part 20✨️.
part_20✨️.
فردا صبح هم مثل تمام روز های
این یک ماه با بی حوصلگی کامل و کسلی گذشت
به غیر از معالجه کردن لئو و خوردن شام و ناهار و صبحونه اتفاق خاصی نیوفتاد
هه رین میدونست نباید هیچ انتظاری از ویکتور داشته باشه همونطور هم که خودش گفته بوده و بهش گوشزد کرده بوده
پس تا جای ممکن سعی میکرد بیخیال باشه
ولی اون یکزنبود و ذاتشو نمی تونست عوض کنه
مطمئنا اگر شما هم تو خونتون یه مرد فوق جذاب داشتین نمی شستین فقطاز پنجره نگاهش کنین
ولی خب هه رین اهل اغواگری و این چرت و پرت ها نبود
ولی امشب مثل شب های قبل نبود
بعد از آماده شدنش و پوشیدنلباس خوابش به رخت خواب رفت تا استراحت کنه
هنوز هم ذهنش درگیر اتفاقات اخیر بود و همینطور پدرش و خواهرش و یونجون و شرکت
هنوزم نمی دونست که چیشد که به اینجا رسید
تو همین فکر ها بود که خوابش برد
.
.
.
نمیدونست چقدر خوابیده ولی با تابیده شدن نور خورشید به چشماش مجبور شد از خواب نازش دل بکنه
با گنگی و گیجی بلند شد و روی تخت نشست هنوز دیدش نسبت به اطراف خوب نشده بود و اطراف و تار میدید
کمی چشم هاشو مالید و وقتی تونست اطرافش و بهتر ببینه با تعجب از رو تخت بلند شد و وسط اتاق ایستاد
امکان نداشت اون مطمئن بود دیشب تو ایتالیا به خواب رفته بود و الان دوباره تو کره و توی اتاق خودش بود
کمی دور خودش چرخید و به سمت پنجره رفت
می خواست پرده رو کنار بزنه تا از فضای بیرون و واقعی بودن مکان اطرافش مطمئن بشه
دستش هنوز به پارچه ی پرده نرسیده بود که با صدای سردی از جا پرید
....:من جات بودم اینکار و نمی کردم
هه رین این صدارو خوب یادش بود همون پسر سیاه پوشه تو فرودگاه
با بهت به طرفش برگشت و دوباره همون استایل و مشاهده کرد
هه رین : ای...این جا چخبره ؟ چجوری دوباره برم گردوندی؟
پسر سری تکون داد و از رو صندلیه گوشه ی اتاق بلند شد
....:یکسری توضیحات لازمه برای روند کار
هه رین با گنگیه زیادی بهش خیره شد
....:اینو بدون که در ازای هر روزی که تو توی آینده باشی اونجا نزدیک شیش ماه میگذره و هر یک ساعتی که اینجا باشی به ازای بیست و چهار ساعت توی اون دنیاعه....
فردا صبح هم مثل تمام روز های
این یک ماه با بی حوصلگی کامل و کسلی گذشت
به غیر از معالجه کردن لئو و خوردن شام و ناهار و صبحونه اتفاق خاصی نیوفتاد
هه رین میدونست نباید هیچ انتظاری از ویکتور داشته باشه همونطور هم که خودش گفته بوده و بهش گوشزد کرده بوده
پس تا جای ممکن سعی میکرد بیخیال باشه
ولی اون یکزنبود و ذاتشو نمی تونست عوض کنه
مطمئنا اگر شما هم تو خونتون یه مرد فوق جذاب داشتین نمی شستین فقطاز پنجره نگاهش کنین
ولی خب هه رین اهل اغواگری و این چرت و پرت ها نبود
ولی امشب مثل شب های قبل نبود
بعد از آماده شدنش و پوشیدنلباس خوابش به رخت خواب رفت تا استراحت کنه
هنوز هم ذهنش درگیر اتفاقات اخیر بود و همینطور پدرش و خواهرش و یونجون و شرکت
هنوزم نمی دونست که چیشد که به اینجا رسید
تو همین فکر ها بود که خوابش برد
.
.
.
نمیدونست چقدر خوابیده ولی با تابیده شدن نور خورشید به چشماش مجبور شد از خواب نازش دل بکنه
با گنگی و گیجی بلند شد و روی تخت نشست هنوز دیدش نسبت به اطراف خوب نشده بود و اطراف و تار میدید
کمی چشم هاشو مالید و وقتی تونست اطرافش و بهتر ببینه با تعجب از رو تخت بلند شد و وسط اتاق ایستاد
امکان نداشت اون مطمئن بود دیشب تو ایتالیا به خواب رفته بود و الان دوباره تو کره و توی اتاق خودش بود
کمی دور خودش چرخید و به سمت پنجره رفت
می خواست پرده رو کنار بزنه تا از فضای بیرون و واقعی بودن مکان اطرافش مطمئن بشه
دستش هنوز به پارچه ی پرده نرسیده بود که با صدای سردی از جا پرید
....:من جات بودم اینکار و نمی کردم
هه رین این صدارو خوب یادش بود همون پسر سیاه پوشه تو فرودگاه
با بهت به طرفش برگشت و دوباره همون استایل و مشاهده کرد
هه رین : ای...این جا چخبره ؟ چجوری دوباره برم گردوندی؟
پسر سری تکون داد و از رو صندلیه گوشه ی اتاق بلند شد
....:یکسری توضیحات لازمه برای روند کار
هه رین با گنگیه زیادی بهش خیره شد
....:اینو بدون که در ازای هر روزی که تو توی آینده باشی اونجا نزدیک شیش ماه میگذره و هر یک ساعتی که اینجا باشی به ازای بیست و چهار ساعت توی اون دنیاعه....
۵.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.