فیک ... عشق تغییر می کند و می تواند تغییر دهد
part . 11
راوی *
درا از این حرف هیجین خیلی عصبی میشه ولی به روی خودش نمیاره شبم برای اینکه رائل شک نکنه یکی از بهترین لباساشو میپوشه و خلاصه که حسابی شیک و پیک می کنه ...
نامجونم چون قرار بود رائلو ببینه حسابی به خودش میرسه و کت و شلواریو اوهه ( آخخخخ من فدا نامجونم بشم قبول دارین خیلی عشقه ؟ ندارینم به من ربطی نداره اما 🙂😇)
هیجینم که نگم خودتون خبر دارین برا درا چه کارا که نمکنه ...
شب شام *
درا *
رفتم داخلو نامجونو دیدم و وووووووواووووو وایی چقد س.ک.ش.ی شده بود گلبم * 🥲🫠
_ سلام نامجون کسی نیومده ؟
+ نه اولین نفری
_ میگم خوبه حالا گرمی نمیخواستی بری انقد به خودت رسیدی ...
+ لطف داری ☺️
■ سلام بچه ها
+ سلام ( اینجا نامجون یه لحظه محو رائل میشه )
_ آر ام ؟ آر ام ؟ خوبی پسر ؟
راوی *
نامجون تازه متوجه گندی که زده میشه و بدجور خجالت میکشهههه
نامجون *
وای آبروم رفت چرا اینجوری زل زدم بهش حتما حس بدی نسبت بهم پیدا کرده بزار درستش کنم
راوی *
بچه ها همونطور که کی درامر هاییی مث خودم خبر دارن . از این صحنه های کلیشه ای زیاد اتفاق می افته نامجونم برا اینکه گندی که زده رو جمع کنه ... .
( امیدوارم بتونین اینو تصور کنین در حالت سردی اما با رمانتیک ترین حالت )
پا میشه و رو به رائل خم میشه و با دستش مثلا که بالای موت یچیزی بود بر می داره و میندازه اونور
درا *
اههه😒این بشر یه روز دیدتش ببین چجوری بهم نزدیک شدن
راوی *
درا از این حرف هیجین خیلی عصبی میشه ولی به روی خودش نمیاره شبم برای اینکه رائل شک نکنه یکی از بهترین لباساشو میپوشه و خلاصه که حسابی شیک و پیک می کنه ...
نامجونم چون قرار بود رائلو ببینه حسابی به خودش میرسه و کت و شلواریو اوهه ( آخخخخ من فدا نامجونم بشم قبول دارین خیلی عشقه ؟ ندارینم به من ربطی نداره اما 🙂😇)
هیجینم که نگم خودتون خبر دارین برا درا چه کارا که نمکنه ...
شب شام *
درا *
رفتم داخلو نامجونو دیدم و وووووووواووووو وایی چقد س.ک.ش.ی شده بود گلبم * 🥲🫠
_ سلام نامجون کسی نیومده ؟
+ نه اولین نفری
_ میگم خوبه حالا گرمی نمیخواستی بری انقد به خودت رسیدی ...
+ لطف داری ☺️
■ سلام بچه ها
+ سلام ( اینجا نامجون یه لحظه محو رائل میشه )
_ آر ام ؟ آر ام ؟ خوبی پسر ؟
راوی *
نامجون تازه متوجه گندی که زده میشه و بدجور خجالت میکشهههه
نامجون *
وای آبروم رفت چرا اینجوری زل زدم بهش حتما حس بدی نسبت بهم پیدا کرده بزار درستش کنم
راوی *
بچه ها همونطور که کی درامر هاییی مث خودم خبر دارن . از این صحنه های کلیشه ای زیاد اتفاق می افته نامجونم برا اینکه گندی که زده رو جمع کنه ... .
( امیدوارم بتونین اینو تصور کنین در حالت سردی اما با رمانتیک ترین حالت )
پا میشه و رو به رائل خم میشه و با دستش مثلا که بالای موت یچیزی بود بر می داره و میندازه اونور
درا *
اههه😒این بشر یه روز دیدتش ببین چجوری بهم نزدیک شدن
۲.۳k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.