تو مال منی پارت19
ویو تهیونگ
ساعت ۶ رسیدیم به شرکت هر چهار نفرمون از ون پیاده شدیم کوک به گارد سلطنتی گفته بود که پایین منتظر باشن که در همین لحظه جیمین هم رسید هر ۵ نفرمون رفتیم بالا جیمین به لوسی گفت که اومدنمون رو به آنجلا بگه لوسی رفت و اومد چند لحظه گذشت که ویکتور از طرف اتاق آنجلا ظاهر شد ههمون شوکه شده بودیم حتی خود ویکتور عصبی شدم که طولی نکشید آنجلا هم پشتش ظاهر شد خودشو به آنجلا رفیق ما نشون داده بود در حین بحث
ویکتور دستشو دور کمر آنجلا انداخت داشت رو اعصابم راه میرفت سخت خودمو کنترول میکرد آنجلا شوکه شده بود که گفت مال منی میشی همین جمله کافی بود تا دیگه خون جلو چشامو بگیره جلو رفتم و بازوی آنجلا رو گرفتم از بغل ویکتور کشیدم بیرون وبه سمت اعضا اینا هولش دادم بعدش مشتی مهمون صورتش کردم ویکتور افتاد زمین و تا میشد زدم ولی یونگی و جیمین بلندم کردن گارد نظامی ویکتور رو با دستور کوک بردن عصبی بودم چنان عصبی بودم که کارام دست خودم نبود آنجلا شوکه پرسید اینجا چه خبره که صبرم تموم شد به طرفش رفتم بازوشو گرفتم و عصبی به صورتش غریدم تو با چه حقی با دشمن خونی من قرارداد بستی ولی اون تنها فقط نگاهم کرد مردومک هاش فقط میلرزید پلک هم نمیزد توی چشاش غرق شده بودم که یک آن چشای جادوییشو بست داشت از دستم مثل ماهی سر میخورد که توی هوا گرفتمش و براید بلندش کردگ لحظه ای ترسیدم طوری ترسیدم که قلبم داشت از سینه بیرون میزد نگران به صورتش نگاه کردم یعنی چش شد چرا یهویی از هوش رفت جیمین سریع امد طرفش نگران بهش نگاه کرد که عصبی بهم توپید
جیمین:تو داری چه غلطی میکنی تهیونگ میدونی اگه فشاری یا شوک زیادی بهش برسه ممکنه بیهوش یا سکته کنه مگه وحشیی اون چه تقصیری داره اون خبر نداشت(عربده و فوق اعصبانیت)
تهیونگ:این همه شدت اعصبانیت از جیمین رو ندیده بودم تمام خشم و نفرتم جاشو به ترس و شوک داده بودجیمین آنجلا رو از بغلش گرفتش و خودش براید بغل گرفتش و سریع به سمت اتاق آنجلا دوئید جولیا هم با شوک دنبال جیمین رفت تو شوک بودم کوک و یونگی هم از شدت اعصبانیت جیمین تعجب کرده بودن دستام همین جوری رو هوا مونده بود به جای خالی آنجلا نگاه کردم و بعدش به راهی که جیمنی رفته بود نگاه کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا همچین کاری کردم دنیا داشت رو سرم برام میچرخید دستامو بین موهام بردم و چشامو بستم
ساعت ۶ رسیدیم به شرکت هر چهار نفرمون از ون پیاده شدیم کوک به گارد سلطنتی گفته بود که پایین منتظر باشن که در همین لحظه جیمین هم رسید هر ۵ نفرمون رفتیم بالا جیمین به لوسی گفت که اومدنمون رو به آنجلا بگه لوسی رفت و اومد چند لحظه گذشت که ویکتور از طرف اتاق آنجلا ظاهر شد ههمون شوکه شده بودیم حتی خود ویکتور عصبی شدم که طولی نکشید آنجلا هم پشتش ظاهر شد خودشو به آنجلا رفیق ما نشون داده بود در حین بحث
ویکتور دستشو دور کمر آنجلا انداخت داشت رو اعصابم راه میرفت سخت خودمو کنترول میکرد آنجلا شوکه شده بود که گفت مال منی میشی همین جمله کافی بود تا دیگه خون جلو چشامو بگیره جلو رفتم و بازوی آنجلا رو گرفتم از بغل ویکتور کشیدم بیرون وبه سمت اعضا اینا هولش دادم بعدش مشتی مهمون صورتش کردم ویکتور افتاد زمین و تا میشد زدم ولی یونگی و جیمین بلندم کردن گارد نظامی ویکتور رو با دستور کوک بردن عصبی بودم چنان عصبی بودم که کارام دست خودم نبود آنجلا شوکه پرسید اینجا چه خبره که صبرم تموم شد به طرفش رفتم بازوشو گرفتم و عصبی به صورتش غریدم تو با چه حقی با دشمن خونی من قرارداد بستی ولی اون تنها فقط نگاهم کرد مردومک هاش فقط میلرزید پلک هم نمیزد توی چشاش غرق شده بودم که یک آن چشای جادوییشو بست داشت از دستم مثل ماهی سر میخورد که توی هوا گرفتمش و براید بلندش کردگ لحظه ای ترسیدم طوری ترسیدم که قلبم داشت از سینه بیرون میزد نگران به صورتش نگاه کردم یعنی چش شد چرا یهویی از هوش رفت جیمین سریع امد طرفش نگران بهش نگاه کرد که عصبی بهم توپید
جیمین:تو داری چه غلطی میکنی تهیونگ میدونی اگه فشاری یا شوک زیادی بهش برسه ممکنه بیهوش یا سکته کنه مگه وحشیی اون چه تقصیری داره اون خبر نداشت(عربده و فوق اعصبانیت)
تهیونگ:این همه شدت اعصبانیت از جیمین رو ندیده بودم تمام خشم و نفرتم جاشو به ترس و شوک داده بودجیمین آنجلا رو از بغلش گرفتش و خودش براید بغل گرفتش و سریع به سمت اتاق آنجلا دوئید جولیا هم با شوک دنبال جیمین رفت تو شوک بودم کوک و یونگی هم از شدت اعصبانیت جیمین تعجب کرده بودن دستام همین جوری رو هوا مونده بود به جای خالی آنجلا نگاه کردم و بعدش به راهی که جیمنی رفته بود نگاه کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا همچین کاری کردم دنیا داشت رو سرم برام میچرخید دستامو بین موهام بردم و چشامو بستم
۲۹.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.