تک پارتی چان درخواستی وقتی پریودی❤️
[ات ویو]
از خواب بیدار شدم ولی چان کنارم نبود فکر کنم مثل همیشه رفته صبحونه درست کنه...
از تخت که اومدم پایین دیدم ملحفه و لباسم خونیه!!!اولش یکمی ترسیدم اما بعدش فهمیدم پریود شدم
واقعا خجالتآوره...روی تخت نشستم و شروع کردم گریه کردن
صدای قدم های تند چان رو میشنیدم که در باز شد و چان اومد داخل اتاق
چان:چی شده ات؟خوبی؟چیزی شده عشقم؟
از صداش معلوم بود خیلی استرس گرفته...به ملحفه ی خونیه تخت اشاره کردم...حالت صورت چان آروم شد
چان:هومممم....چیزی نیست عزیزم آروم باش...
ات:نمی..هق...نمیتونم...خیلی..هق...خجالتآوره هق ببخشید چانی..(با گریه)
چان:نه اصلا زشت و خجالتآور نیست...این عادیه من درک میکنم...
بخاطر حرفش یکم آروم تر شد گریم که اومد و براید استایل بغلم کرد و بردم به سمت دستشویی
چان:صورتتو بشور و لباساتو عوض کن و بیا پایین صبحونه بخور...اگه نتونستی از پله ها بیای پایین خبرم کن که بیام بغلت کنم بیب:)
رفتم دستشویی و از توی کشوی پایین سینکدستشویی پد ورداشتم و صورتمو شستم
وقتی از دستشویی اومدم بیرون ملحفه ی تخت عوض شده بود و یه دست لباس روی تخت بود
یه لبخند روی لبام اومد و بعد از عوض کردن لباسم رفتم پایین پیش چان
یه میز مفصل چیده بود...داشت میز رو آماده میکرد که از پشت بغلش کردم
ات:چانی...تو خیلی خوبی:)))
چان برگشت سمتم و دوباره همدیگه رو بغل کردیم
چان:خوب شد که اومدی بشین صبحونه بخوریم
بعد از صبحونه خوردن نشستیم و فیلم دیدیم که کمکم خوابم برد...
_______________________________________________________________________________________________
<<تقریبا یه ساعت بعد>>
[ات ویو]
از خواب بیدار شدم و روی کاناپه بودم...پتو روم بود یه کیسه آبگرم توی بغلم...کیسه آبگرم هنوز گرم بود پس یعنی کار چان بود...
ات:چان....چانننن(با صدای بلند صداش میزد)
چان خونه نبود...ولی کجا رفته بود؟
داشتم به این فکر میکردم که ممکنه کجا رفته باشه که در خونه باز شد...
چان:بیبیِ من....اومدم خونه...
اومد پیشم و دستاش پر از کیسه های خوراکی بود
ات با ذوق:اینا همشون مال منن؟
چان:بله که مال شماست پرنسس کوچولو:)...البته نباید زیاد بخوری دلدرد میگیری...
رفتمو لپشو بوسیدم
ات:تو بهترین شوهر دنیایی چانیِ من:)))
چان لبمو بوسید گفت...
چان:کیوتی من میدونی که عاشقتم دیگه نه؟
ات:منم عاشقتم:))))
از خواب بیدار شدم ولی چان کنارم نبود فکر کنم مثل همیشه رفته صبحونه درست کنه...
از تخت که اومدم پایین دیدم ملحفه و لباسم خونیه!!!اولش یکمی ترسیدم اما بعدش فهمیدم پریود شدم
واقعا خجالتآوره...روی تخت نشستم و شروع کردم گریه کردن
صدای قدم های تند چان رو میشنیدم که در باز شد و چان اومد داخل اتاق
چان:چی شده ات؟خوبی؟چیزی شده عشقم؟
از صداش معلوم بود خیلی استرس گرفته...به ملحفه ی خونیه تخت اشاره کردم...حالت صورت چان آروم شد
چان:هومممم....چیزی نیست عزیزم آروم باش...
ات:نمی..هق...نمیتونم...خیلی..هق...خجالتآوره هق ببخشید چانی..(با گریه)
چان:نه اصلا زشت و خجالتآور نیست...این عادیه من درک میکنم...
بخاطر حرفش یکم آروم تر شد گریم که اومد و براید استایل بغلم کرد و بردم به سمت دستشویی
چان:صورتتو بشور و لباساتو عوض کن و بیا پایین صبحونه بخور...اگه نتونستی از پله ها بیای پایین خبرم کن که بیام بغلت کنم بیب:)
رفتم دستشویی و از توی کشوی پایین سینکدستشویی پد ورداشتم و صورتمو شستم
وقتی از دستشویی اومدم بیرون ملحفه ی تخت عوض شده بود و یه دست لباس روی تخت بود
یه لبخند روی لبام اومد و بعد از عوض کردن لباسم رفتم پایین پیش چان
یه میز مفصل چیده بود...داشت میز رو آماده میکرد که از پشت بغلش کردم
ات:چانی...تو خیلی خوبی:)))
چان برگشت سمتم و دوباره همدیگه رو بغل کردیم
چان:خوب شد که اومدی بشین صبحونه بخوریم
بعد از صبحونه خوردن نشستیم و فیلم دیدیم که کمکم خوابم برد...
_______________________________________________________________________________________________
<<تقریبا یه ساعت بعد>>
[ات ویو]
از خواب بیدار شدم و روی کاناپه بودم...پتو روم بود یه کیسه آبگرم توی بغلم...کیسه آبگرم هنوز گرم بود پس یعنی کار چان بود...
ات:چان....چانننن(با صدای بلند صداش میزد)
چان خونه نبود...ولی کجا رفته بود؟
داشتم به این فکر میکردم که ممکنه کجا رفته باشه که در خونه باز شد...
چان:بیبیِ من....اومدم خونه...
اومد پیشم و دستاش پر از کیسه های خوراکی بود
ات با ذوق:اینا همشون مال منن؟
چان:بله که مال شماست پرنسس کوچولو:)...البته نباید زیاد بخوری دلدرد میگیری...
رفتمو لپشو بوسیدم
ات:تو بهترین شوهر دنیایی چانیِ من:)))
چان لبمو بوسید گفت...
چان:کیوتی من میدونی که عاشقتم دیگه نه؟
ات:منم عاشقتم:))))
۵.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.