.𝟷 .𝒑𝒂𝒓𝒕..
چند پارتی جیهوپ
پارت:1
استایلش رو با پوشیدن کفش های اسپرت مشکی رنگش کامل کرد.
به سمت جا کفشی چوبی کنار در رفت و بعد از بر داشتن گوشی و سوئیچ ماشین از خونه رفت بیرون.
درو قفل و به سمت ماشینش حرکت کرد.
بعد از روشن کردن ماشین گوشیش رو از کیف کمری کوچیکش بیرون آورد و برای بار دوم به آدرس محل مهمونی نگاه کرد.
یه منطقه گرون و زیبا توی شهر بود.
معلومه که جانگ هوسوک با اون ثروتی که داشت خونش توی همچین منطقه ای هست.
اون استایلیست و عکاس شخصی آرتیست معروف جانگ هوسوک بود
اصلا دوست نداشت به اون مهمونی حوصله سر بر بره و وقتی هم که دلیل رو پرسید جوابی جز یه دور همی گیرش نیومد.
ولی به اسرار آقای جانگ و همکاراش قبول کرد.
به سمت محل مهمونی حرکت کرد و بعد از بیست دقیقه رسید.
از پشت شیشه های دودی ماشین دید خوبی از بیرون نداشت و بلافاصله بعد از پیاده شدن شروع به آنالیز کردن اطراف کرد.
یه باغ مجلل که صدای آهنگ ازش به راحتی شنیده میشد.
با صدای خدمتکاری که بهش خوش آمد میگفت به خودش اومد ممنون آرومی زیر لب گفت.
بعد از دادن سوئیچ به خدمتکار جلوی در وارد مهمونی شد.
بد از طی کردن مسیر کوتاهی عمارت زیبایی جلوش پدیدار شد.
عمارتی که حدود چهار طبقه و نمای سنگی کرم رنگ و نور پردازی داشت.
هنوز در حال نگاه کردن به اون ساختمون بود که صدای همکارش توجه اونو جلب کرد
+ بلاخره اومدی دختر؟ خوشحالم که اینجا تنها نیستم!
- سلام!.... ترافیک بود دیر شد
اون مین هی دوست صمیمی و همکارش بود بعد از بغل کردن هم به سمت بقیه همکاراش رفت و مشغول حرف زدن با اونا شد که صدایی از پشت سرش توجهش رو جلب کرد.
سرش رو بر گردوند.....
پارت:1
استایلش رو با پوشیدن کفش های اسپرت مشکی رنگش کامل کرد.
به سمت جا کفشی چوبی کنار در رفت و بعد از بر داشتن گوشی و سوئیچ ماشین از خونه رفت بیرون.
درو قفل و به سمت ماشینش حرکت کرد.
بعد از روشن کردن ماشین گوشیش رو از کیف کمری کوچیکش بیرون آورد و برای بار دوم به آدرس محل مهمونی نگاه کرد.
یه منطقه گرون و زیبا توی شهر بود.
معلومه که جانگ هوسوک با اون ثروتی که داشت خونش توی همچین منطقه ای هست.
اون استایلیست و عکاس شخصی آرتیست معروف جانگ هوسوک بود
اصلا دوست نداشت به اون مهمونی حوصله سر بر بره و وقتی هم که دلیل رو پرسید جوابی جز یه دور همی گیرش نیومد.
ولی به اسرار آقای جانگ و همکاراش قبول کرد.
به سمت محل مهمونی حرکت کرد و بعد از بیست دقیقه رسید.
از پشت شیشه های دودی ماشین دید خوبی از بیرون نداشت و بلافاصله بعد از پیاده شدن شروع به آنالیز کردن اطراف کرد.
یه باغ مجلل که صدای آهنگ ازش به راحتی شنیده میشد.
با صدای خدمتکاری که بهش خوش آمد میگفت به خودش اومد ممنون آرومی زیر لب گفت.
بعد از دادن سوئیچ به خدمتکار جلوی در وارد مهمونی شد.
بد از طی کردن مسیر کوتاهی عمارت زیبایی جلوش پدیدار شد.
عمارتی که حدود چهار طبقه و نمای سنگی کرم رنگ و نور پردازی داشت.
هنوز در حال نگاه کردن به اون ساختمون بود که صدای همکارش توجه اونو جلب کرد
+ بلاخره اومدی دختر؟ خوشحالم که اینجا تنها نیستم!
- سلام!.... ترافیک بود دیر شد
اون مین هی دوست صمیمی و همکارش بود بعد از بغل کردن هم به سمت بقیه همکاراش رفت و مشغول حرف زدن با اونا شد که صدایی از پشت سرش توجهش رو جلب کرد.
سرش رو بر گردوند.....
۲.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.