثش رو وسط نکش
&پس ما با اجازتون بریم.
× و * بلهههههه(همزمان)
از زبان جونگ کوک🐰
با داد مارو پرت کردن بیرون بریم دنبال اون پسر!واقعا که!!!!
&کوک تو برو دنبال اون تهیونگ من و جیمین میریم اون دوتا رو بگیریم.
نمیشهههههه اون پسر خیلی احمق هه نمی خواممممم
#دست تو نیس.حالا هم زود برو.
&راست میگه کوک اگر دیر کنیم پدر تنبیهمون میکنه :(
باشه فقط اینکه بنظرتون کدوم گوری رفته؟
#مشکل خودت هست نه ما.خدافظ
خیلی......اوفففففف باشهه(باداد)
از زبان تهیونگ🐯
عجبا الان کجام برم یکم اطراف قدم بزنم شاید می تونم دستشون خلاص بشم.
[صدای کوک چون بلند بود میاد]
وای این دیگه چه صدایی هست چقدر اشناهه!کیه؟
نکنه اومدن من رو ببرن!!نههههه باید فرار کنم!!!!
آخخخخخ نفسم بالا نمیاد اخخخخخ ک...م...کک
از زبان جونگ کوک🐰
خیلی خسته بودم همه جا گشتم ولی تهونگ نبود انگار زیر خاک بردنش نه صدایی نه هیچی نه هیچ جا :/
داشتتم قدم میزدم که دیدم یه پسری غش کرده و نور افتاب تابیده روی صورتش.دلم نیومد و اونو بلند کردم و بردمش توی امارتم(کوک یه خونه داره که مال خودش هست و فقط برادراش میدونن)گذاشتم روی کاناپه و متوجه شدم ضعف کرده براش چندتا غذای خوشمزه درست کردم و با کیسه یخ آرومش کردم.
پوستش سفید بود و لب سرخی داشت و خط فکش باعث میشد چهره جذابی داشته باشه.توی همین فکرا بودم که دیدم چشماش داره باز میشه اولش هول شدم ولی سعی کردم نشون ندم.
از زبان تهیونگ🐯
اونقدر سرم درد میکرد که یادم نمیومد کجام و اینکه اون شخص کیه ولی با بوی غذا از این فکر ها دراومدم چشمام تار میدیدن و چهره اون فرد رو نتونستم تشخیص بدم . داشت کمکم میکرد سوپم رو بخورم که گوشیش زنگ خورد و موهام رو نوازش کرد و رفت تا جواب بده......
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۷.۱k
۱۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.