نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 59)
ات: خب بر من فرقی نداره برم اتاق کی....
( تا جیمین اومد حرف بزنه.....)
یونگی: بیا اتاق من.....
ات: عاااا..... باشه
( یونگی و ات رفتن اتاق و وسایل هاشون گذاشتن..... جیمین لبخند غمگینی زد ولی به روی خودش نیاورد و نامجون متوجه این شد.....)
میرا: من میام اتاق تو جیمین.... خیلی کیوتی
جیمین: مرسی تو هم کیوتی..... باشه بیا....
( و میرا و جیمین هم رفتن اتاق وسایل هاشون گذاشتن......)
ساعت 8 شب
( دخترا رو مبل نشسته بودن و جین و جیهوپ هم کنارشون بودن و بعضی هاشون هم یکی اونور مبل و یکی اتاق و یکی با گوشی ور میرفت که همه جا ساکت بود که یهو.....)
( صدای معده ات بلند شد.....)
دخترا: ( خنده)
جین: الهی بمیرم چرا نمیگی گشنتونه خب....
ات: عااا..... ( خجالت)
(جین بلند شد و رفت اشپزخونه و شروع به درست کردن مرغ سوخاری و دوکبوکی کرد.....)
ات: اوممممم عجب بوی خوبی.....
جین: بیا اینجا.....
( ات رفت کنار جین وایستاد.....)
جین: خب بگو عاااااا...... بدو بدو ریختا
ات: مگه بچم اخه.... ( خنده)
( جین یه دوکبوکی برداشته بود با دستش و ات دهنشو باز کرد و جین گذاشت تو دهنش)
جین: به به بخور لذت ببر..... ببین ورلد واید هندسام برات چی درست کرده..... ( اعتماد به نفسو قربون اوپااا🤣😍)
جین: خوشمزه شده؟!...
ات: اوهوم.....
ات: ( لپاش پر بود که خندید و هنوزم لپاش پر بود و در حال خوردن بود که یهو جیمین اومد رو به روش و جیمین با دیدن ات خنده اش گرفت.....)
جیمین: وای خدا تو چرا انقد کیوتی اخه از هر لحاظ و هر دفعه میبینمت به یه شکل کیوتی..... ( ذوق خنده)
جین: اره خیلی جیگره.....کوشولو خودمونه دیگه
ات: ( بالاخره خورد).... عهههه من کوچولو نیستم....
جیمین: هستی.....
ات: نیستم.....
جیمین: هستیییی.....
ات: نیستمممم...... ( جیغ...... که پاپوش پشمی که پوشیده بود رو یکیشو در اورد و افتاد دنبال جیمین و جیمین هم فرار میکرد که بالاخره جیمین نفس کم اورد.....)
جیمین: ( نفس نفس).... باشه.... باشه.... تو بردی..... کوچولو نیستی..... من تسلیم....
ات: اها حالا بهتر شد..... ( پاپوش هاشو پوشید و رفت)
تهیونگ: کودک درون جیمین فعال شده..... ( خنده)....
سوجین: والا بیشتر کودک درون ات فعال شده تا جیمین..... ( خنده)
( بعد صحبت کردن جین غذا رو سر میز چید و همه رفتن نشست سر میز و گشنشون بود و تا تهش خوردن و بعدش دخترا به جین کمک کردن ظرف هارو جمع کنه و بهش کمک کردن در ظرف شستن و جین هم انقد کیوت بازی در اورد که دخترا کلی بهش خندیده بودن...... ولی هنوز یه چیزی این وسط داشت اون 7 نفر عذاب میداد..... اینکه ات اونارو به یاد نمیاره..... ات خوشش اومده بود از اونا ولی یادش نمیومد و این براش واقعا رنج سختی بود......
ادامه اش تو کامنتا
(𝙋𝙖𝙧𝙩 59)
ات: خب بر من فرقی نداره برم اتاق کی....
( تا جیمین اومد حرف بزنه.....)
یونگی: بیا اتاق من.....
ات: عاااا..... باشه
( یونگی و ات رفتن اتاق و وسایل هاشون گذاشتن..... جیمین لبخند غمگینی زد ولی به روی خودش نیاورد و نامجون متوجه این شد.....)
میرا: من میام اتاق تو جیمین.... خیلی کیوتی
جیمین: مرسی تو هم کیوتی..... باشه بیا....
( و میرا و جیمین هم رفتن اتاق وسایل هاشون گذاشتن......)
ساعت 8 شب
( دخترا رو مبل نشسته بودن و جین و جیهوپ هم کنارشون بودن و بعضی هاشون هم یکی اونور مبل و یکی اتاق و یکی با گوشی ور میرفت که همه جا ساکت بود که یهو.....)
( صدای معده ات بلند شد.....)
دخترا: ( خنده)
جین: الهی بمیرم چرا نمیگی گشنتونه خب....
ات: عااا..... ( خجالت)
(جین بلند شد و رفت اشپزخونه و شروع به درست کردن مرغ سوخاری و دوکبوکی کرد.....)
ات: اوممممم عجب بوی خوبی.....
جین: بیا اینجا.....
( ات رفت کنار جین وایستاد.....)
جین: خب بگو عاااااا...... بدو بدو ریختا
ات: مگه بچم اخه.... ( خنده)
( جین یه دوکبوکی برداشته بود با دستش و ات دهنشو باز کرد و جین گذاشت تو دهنش)
جین: به به بخور لذت ببر..... ببین ورلد واید هندسام برات چی درست کرده..... ( اعتماد به نفسو قربون اوپااا🤣😍)
جین: خوشمزه شده؟!...
ات: اوهوم.....
ات: ( لپاش پر بود که خندید و هنوزم لپاش پر بود و در حال خوردن بود که یهو جیمین اومد رو به روش و جیمین با دیدن ات خنده اش گرفت.....)
جیمین: وای خدا تو چرا انقد کیوتی اخه از هر لحاظ و هر دفعه میبینمت به یه شکل کیوتی..... ( ذوق خنده)
جین: اره خیلی جیگره.....کوشولو خودمونه دیگه
ات: ( بالاخره خورد).... عهههه من کوچولو نیستم....
جیمین: هستی.....
ات: نیستم.....
جیمین: هستیییی.....
ات: نیستمممم...... ( جیغ...... که پاپوش پشمی که پوشیده بود رو یکیشو در اورد و افتاد دنبال جیمین و جیمین هم فرار میکرد که بالاخره جیمین نفس کم اورد.....)
جیمین: ( نفس نفس).... باشه.... باشه.... تو بردی..... کوچولو نیستی..... من تسلیم....
ات: اها حالا بهتر شد..... ( پاپوش هاشو پوشید و رفت)
تهیونگ: کودک درون جیمین فعال شده..... ( خنده)....
سوجین: والا بیشتر کودک درون ات فعال شده تا جیمین..... ( خنده)
( بعد صحبت کردن جین غذا رو سر میز چید و همه رفتن نشست سر میز و گشنشون بود و تا تهش خوردن و بعدش دخترا به جین کمک کردن ظرف هارو جمع کنه و بهش کمک کردن در ظرف شستن و جین هم انقد کیوت بازی در اورد که دخترا کلی بهش خندیده بودن...... ولی هنوز یه چیزی این وسط داشت اون 7 نفر عذاب میداد..... اینکه ات اونارو به یاد نمیاره..... ات خوشش اومده بود از اونا ولی یادش نمیومد و این براش واقعا رنج سختی بود......
ادامه اش تو کامنتا
۱۶.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.