عمیق ( چند پارتی ( پارت هفتم

خب بیخیال به راهم ادامه دادم کلید رو وارد کردم میخواستم درو ببندم پا هایی مانع بستنش شد جیغ بلندی زدم خودمو کشیدم عقب ...
نگاهم بهش دادم ایششش دکتر جعون باز چی میخواد ...
بومی» اوه خدای من شما اینجا چیکار میکنید اصن برای چی آمدید ...
قدمی برداشت در خونه رو بست باعث دادن صدا شد از این حرکتش تنم به لرزه افتاد ...
جونگ کوک « خودت چی فکر می‌کنی دلیل منطقی دارم برای آمدنم
بومی « بله بفرمایید چه دلیلی دستام رو بغلم کردم بهش زل زدم .‌‌...
جونگ کوک» خب چرا چرا بی محلی می‌کنی بخاطر اون اتفاق هستش ‌...
بومی» خوب که چی خودتون دلیلش رو کی میدونید چرا می‌پرسید واقعن چرا ...
بهم نزدیک نزدیک تر شد ...
جونگ کوک« برای اینکه از زبون تو بشنوم وای باورم نمیشه دختر واقعن انقد خنگی نمی فهمی چه حسی دارم . ...
« بومی »
حس نفرت حس حسودی هوم چه حسی ...
جونگ کوک« هی هی بس کن خودتم میدونی که صورتم رو نزدیکش کردم که عاشقتم بوسه ای روی لاله گوشش زدم ... عاشقتم جانگ بومی یا بهتره بگم جعون بومی
بومی« چی چی میگی برا خودت اصن میفهمی چی میگی ولی من من ...
آه ولش کن برو خونتون برو منم جانگ بومی هستم اوکی شد ...
برو دیگه
راوی» جونگ کوک از این لجبازی دختر روبه روش خنده ای کرد و خواست به طریق خودش بهش بفهمونه
....