فیک shadow of death پارت³²
جیهوپ « حیف جیمین باهات کار داره وگرنه میکشتمت....رفتم سمت لونا و زنجیر دستاشو باز کردم...مچ دستش کبود شده بود و خونریزی کرده بود.....گوشه لبش پاره شده بود و رنگش حسابی پریده بود.....میتونی راه بری فسقلی؟
لونا « آ....آره...خیلی دست و پام درد میکرد اومدم پاشم که مچ دستم تیر کشید و آخی گفتم
جیهوپ « دیدی نمیتونی حرکت کنی.....براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت خونه خودم
لونا « هوپی منو کجا میبری؟
جیهوپ « اگه ببرمت بیمارستان ممکنه چوی بفهمه....تا جیمین بیاد خونه من باشی بهتره
لونا « اوم....رفتیم خونه جیهوپ و منو برد توی اتاقش و کمکم کرد روی تخت دراز بکشم....
جیهوپ « یه کم استراحت کن تا برم وسایلم رو بیارم....اومدم برم که لونا دستم رو گرفت....برگشتم و سوالی نگاهش کردم
لونا « هوپی تو میدونی برادر من کیه ؟
جیهوپ « ل..لونا تو
لونا « لطفا بهم بگو.....خواهش میکنم
جیهوپ « الان حالت خوب نیست.....سر فرصت راجبش صحبت میکنیم
لونا « هوپی تا نگی نمیزارم کاری کنی
جیهوپ « لونا....آهی کشیدم و روی صندلی کنار تخت نشستم....خیلی لجبازی...
لونا « بگو دیگه
جیهوپ « خب احتمالا فهمیدی که سه سال از زندگیت رو به یاد نمیاری درسته؟
لونا « آ..آره اصلا یادم نیست
جیهوپ « تو شاهد کشته شدن مادر جیمین توسط چوی بودی و اون وقتی بانوی عمارت پارک شد تو رو با جون برادرت تهدید کرد و وقتی دید تاثیری نداره حافظه تو رو پاک کرد....از یک سال قبل این اتفاق تا بعدش....
لونا « خب....
جیهوپ « خب.....تهیونگ همون برادر گمشده توعه....جیمین نمیدونه تو خواهر گمشده تهیونگی...فقط میدونه اون یه خواهر داره که گمش کرده
لونا « چطو....چطوری تهیونگ با جیمین دوسته؟
جیهوپ « ببین پدر شما دست راست پدر جیمین بوده و وقتی میمیره پدرش شما رو میاره عمارت خودش و خب از اونجایی که به فرزند پسر اهمیت زیادی میده و تهیونگ اون موقع کوچیک بوده اونو به عنوان پسر خودش معرفی میکنه و تهیونگ و جیمین وقتی بزرگتر شدن واقعیت رو فهمیدند...
لونا « دیگه حرفهای جیهوپ رو نمیفهمیدم و اشک تو چشمام جمع شده بود.....ی...یعنی تهیونگ داداش من بود؟ داشتم فکر میکردم که صدای زنگ اومد و هوپی رفت در رو باز کنه....
جیمین « به افراد گفته بودم هی جاعه رو ببرن دارک وب تا بعد از چک کردن حال لونا ترتیبش رو بدم....رسیدیم به خونه جیهوپ و زنگ زدیم
جیهوپ « لونا خوبی؟ همین جوری حال لونا خوب نبود...با شنیدن این موضوع بدتر شد....با صدای زنگ از سر جام بلند شدم و رفتم در رو باز کردم....جیمین و تهیونگ بودن....
جیهوپ « خوش اومدید
جیمین « حال لونا چطوره؟
جیهوپ « خوب نیست....
تهیونگ « جیهوپ داشت ماجرا رو به جیمین توضیح میداد که چشمم به لونا اوفتاد...
لونا « آ....آره...خیلی دست و پام درد میکرد اومدم پاشم که مچ دستم تیر کشید و آخی گفتم
جیهوپ « دیدی نمیتونی حرکت کنی.....براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت خونه خودم
لونا « هوپی منو کجا میبری؟
جیهوپ « اگه ببرمت بیمارستان ممکنه چوی بفهمه....تا جیمین بیاد خونه من باشی بهتره
لونا « اوم....رفتیم خونه جیهوپ و منو برد توی اتاقش و کمکم کرد روی تخت دراز بکشم....
جیهوپ « یه کم استراحت کن تا برم وسایلم رو بیارم....اومدم برم که لونا دستم رو گرفت....برگشتم و سوالی نگاهش کردم
لونا « هوپی تو میدونی برادر من کیه ؟
جیهوپ « ل..لونا تو
لونا « لطفا بهم بگو.....خواهش میکنم
جیهوپ « الان حالت خوب نیست.....سر فرصت راجبش صحبت میکنیم
لونا « هوپی تا نگی نمیزارم کاری کنی
جیهوپ « لونا....آهی کشیدم و روی صندلی کنار تخت نشستم....خیلی لجبازی...
لونا « بگو دیگه
جیهوپ « خب احتمالا فهمیدی که سه سال از زندگیت رو به یاد نمیاری درسته؟
لونا « آ..آره اصلا یادم نیست
جیهوپ « تو شاهد کشته شدن مادر جیمین توسط چوی بودی و اون وقتی بانوی عمارت پارک شد تو رو با جون برادرت تهدید کرد و وقتی دید تاثیری نداره حافظه تو رو پاک کرد....از یک سال قبل این اتفاق تا بعدش....
لونا « خب....
جیهوپ « خب.....تهیونگ همون برادر گمشده توعه....جیمین نمیدونه تو خواهر گمشده تهیونگی...فقط میدونه اون یه خواهر داره که گمش کرده
لونا « چطو....چطوری تهیونگ با جیمین دوسته؟
جیهوپ « ببین پدر شما دست راست پدر جیمین بوده و وقتی میمیره پدرش شما رو میاره عمارت خودش و خب از اونجایی که به فرزند پسر اهمیت زیادی میده و تهیونگ اون موقع کوچیک بوده اونو به عنوان پسر خودش معرفی میکنه و تهیونگ و جیمین وقتی بزرگتر شدن واقعیت رو فهمیدند...
لونا « دیگه حرفهای جیهوپ رو نمیفهمیدم و اشک تو چشمام جمع شده بود.....ی...یعنی تهیونگ داداش من بود؟ داشتم فکر میکردم که صدای زنگ اومد و هوپی رفت در رو باز کنه....
جیمین « به افراد گفته بودم هی جاعه رو ببرن دارک وب تا بعد از چک کردن حال لونا ترتیبش رو بدم....رسیدیم به خونه جیهوپ و زنگ زدیم
جیهوپ « لونا خوبی؟ همین جوری حال لونا خوب نبود...با شنیدن این موضوع بدتر شد....با صدای زنگ از سر جام بلند شدم و رفتم در رو باز کردم....جیمین و تهیونگ بودن....
جیهوپ « خوش اومدید
جیمین « حال لونا چطوره؟
جیهوپ « خوب نیست....
تهیونگ « جیهوپ داشت ماجرا رو به جیمین توضیح میداد که چشمم به لونا اوفتاد...
۹۷.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.